بهانه‌ای برای نوشتن, توسعه مهارتهای فردی, دل نوشته

“صبح بی‌تو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد”

امروز صبح، ناخودآگاه یاد این قطعه از شعر زیبای «قیصر امین پور» افتادم: “صبح بی‌تو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد” چرا که امروز، صبح ام را بدون متمم شروع کردم. بی متمم؛ صبح که هیچ، زندگی گویی چیزی کم دارد. اما خوشحالم که این خارج از دسترس بودن دیشب و امروز صبحِ متمم،… ادامه مطلب “صبح بی‌تو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد”

بهانه‌ای برای نوشتن, توسعه مهارتهای فردی

فرآورده‌های اقدام جدیدِ من(۲): فهرستِ نبایدها

همانطور که در پست قبلی (فرآورده‌های اقدام جدیدِ من(۱)) نوشتم، از آنجا که فعالیت جدید من، مثل هر فعالیت دیگری میتواند یک سری فرآورده یا دستاورد یا آموخته یا تجربه ی جدید با خود در پی داشته باشد؛ تصمیم گرفتم دومین نوشته در اینخصوص را هم با شما به اشتراک بگذارم: قبل از اینکه یک کانال تلگرام… ادامه مطلب فرآورده‌های اقدام جدیدِ من(۲): فهرستِ نبایدها

بهانه‌ای برای نوشتن, توسعه مهارتهای فردی

فرآورده‌های اقدام جدیدِ من(۱): با مدیریت کانال تلگرام، خود را مهمانِ مخاطبم احساس میکنم

زمان و البته تجربه‌های مختلف به من نشان داده است که هر گام یا حرکت یا فعالیتِ جدید و متفاوت ای – هر چند کوچک – می‌تواند دنیای گسترده تری را پیشِ رویمان بگشاید که قدری به دنیای قبلی مان می‌افزاید؛ و اگر چه چالشهای فراوانِ خاصِ خودش را هم دارد، اما این قابلیتِ ارزشمند… ادامه مطلب فرآورده‌های اقدام جدیدِ من(۱): با مدیریت کانال تلگرام، خود را مهمانِ مخاطبم احساس میکنم

توسعه مهارتهای فردی

اولین میکرواکشنِ من، برای رسیدن به ماکرواکشن ای که در ذهن دارم

یکی از اصطلاحاتی که در این سالهای اخیر، در روزنوشته‌ها و متمم، با آن آشنا شدم میکرواکشن است. شاید به زبان ساده بتوانیم میکرواکشن‌ها را اقدام، حرکت یا عمل‌های کوچک ای تعریف کنیم که می‌توانند به ما کمک کنند تا گام به گام به هدف بزرگ مان نزدیک شویم. محمدرضای عزیز در یکی از پستهای گذشته ی… ادامه مطلب اولین میکرواکشنِ من، برای رسیدن به ماکرواکشن ای که در ذهن دارم

توسعه مهارتهای فردی

کامنتهایی (در متمم) که مرا تحت تاثیر قرار می‌دهند:(۲) بهروز مطیع – پُست: روباه یا جوجه تیغی

کامنتهایی (در متمم) که مرا تحت تاثیر قرار می‌دهند:(۲) کامنت آقای بهروز مطیع در پُست: روباه یا جوجه تیغی؟ سوالی که بیش از دو هزار سال قدمت دارد (قبل از هر چیز، دوست دارم دوباره تاکید کنم که این پست، همانند پست قبلی، تنها بر اساس سلیقه ی شخصی من، به نگارش درآمده است.) در یکی… ادامه مطلب کامنتهایی (در متمم) که مرا تحت تاثیر قرار می‌دهند:(۲) بهروز مطیع – پُست: روباه یا جوجه تیغی

الهام بخش, دل نوشته

“دوست دارم زندگی رو…”

قبلاً توی این پست، از آهنگ‌هایی حرف زده بودم که می‌توانند به جای ما حرف بزنند. این آهنگ زیبا با خط به خطِ ترانه ی دوست داشتنی اش، از سیروان خسروی هم یکی از همون آهنگهاست برای من.   یه صبح دیگه یه صدایی توی گوشم میگه ثانیه‌های تو داره میره امروز و زندگی کن فردا… ادامه مطلب “دوست دارم زندگی رو…”

بهانه‌ای برای نوشتن, توسعه مهارتهای فردی

در چهارسالگی متمم؛ فراتر از «متممی» بودن، به «متمم پیشه» بودن می‌اندیشم

به احتمال زیاد، تا به حال کلماتی مانند «عاشق پیشه»، «هنرپیشه» و کلماتی از این دست را زیاد شنیده اید. با مراجعه به فرهنگ معین، ملاحظه می‌کنیم که مفهومِ «پیشه» معادلِ «کار و حرفه، یا خوی و عادت» است. البته مقصود من از طرح این واژه در این پست، بیشتر حول مفهومِ «خوی و عادت»… ادامه مطلب در چهارسالگی متمم؛ فراتر از «متممی» بودن، به «متمم پیشه» بودن می‌اندیشم

بهانه‌ای برای نوشتن, کتاب و زندگی

پیش به سوی نگریستن به جهان از یک پنجره ی شگفت انگیز جدید دیگر (اشاره به کتاب انسان خردمند)

کتاب انسان خردمند، بالاخره به دستم رسید. بماند که بعد از چندین و چند بار پرس و جو از کتابفروشی‌های فیزیکی و اینترنتی و چندین بار سر زدن به آن کتابفروشی دلخواهم که به نوعی بهشتِ من است (با آن کتابها و نوشت افزارهای دوست داشتنی اش) وقتی بهم زنگ زدند و به سرعت برق برای… ادامه مطلب پیش به سوی نگریستن به جهان از یک پنجره ی شگفت انگیز جدید دیگر (اشاره به کتاب انسان خردمند)

بهانه‌ای برای نوشتن, دل نوشته

کلمات، بیش از آنچه تصور میکنیم، قدرت دارند

تجربه‌ها، خوانده‌ها، دیده‌ها و شنیده‌های بسیاری در زندگی ام، مرا به این برداشت و درک شخصی رسانده اند که کلمات، بیش از آنچه تصور میکنیم قدرت دارند. شاید همه ی ما کم و بیش و هر یک به نوعی، قدرتِ کلمات را در زندگی مان تجربه کرده باشیم یا در نوشته‌ها یا جمله‌های مختلفی، به اشاره‌هایی که… ادامه مطلب کلمات، بیش از آنچه تصور میکنیم، قدرت دارند

بهانه‌ای برای نوشتن, دل نوشته

دلم تنگ است…

از پنجره ی اتاقم به بیرون می‌نگرم. کوه‌هایی که آن دور دست، همیشه زیبا و استوار، سر برافراشته بودند را نمی‌بینم. گویی دستی قدرتمند – اما با زور – آنها را از آنجا برداشته و در جای دیگری نهاده است. یاد خبری می‌افتم که میگفت: هوای شهر برای چندمین روز، شاید هم برای چندمین هفته… ادامه مطلب دلم تنگ است…