کتاب «زمینی نو»، از اکهارت تول (که نام خانوادگی او به فارسی با تولی، توله و … نیز تلفظ میشود) را سال پیش خریدم و خواندم.
چند روز پیش، بیهدف به سمت کتابخانهام رفتم و گفتم هر کتابی که برای لحظهی اول به چشمم خورد برمیدارم و میخوانم.
و آن، «زمینی نو» بود. (با ترجمه: مسیحا برزگر)
تو گویی برایم حرفهایی نو داشت.
حرفهایی که در آن لحظه، نیاز به خواندنشان داشتم.
میگفت:
“به جای اینکه بخواهی این لحظه به گونهای دیگر باشد، این لحظه را همین طور که هست پذیرا باش.
بپذیر که احساس تو در این لحظه، همین است که هست.
آیا اکنون پذیرای احساس خود در این لحظه هستی؟”
میگفت:
“این کتاب به تو میآموزد که چیزها، آدمها، رویدادها و وضعیتهای گوناگون خود را در پوششِ برچسبهای ذهنیات تماشا نکنی.”
میگفت:
“آنهایی که خویشتنِ حقیقی خویش را از فکرها و احساسات خویش تمیز میدهند، هویتشان را از اسارت ذهنشان میرهانند.”
میگفت:
“مهم آن است که زندگی مدام تلنگر میزند تا بیدارت کند.
زندگی وضعیتهایی را میآفریند تا آگاهی تو را استحاله ببخشد.”
میگفت:
“ایگو (Ego)، بودن را با داشتن یکی میگیرد.
من دارم، پس هستم.
من بیشتر دارم، پس بیشتر هستم.
ایگو در هوای مقایسهها نفس میکشد.
ایگو خود را از دریچهی چشمان دیگران تماشا میکند و دوست دارد به چشم بیاید.
ایگو، ارزش خود را از تحسین دیگران کسب میکند.
ایگو همواره به دیگران و نظرات آنها وابسته است.”
میگفت:
“برای رهایی از بند تعلقات، لازم نیست کاری بکنی، فقط کافیست معنای وجود خود را در میان اشیا و داشتهها جستجو نکنی.”
میگفت:
“وقتی منقبض هستی و مقاومت میکنی، زندگی نیز به تو روی خوش نشان نمیدهد و در نتیجه، احساس تنگنا میکنی.
وقتی همهی پنجرهها را میبندی، خود را از هوای تازه محروم میسازی.
پذیرش، همهی درها و پنجرههای وجود تو را به روی نور و هوای تازه میگشاید.
پذیرش، بهرهمندی از لطف بیکرانهی الهی را موجب میشود.
با پذیرش است که بُعد تازهی آگاهی را تجربه میکنی.
با تجربهی بُعد تازهی آگاهی، عمل و کار تو هماهنگ با آهنگ هستی خواهد شد.
بدینسان تو از یاری بهرهمند خواهی شد.
آنگاه احساس میکنی که همهی سازهای زندگی، چنان کوک شدهاند که با تو همنوایی میکنند.
آنگاه همه چیز و همه کس را خویشاوند و حامیخویش میبینی.”
میگفت:
“ما گونهای موجود زنده هستیم که راه خویش را گم کرده است.
اگر چشمانی برای دیدن و گوشهایی برای شنیدن میداشتیم و اگر با هنر درنگ کردن و مشاهده کردن آشنا بودیم، آنگاه هر چیزی در طبیعت، هر گیاهی، هر درختی، و هر حیوانی، درسی مهم برای آموختن به ما داشت.”
میگفت:
“کارهای تو نیستند که تو را به مقصد میرسانند.
شیوهی عمل توست که تو را به مقصد میرساند.
شیوهی عمل تو، به میزان حضور و هشیاری تو بستگی دارد.
حضور و هشیاریست که کیفیت کار تو را تعیین میکند.
اولویت با میزان حضور و هشیاری توست.
نه با حجم کارهایی که انجام میدهی.
موقعیتها مهم نیستند، حضور و هشیاری تو در موقعیتهاست که مهم است.
موفقیت تو در آینده، به کیفیت کار تو در لحظهی حال بستگی دارد.
«زمینی نو»، خیلی چیزهای دیگری هم به من گفت!
اگر مشتاقید بدانید چه چیزهایی… فکر میکنم بهتر باشد خودتان این کتاب را بخوانید.
