“به خودتون افتخار کنین که بدنهای قویای دارین و میتونین این حرکات رو انجام بدین.”
این جمله رو چند وقت پیش، مربی جدیدمون گفت.
اگرچه من فکر میکنم این رو حرف رو بیشتر بابت انگیزه دادن به ما گفت. چون واقعاً میبینه که گاهی دیگه نمیکشیم.
بعد از اینکه مربی خوبمون رفت کانادا، و اینجا براتون داستانش رو نوشتم:
چه خوب میشود، تا موقعیتهایمان به خاطره تبدیل نشدهاند از آنها لذت ببریم
مدیر باشگاهمون که طبق گفتهی خودش کلاس ما براش خیلی باارزشه، به دنبال یه مربی عالی برای کلاسمون میگشت.
و شاید براتون جالب باشه که اولین مربیمون توی این باشگاه – مربوط به بیش از ۱۰ سال پیش – که قبلا جاهای دیگه ازش حرف زدم و بسیار جدی و در عینحال بسیار دوست داشتنی و حرفهای هست، در این شرایط برای یک ماه سرپرستی کلاسمون رو به عهده گرفت.
برام جالب بود. وقتی بعد از این چندین سال دوباره توی کلاسش کار میکردم، مدام این استعاره توی ذهنم میومد که دنیا یه دایره است و این احتمال وجود داره که آدمها در نقطهای دوباره به هم برسن.
این مربی عزیز که بین مربیهای کشور هم به نوعی شناخته شده است و به نظرم میشه لقب استادِ استادان رو بهش نسبت داد – چون خیلی از مربیهای دیگه توی کلاسها و با آموزشهای او مربی شدن – بینهایت سنگین کار میکرد باهامون.
به حدی که من احساس میکردم دارم به جای سیلوستر استالونه در نقش راکی تمرین میکنم!
اما بعد از یک ماه جای خودش رو به مربی دیگری داد که او هم شاگرد خود ایشون بوده.
و بیش از اینکه ست و زنجیرههای ایروبیک و استپ (که من عاشقشونم) کار کنه، قدرتی کار میکنه.
و حالا در کلاسهای ایشون، شاید نه در حد راکی، اما حسی شبیه به حس سختیهای تمرینات سربازی برای پسرها رو دارم. (حاکی از شنیدهها)
بعضی وقتها حس میکنم که واقعا دیگه حتی یک لحظهی دیگه نمیتونم ادامه بدم.
و در حالی که خیسِ عرقم و به سختی نفس میکشم، با خودم میگم: “نمیتونم. دیگه نمیتونم….”
ولی با اینحال سعی میکنم به این وسوسهها توجه نکنم و تسلیم نشم و ادامه بدم.
خوب، همینجاست که تازه میخوام برم سراغ اصل صحبتم توی این نوشته. 🙂
چند وقت پیش یکی از دوستان خوب متممیمون اینجا برام کامنتی گذاشته بود و در بخشی از حرفهاش گفته بود:
“میدونم چه کاری باید انجام بدم ولی نمیدونم چرا دست و دلم به کار نمیره.بعضی از درسهای متمم را هم مثل مدیریت زمان ، انگیزه و … دو سه بار خواندم.چند روز حالم خوب میشه بعدش دوباره بر میگردم به سابق.”
و دنبال چارهای برای حل این مسئله بود.
قبلاً توی نوشتهی چند پیشنهاد، برای دوری از گرداب سردرگمیو ناامیدی به مواردی در اینخصوص اشاره کردم.
اما بعد از خواندن حرفهای این دوست عزیزمون، مشخصترین موضوعی که توی ذهنم برای حل این مسئله برجسته شد تقویت قدرت اراده بود.
که در متمم هم به زیبایی، درسی در همین رابطه یعنی تقویت اراده ارائه شد که با خوندنش، مفهومیکه در ذهن داشتم برام روشنتر شد.
و حالا من فکر میکنم که یکی از راههای تقویت اراده در سایر جنبههای زندگی، میتواند فعالیتی مثل انجام ورزشای منظم – ترجیحا در محیط باشگاه و با مربی – باشد.
وقتی علیرغم تمام فشار و درد و خستگی که گاهی در حین ورزش در عضلاتمان حس میکنیم و در بعضی دقایق حتی انجام برخی حرکات برایمان غیرقابل تحمل میشود و احساس میکنیم که بدنمان دیگر یارای ادامهی انجام حرکات را ندارد، اما سعی میکنیم متوقف نشویم و گاهی با استراحتی چند لحظهای هم که شده دوباره قوایمان را تجدید کنیم و ادامه دهیم و آن جلسه را به پایان برسانیم،
به نظر من این خیلی میتواند در تقویت اراده و ثابتقدم ماندن در جنبههای دیگرِ زندگی و ادامه دادن و به نتیجه رساندن اهدافی که در زندگی خود برگزیدهایم هم مفید و موثر باشد.
***
مورد دیگری هم که در این رابطه به ذهنم میرسد این است که به روشهای گوناگون و با به کار بردن خلاقیتهای شخصی، فعالیتهایی که در مسیر یا برای دستیابی به هدفمان انجام میدهیم را برای خودمان دلپذیرتر و دوستداشتنیتر و جذابتر کنیم.
