پیچ و خم اول)
زندگی را در نگاهی انتزاعی، مانند یک راه نسبتاً مستقیم میبینم که در اکثر اوقات با اطمینان از آنچه که هستیم و آنچه که میخواهیم باشیم، در حال پیمودن آن هستیم.
چیزهایی که آموخته ایم و تجاربی که پشت سر گذاشته ایم، همه به ما کمک میکنند تا این راه را کم و بیش، با اطمینان و بدون چالش عجیبی بپیماییم.
اما گاه لحظاتی در زندگی پیش میآید که گویی در میانه ی این مسیر؛ گردنه ای عجیب و پیچ در پیچ، بر سر راه مان قرار میگیرد.
گردنه ای که هیچ، انتظارش را نداشتیم.
در آن زمان است که حس میکنیم تمام تجاربمان، تمام دانستههایمان و تمامیآموختههایمان، تمام آنچه که دوست داریم باشیم و تمام آنچه که دوست داریم نباشیم؛ در پیچ و خم این گردنه، ما را به چالشهای عجیب و نفس گیری کشانده اند.
و اگر مراقب نباشیم و در کشاکش این مبارزه، مغلوب پیچهای غیرمنتظره ی این گردنه شویم، شاید حتی راه مان را نیز گم کنیم.
و آنگاه، به ناچار، در راه جدیدی گام برمیداریم که آن نیست و آن نبوده که ما میخواستیم.
*****
پیچ و خم دوم)
گاه، در مسیر روشن و آفتابی یک دوستی، یک رابطه، یک آشنایی؛ ناگاه پیچ و خمهایی، انسان را تنها و ناباورانه، در مسیری سرد و پر از مه قرار میدهند.
که در آن، نه هیچ میتوان دید و نه هیچ میتوان شنید و نه هیچ میتوان گفت و نه هیچ میتوان حس کرد.
آنهایی که این پیچ و خمها را تجربه کرده اند، میگویند پیمودن این مسیرِ پیچ در پیچ و پر از مه، چندان آسان نیست.
و آدم گاهی، در میانه ی این راه، سخت دلش میگیرد و از رفتن باز میماند.
شاید در این لحظات، باید یادمان نرود و به یاد آوریم که زندگی، نمیتواند همیشه همان مسیر مستقیم و روشن و بی پیچ و خم باشد.
شاید باید بدانیم که بدون این پیچ و خمها؛ زندگی، اصلاً زندگی نیست.
و شاید بهتر باشد تا به جای دلگیر شدن از این پیچ و خمهای پر از مه، عبور از آنها را بیاموزیم و بکوشیم تا راه خود را گم نکنیم.
سلام شهرزاد عزیز . نوشتههایت را در متمم میخوانم و مرتبا پیگری میکنم .
این نوشته ات مرا به یاد حرف معلم گرامیمان انداخت که :
رندگی مبهم است . قابل حل با معادلات دیفرانسیل نیست . اصلا ابهام همان صفحه ای است که روی آن مینویسی .
البته ببخشید که ناقص گفتم .
اما نوشته ات عالی بود .
سلام سعید عزیز.
خوشحالم که اینجا میبینمتون و همچنین از اینکه این نوشته رو دوست داشتید. 🙂
و خیلی ممنون از اشاره ی خوبتون.
به نظر من هم این موضوع، واقعاً همون موضوعهای مربوط به ابهام در زندگی و مدیریت در شرایط ابهام (نسیم طالب) که در متمم میخونیم و حرفهای خوبی که محمدرضا بارها در این ارتباط برامون گفته رو هم به یادمون میاره.
مخصوصاً این نوشته از محمدرضا:
زندگی در شرایط ابهام
ممنونم که برام نوشتید.
شهر زاد جاننننن عالی مینویسی موفق باشی عزیز دلممممممم
ممنوووون شبنممممم جاااااان. 😉
درضمن، خیلی به یک روز جدید خوش اومدی دوست عزیز. 🙂
شهرزاد جان نوشته خیلی زیبایی بود.
به نظر من بعضی از اوقات رسیدن به بعضی از این پیچ و خمها اونقدر آدم رو میترسونه که نگو و نپرس. چون دقیقاً میبینی که اگه کوچکترین اشتباهی بکنی مستقیم سقوط میکنی ته دره.
اما به هر جهت اگه بشه از این پیچهای تند عبور کرد و زیباییهایی که بعد از اونها وجود داره رو دید، میشه سختیهای چنین عبور سخت و دشواری رو راحتتر تحمل کرد ولی باز هم به شرطی که امید عبور از چنین پیچی رو تا آخر توی دلمون زنده نگه داریم.
پینوشت: ببخش. یه کوچولو به نظرم تلخ نوشتم که ناشی از سختیها و کلنجارهایی هست که این روزها با خودم دارم و نوشته خوب تو باعث شد بتونم یه مقدارش رو اینجا بگم.
ممنونم طاهره جان. لطف داری.
