درباره یک كتاب

انسان احساساتی از نگاه میلان کوندرا

انسان احساساتی (homo sentimentalis) – یا (sentimental man) را نمی‌توان انسان دارای احساسات تعریف کرد ( چرا که همه ی ما دارای احساسات هستیم). بلکه انسان احساساتی، انسانی است که احساسات را به مرتبه ارزش ارتقاء داده است. بنابر تعریف، احساس چنین است که علیرغم خواست ما و اغلب در مقابل خواست ما در وجود… ادامه مطلب انسان احساساتی از نگاه میلان کوندرا

الهام بخش

آه، کیک خوشمزه ای است!

در مورد راهب پیر ذن شنیدم که: در بستر مرگ بود. آخرین روز فرا رسید و اعلام کرد تا پایان شب بیشتر دوام نخواهد آورد. بنابر این تمام پیروان، سالکان، اقوام… یکی بعد از دیگری آمدند. او دوستداران زیادی داشت که از دور و نزدیک آمدند. اما یکی از سالکان قدیمی  وقتی شنید که استاد… ادامه مطلب آه، کیک خوشمزه ای است!

بهانه‌ای برای نوشتن

روی قانون توت پا نگذاریم

روی قانون توت پا نگذاریم هر سال، در فصل بهار، شاهد به بار نشستن درخت‌های توت هستیم. توت‌های سفید. توت‌های قرمز. شاتوت و .. توت‌هایی که مثل چراغ‌های سفید و قرمز، در بین برگهای سبز می‌درخشند و زیبایی و شگفتی دیگری از آفرینش را در گوش روح و جان ما زمزمه می‌کنند. اما حیف که… ادامه مطلب روی قانون توت پا نگذاریم

دوست داشتنیها

اوج احساس، در آهنگهای ترکی استانبولی

نمیدانم شما هم آهنگهای ترکی استانبولی را گوش میکنید یا اونها رو دوست دارید یا نه. بعضی – نه همه اش – از آهنگهای ترکی استانبولی هستند (هم از میان بیکلامها، هم از میان باکلامها) که من واقعا دوستشون دارم و من رو خیلی تحت تاثیر زیبایی و اوج احساسی که درونشون وجود داره قرار… ادامه مطلب اوج احساس، در آهنگهای ترکی استانبولی

برای فکر کردن, بهانه‌ای برای نوشتن

یک شغل مهم و تاثیر گذار در زندگی انسان‌ها!

یک شغل مهم و تاثیر گذار در زندگی انسان‌ها! میخواهم ازتون خواهش کنم که در همین ابتدا و قبل از خواندن بقیه ی متن، چند شغل مهم و تاثیرگذار در زندگی انسان‌ها را برای خودتون فهرست کنید. (اگر دوست داشتید خوشحال میشم بعدن به من هم بگید که چه شغل‌هایی رو برای خودتون فهرست کرده… ادامه مطلب یک شغل مهم و تاثیر گذار در زندگی انسان‌ها!

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل یازدهم– فرار ایزابل)

بلندیهای بادگیر (فصل یازدهم– فرار ایزابل) فرار ایزابل pic @www.wuthering-heights.co.uk غروب آن جمعه، جهت باد تغییر کرد و با خودش باران و بعد برف سنگینی به همراه آورد. صبح روز بعد، تمام گلهای بهاری زیر سفیدی برف پنهان شده بودند. آقای ادگار تنها در خانه مانده بود و من با بچه در اتاق نشیمن نشسته… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل یازدهم– فرار ایزابل)

الهام بخش

همه چیز را طوری ببین که گویی اولین بار است (از پائولوکوئیلو)

همه چیز را طوری ببین که گویی اولین بار است (از پائولوکوئیلو) راهبان ذن وقتی می‌خواهند به مراقبه مشغول شوند، جلوی صخره ای می‌نشینند و میگویند: “حالا من صبر می‌کنم تا این صخره قدری بزرگ تر شود!” مرشد می‌گوید: همه چیز در اطراف ما در تحولی پیوسته است. هر روز، خورشید بر عالم نویی پرتو… ادامه مطلب همه چیز را طوری ببین که گویی اولین بار است (از پائولوکوئیلو)

بهانه‌ای برای نوشتن

فرصتی که داشت از دست میرفت! (یک تجربه شخصی)

فرصتی که داشت از دست میرفت! (یک تجربه شخصی) خیلی به ندرت پیش میاد که خودم از مغازه‌های محله مون خرید کنم. چند روز پیش، بعدازظهر برای خرید چیزی مجبور شدم برم بیرون و مسافت کوتاهی رو پیاده برم تا به محلی که چندین مغازه در اونجا هستن برسم . توی مسیر که راه میرفتم… ادامه مطلب فرصتی که داشت از دست میرفت! (یک تجربه شخصی)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دهم– آخرین ملاقات)

بلندیهای بادگیر (فصل دهم– آخرین ملاقات) آخرین ملاقات هیتکلیف و کاترین pic @www.wuthering-heights.co.uk سال ۱۷۸۴ هیتکلیف نامه ای به من داد تا به دست کاترین برسانم، اما من تصمیم گرفتم وقتی نامه را به او بدهم که از نبودن آقای ادگار در خانه مطمئن باشم و چهار روزصبر کردم تا این فرصت پیش آمد. آن… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دهم– آخرین ملاقات)