به عنوان یک مثال ساده،
من برای خودم یک جعبهی کوچک ایدهها کنار گذاشتم و هر وقت ایدهای به ذهنم میرسد روی یکی از این نوتاستیکرهای قشنگ و دوستداشتنی مینویسم و توی این جعبه میاندازم تا بعدا ازش استفاده کنم.
یا اینکه کارهای هفتگی یا روزانهام را توی یکی از این دفترچههای قشنگ و جذاب TO Do List مینویسم.
یا وقتی برنامههای مهم هفتگیام را روی وایتبورد اتاقم مینویسم از چند ماژیک رنگی استفاده میکنم.
و کارهایی از این قبیل.
به نظر من، با انجام همین کارهای کوچک و ساده که با خلاقیتهای شخصی خودمان میآفرینیم، میتوانیم مسیری که تا رسیدن به هدفمان طی میکنیم را برای خودمان مهیجتر، جذابتر و دوست داشتنیتر کنیم.
سلام دوست خوبم
به رسم هر چهارشنبه وقتی چه صبح یا شب میشینم پای کامپیوتر توی سرچ یدونه “۱” مینویسم و اسم وبلاگت میاد و به اینجا سر میزنم فقط به خاطر اینکه حال این وبلاگ حال خوبیه.
امروز خب پست جدیدی نبود برای همین به این مطلب رسیدم و با خودم فکر کردم کاشکی مطالعه هم از جنس ورزش بود؟ نه؟ خیلی از حرفای انگیزشی معمولا از جنس سختیهای ورزشه. وقتی ادم ورزش میکنه و خودشو خسته میکنه ولی مربی دااد میزنه و میگه دوتای دیگه تو باید درد رو تحمل کنی و اگر تحمل کنی؟ حس خستگی شیرینی به ادم دست میده.
اما چند روزیه که کارام کمیعلمیشده و وقتی هشت ساعت میشینم پای پروژه و بعد میگم یه ساعت دیگه بخون.. واقعا نمیتونم چون به نظرم خستگی ذهن خیلی خیلی چیز بدیه.
هنوز هم معتقدم بهترین درمان خستگی ذهن همین ورزش و فعالیت جسمانیه و برای همین وقتی از ورزش حرف زدی خیلی خوشحال شدم.
شاد و موفق باشی
سلام محمدعلی جان.
خوشحالم که حال یک روز جدید، حالت رو خوب میکنه.
من خودم هم همیشه یک روز جدید رو با زدن همون ۱ توی مرورگر باز میکنم. 🙂
آره. راست میگی.
خستگی ذهن، اصلاً چیز خوشایندی نیست.
اما همونطور که میگی ورزش و فعالیتهای جسمانی خیلی میتونن کمک کنن تا آدم دوباره رفرش بشه.
و خستگی شیرین… تعبیر خیلی قشنگی بود. کاملاً موافقم.
ممنون که برام نوشتی محمدعلی عزیز.
امیدوارم تو هم همیشه شاد و موفق و پرانرژی باشی.
سلام بر شهرزاد گرامی
در مورد این کامنت دوس دارم کمیبحث کنیم!
“میدونم چه کاری باید انجام بدم ولی نمیدونم چرا دست و دلم به کار نمیره.بعضی از درسهای متمم را هم مثل مدیریت زمان ، انگیزه و … دو سه بار خواندم.چند روز حالم خوب میشه بعدش دوباره بر میگردم به سابق.”
میدونین مشکل از کجا ناشی میشه؟ مشکل از اونجاست که بعضی اوقات ما میدانیم که میخواهیم چه کاری انجام دهیم اما اطمینان قلبی به راهکار انتخابی و نتیجه این راهکار نداریم.
اعراب گفتند: اسلام آوردیم. بگو آنها اسلام آوردند اما ایمان نیاوردند! (تداعی از قرآن)
اینکه به تاثیر گذاری یک اقدام آشنا باشیم یک چیز است؛ اما اگر به اقدامها و مراحل و نتایج ایمان قلبی داشته باشیم چیز دیگری است. اسلام آوردن باعث میشود که در سختیها عطای آن را به لقایش ببخشیم. اما نور ایمان قلبی باعث میشود تمام مسیر روشن شود. باعث میشود در بدترین شرایط ادامه دهیم. شیخ فریدالدین عطار میگوید:
ای مرد رونده مــــرد بـــیچاره مبـاش از خـویش مشو برون و آواره مباش
در باطن خویش کن سفر چون مردان اهـــل نظری، تو اهل نظــاره مبـاش
گر مردرهی راه نهــــــان بایـــد رفت صـد بادیه را به یک زمان باید رفت
گر میخواهی که راهت انجــــام دهد منزل همــه در درون جـان باید رفت
گر مردرهی میان خـون بــایــــد رفت از پــای فتــاده ســرنـگون بایـد رفت
تو پـای به راه درنــه و هیـــچ مـپرس خـود راه بگویدت که چـون باید رفت
شاید بهترین راه این باشد که معنایی برای تلاش داشته باشیم یا آن را بسازیم. معنا مانند سوخت جت میماند. باعث میشود به شدت به سمت هدف یورش ببریم. برای انجام گامهای رسیدن به آن بی تاب باشیم.
این راه برای شخص من کاملا امتحانش را پس داده…
با احترام لبریز از آرزوی موفقیت
یعقوب دلیجه!