درخششی از نور یک کتاب (رودخانه پیدرا-۱)
کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم طبق افسانه ای هر چه در آبهای این رودخانه بیفتد؛ برگها، حشرات، پر پرندگان، به سنگهای بستر این رودخانه تبدیل میشود. ای کاش میتوانستم قلبم را بیرون بکشم و آن را در جریان این آب پرتاب کنم، آنگاه درد و اشتیاقم پایان مییافت و سرانجام میتوانستم فراموش کنم. کنار… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب (رودخانه پیدرا-۱)