و جالب اینجاست که اکهارت تول در جای جای این کتاب، از اشعار حافظ و مولانا و سهراب سپهری نیز به زیبایی بهره میبرد.
و در نهایت،
او به زیبایی، تمام سرگذشت این کتاب را در بیتی از حافظ خلاصه میکند.
آنجا که میگوید:
آدمیدر عالمِ خاکی نمیآید به دست
عالمیدیگر بباید ساخت وَز نو آدمی
این کتاب در زمان مناسبی به دستم رسید و باعث حال خوب من شد درست وقتی که داشتم نابود میشدم
سلاااام
این کتاب عالیه من از وقتی این کتاب رو خوندم خیلی تفکراتم تغییر کرده
دیدم به زندگی و آدمها عوض شده
امروز اومدم سرچ کنم در موردش که مطالب شما رو خوندم
خوشحال میشم برای آگاهی و هوشیاری کتابی میشناسید معرفی کنید
ممنون از شما
سلام. خوشحالم که این مطلب رو خوندین.
دوست عزیز. در مورد آگاهی و هوشیاری و خودآگاهی، کتابهای زیادی هست.
چیزی که الان به ذهنم میرسه (از بین کتابهایی که خودم خونده باشم)، اگه علاقمند باشین که به طور خاص در مورد آگاهی بیشتر بدونین، به نظرم مطالعه کتاب آگاهی از سوزان بلک مور میتونه براتون جالب باشه.
یا به طور کلیتر و عمومیتر، فکر میکنم کتابهایی مثل ذهن کامل نو از دنیل پینک، یا تفکر سریع و کند از دنیل کانمن، و شاید برخی کتابهای آلن دو باتن هم بتونن جزو کتابهای خوندنی و مفید در این زمینه یا زمینههای نزدیک به اون باشند.
در کنار این کتابها به نظرم مطالعه سری درسهای خودشناسی و مطالبی از این دست در متمم و همچنین آشنایی با کتابهایی که در اون فضا معرفی میشه هم میتونه براتون جالب و مفید باشه.
مسیحا برزگر امانتداری نکرده , در متن اصلی هیچ شاعر ایرانی ای در کار نیست
خیلی ممنونم دوست عزیز، بخاطر نکته ای که در مورد ترجمه ی این کتاب فرمودید.
من خودم متاسفانه این کتاب رو به زبان اصلی نخوندم.
باز هم ممنون به خاطر آگاهی بخشیتون در این زمینه.
سلام ..
منم امروز این کتاب تموم کردم .اتفاقی آشنا شدم
واقعا عالی بود ..خیلی چیزها یادگرفتم در مورد شناخت و قدرت خود یا همون نفس …
اومدم نت سرچ کردم در موردش با وبلاگ شما اشنا شدم ..قسمتهای از کتاب گذاشتید عالی بود دستتون درد نکنه
وقت کردید کتابهای گفتگو با خدا … دوستی با خدا …نوشته ی نیل دونالد والش هم مطالعه کنید
ایشالا همیشه سلامت و موفق باشید
دوست عزیز، Avinar.
خیلی خوشحالم که به واسطه سرچ با این وبلاگ آشنا شدین، و در ضمن به اینجا خیلی خوش اومدین.
بله کتاب زمینی نو (اکهارت تول) واقعا کتاب خوب و الهام بخشیه و خوشحالم که شما هم خوندینش.
بابت معرفی کتابهای دیگه هم ازتون ممنونم.
راستش من سه جلد کتاب «گفتگو با خدا» نوشته ی نیل دونالد والش رو خوشبختانه چندین سال پیش به لطف یکی از دوستانم که سه جلدش رو برای خوندن بهم قرض داد، خوندم و اونها رو هم خیلی دوست داشتم. فکر کنم مخصوصاً جلد اولش بود که برام پر از شگفتی و حرفهای بسیار الهام بخش بود.
ممنونم از لطف تون. 🙂 شما هم همیشه سلامت و موفق باشین.
علاقمند شدم کتاب رو بخونم، میشه راهنماییم کنید کدوم ترجمه مناسب تر هست؟ (ترجمه خوب برام خیلی مهم هست). دو تا ترجمه دیدم یکی از میترا معتمد و دیگری از مسیحا برزگر.
زهرای عزیز.
ببخش دیر جواب میدم.