نه. اتفاقا خیلی خوب گفتی. اصلا هم تلخ نبود. 🙂
دقیقا یکی از پیامدهای ترسناک چنین گردنههایی، میتونه همین سقوط به درههای سهمناک باشه. ولی خواستم دیگه اونقدرها هم خوانندههام رو از گردنههای زندگیشون نترسونم.؛)
یه موضوع دیگه هم هست. بعضی وقتها میشه که یه پیچ تند و طاقت فرسا رو بعد از لحظات سختی که در پیمودنش گذرونده بودی، به سلامت رد میکنی و در حالی که داری از منظرههای زیبا و دل انگیزی که حالا در برابرت گسترده شده، لذت میبری، ناگهان برای بار دیگه، یه پیچ دیگه جلوی پات سبز میشه و باز همون ترسها و ناامیدیها و دلتنگیها و …. رو تجربه میکنی.
شاید عبور از این گردنههای تاریک رو بتونیم با تصور منظره ی زیبا و روشنی که در پشتش هست و ما در حال حاضر قادر به دیدنش نیستیم، و با امید به اینکه به زودی خودمون رو در اونجا پیدا کنیم، آسون تر کنیم.
سلامیدوباره به شما
بله دقیقاً همینطوره.. خیلی عالی توصیف کردین
این پیچوخمها قسمتی از مسیره. من خودم یاد گرفتم بهجای مبارزه با اونها، سعی کنم اونا را بپذیرم و هروقت خسته شدم بدون هیچ قضاوتی، فقط کمیاستراحت کنم و ذهنم را خاموش کنم. همچنین عمیقاً فهمیدم مسیر با ما هیچ دشمنی نداره – همچنان که جاده کوهستانی دشمن رانندهها نیست، لازمه بودنش اینطوریه – بلکه میخواد به ما بگه اگر سرخورده میشم یعنی باید دوباره تصورات، رویاها، ایدهآلها و قضاوتهام را بازبینی کنم. هیچ درسی توی زندگی رایگان آموخته نمیشه و اینها هم بهای درسیه که از این مسیر یاد میگیریم.
هرچند هرمسیری شرایط خودش را داره، ولی رانندهای که توی مسیرهای کوهستانی رانندگی میکنه احتمالاً مهارت بیشتری پیدا میکنه نسبت به اونی که دائماً توی کویر رانندگی میکنه.
امیدوارم دلتون هرلحظه آرومتر و از اعتماد به روح هستی، لبریزتر باشه… چهمعلوم شاید پیچ بعدی را که رد کنین جلوتون یه دشت گسترده سرسبز باشه.. البته یادتون باشه هروقت پیچ پیچید شما هم بپیچین 🙂
شاد باشین
سلام دوست خوب. 🙂
خوشحالم که برام نوشتید.
و مثل همیشه، خوندن نوشتههای دقیق و زیبای شما، برام لذتبخش و آموزنده بود.
خیلی خوبه که اینطوری به این قضیه نگاه میکنید.
من هم مثل شما به مسیرهای زندگی نگاه میکنم.
و به این ایمان دارم که هیچ درسی در زندگی به رایگان در اختیار ما قرار نمیگیره و شاید در ذهن و درون مون، ارزش هر دانسته ای رو علاوه بر موارد دیگری که برامون مهم هست، با بهایی که برای به دست آوردنش میپردازیم هم بسنجیم.
ولی میدونید. گاهی هم هست که این گردنههای مسیر، میتونه برای هر شخص با شخص دیگری فرق داشته باشه، طوری که وصف کردنش برای دیگری، آسون نباشه.
شاید هم توی اون گردنههای جدید، کوله بارمون سنگین تر از گردنههای قبلی باشه و پیمودن و پیچ خوردن در این گردنهها، از گردنههای پیشین که سبکبارتر بودیم، سختر و پیچیده تر به نظر برسه یا حس بشه.
اما از کجا معلوم. شاید به قول شما ( و با اغراق بیشترِ من)، این پیچ رو که رد کردیم، دشت سرسبز و زیبایی پر از گلهای رنگارنگ و رودهای جاری و پرندههای آوازخوان در برابرمون گسترده بشه.
در مورد مبارزه هم، بار معنایی منفی برای این واژه، مد نظرم نیست. بلکه مقصودم، مبارزه ای مثبت در این چالش است، برای اینکه راهِ درست را گم نکنیم.
چقدر قشنگ گفتید: در مورد رانندگی در کوهستان و در کویر.
و وقتی خوب فکر میکنم میبینم برای به دست آوردن این مهارت لدتبخش، هر چند سخت، حاضرم اون راننده ای باشم که توی کوهستان رانندگی میکنه. نه او که در کویر، هیچ وقت شانسی برای تجربه ی این نوع رانندگی مهیج و چالش برانگیز نداشته.
راستی. ممنونم از این یادآوریِ خوب. حتماً یادم میمونه که هر وقت پیچ پیچید، من هم بپیچم. 🙂