من “زمینی نو” رو دو سه سال پیش با ترجمه مسیحا برزگر خوندم.
متاسفانه ترجمه میترا معتمد رو نخوندم و نمیتونم در مورد اون نظری بدم.
اما ترجمه مسیحا برزگر خوب بود و راضی بودم.
ضمن اینکه طرح روی جلدش رو هم خیلی دوست داشتم.
برای من، طرح روی جلد کتابها هم یه جورایی مهمه. حسم رو نسبت به یک کتاب یا یک ترجمه میتونه کمیبهتر یا کمیبدتر بکنه. 🙂
ممنون شهرزاد عزیز از اشتراک گذاری نکات و جملات خوبی که از کتاب خواندی. دارم یک ریویو برای این کتاب مینویسم و قبل از نوشتن جستجویی در موردش کردم که به مطلب تو رسیدم. بسیار سپاسگزارم از مطلب خوبت. پایدار باشی
خواهش میکنم مائده عزیز.
چقدر خوب.
خیلی خوشحالم که برات قابل استفاده بود. 🙂
سلام
من دیروز وسطهای خوندن این متن بودم، قصد داشتم دیروز از روی این متن یه بار توی دفترچۀ دستنویسم بنویسم و به نوعی ذهنم رو جمع و جور کنم که بعدش برم سراغ تمرینهای متمم، ذهنم درگیر یه ماجرایی بود، یهو دیدم از یه روز جدید دور شدم، با خودم گفتم ادامه اش رو از روی لپ تاپ میخونم، که ناگهان درگیری ذهنیم مانع از ادامه مطالعه شد.
امروز اومدم سرکار و همچنان اون درگیری ذهنیم ادامه داشت، یه ساعت پیش دیدم هیچ ایدهایی برای کار ندارم و آشفتگیم دو برابر شده بود، با خودم گفتم باید برم یه روز جدید، حتماً یکبار از روی متن مینویسم.
و به خودم گفتم این زمانی که دارم از کارم اختصاص میدم رو، بدون هیچ کم و کاستی به شرکت برمیگردونم.
الان ذهنم مثل کامواهای چیده شده اطراف کتاب زمینی نو، جمع و جور و رنگی رنگی شده، تازه الان برام شده هشت صبح یه شنبۀ خوب
ممنونم ازت شهرزاد عزیز که تجربۀ کتاب خوندنت رو به اشتراک گذاشتی.
سلام.
خیلی خوب بود این جمله:
“الان ذهنم مثل کامواهای چیده شده اطراف کتاب زمینی نو، جمع و جور و رنگی رنگی شده، تازه الان برام شده هشت صبح یه شنبۀ خوب” 🙂
خیلی خوشحالم علیرضا جان.
و چقدر خوب که این متن رو برای خودت نوشتی.
من هم از این دفترچههای شگفت انگیزِ دست نویس، زیاد دارم که متنهای مورد علاقه و الهام بخشم رو توشون مینویسم.
اینطوری انگار اونها واقعاً با ما حرف میزنن و ما هم بهتر و دقیق تر میتونیم به حرفهاشون گوش کنیم.
خواهش میکنم، و خوشحالم که این متن رو هم دوست داشتی و ممنون که برام نوشتی.
سلام. همیشه به دوستانم میگویم این تیپ کتابها مانند حمام برای روح انسان هستند. بسیاری از ما این صحبتها را بارها با ادبیات مختلف شنیده ایم و در کتابهای مختلف دیده ایم ولی همچنان که جسممان هر چند وقت برای پاکیزه شدن به حمام نیاز دارد، روحمان نیز هر از چند گاهی با مطالعه مجدد این نوع مطالب آماده ادامه مسیر میشود.
سلام. بله، همینطوره.
چه تعبیر جالبی به کار بردید. فکر کنم یکبار دیگه هم، این تعبیر جالب رو در پست دیگری از خودتون شنیده بودم.
برای من هم این جور کتابها همیشه ارزشمند، الهام بخش و غیرقابل نادیده گرفتن بوده اند و هستند، و سعی میکنم هیچوقت خودم رو از پیامهایی که در اختیارم میذارن و به این واسطه، درک عمیق تری از خودم و از زندگی و همچنین توان و آگاهی بیشتری برای ادامه ی مسیر زندگی بهم میخشند، محروم نکنم.
و تا حد امکان، با دیگران هم به اشتراک بذارم.