“یک فرد با گرایش به نگرش ذهنی مثبت، میتواند اهداف بزرگ و متعالی را نشانه گرفته و برای دستیابی به آنها به طور مداوم تلاش کند.”
ناپلئون هیل
ناپلئون هیل، از اولین طرفداران تفکر ذهنی مثبت، دارای پرفروشترین کتابها در این حوزه، مشاور چند رییس جمهور و سخنرانی انگیزشی بود و امروزه الهام بخش میلیونها انسان در سراسر جهان است.
ناپلئون در سال ۱۸۸۳ در ایالت ویرجینیا و در منطقهای متولد شد که بی سوادی و خرافات در آنجا بیداد میکرد. پدرش آهنگر بود خانهای که او در آن متولد شد، اتاقی کوچک در کنار رودخانه «پراد» در منطقه «وایس کانتی» ویرجینیا بود.
زمانی که ده سال بیشتر نداشت، مادرش از دنیا رفت. بعد از مرگ مادر، زندگی برای ناپلئون سخت تر شد. او روح سرکش و پرخاشگری داشت اما نامادریاش، میدانست که شعلههای سوزان انرژی و فعالیت در این نوجوان سرکش را، چطور خاموش کند. خود ناپلئون هیل واقعه را چنین نقل میکند: “مادرم مرا صدا کرد و به گوشهای از خانه برد. آن روز کسی در خانه نبود. گفت که میخواهد با من صحبت کند. او گفت که من، حس استقلالطلبی فوقالعادهای دارم و دوست دارم که هر چه سریعتر روی پاهای خودم بایستم. او گفت که من دوست دارم که در شاخهای، سرآمد دیگران باشم. او گفت که برخلاف دیگران، مرا بدترین بچه حوالی نمیشناسد، بلکه به عنوان پرجنب و جوشترین بچه آن حوالی میشناسد که تنها کافی است بداند که چطور میتواند به آرزوی همیشگیاش، که همانا خودمختاری است، برسد. به من گفت که باید هدفی را انتخاب کنم و سرسختانه دنبال آن هدف بروم. اما چه هدفی؟ از نامادریام پرسیدم که من، پسر یک آهنگر در وایزکانتی ویرجینیا، چه کار میتوانم بکنم که بتوانم استقلال خودم را حفظ منم و بتوانم روی دیگران هم اثر بگذارم؟ و نامادریام، بزرگترین تغییر همه دوران زندگیام را در من ایجاد کرد؛ تغییری که الان، شما به خاطر آن دارید قصه مرا میخوانید؛ کتابهای مرا مرور میکنید. او گفت که من، آدم فوقالعاده ایدهپردازی هستم و ایدههای فراوانی در کلهام وجود دارد. پیشنهاد کرد به جای هفتتیر حمل کردن و اذیت کردن همسایهها، دنبال نویسندگی بروم. به من اطمینان داد که اگر این کار را بکنم، میتوانم روی همه اهالی وایزکانتی اثر بگذارم؛ به استقلال برسم و … “
سرانجام نامادری اش با خرید یک ماشین تحریر موفق شد تا روح سرکش او را مهار کند. ناپلئون، به حرف نامادریاش گوش کرد و تصمیم گرفت که نویسندگی کند. در سیزده سالگی، خبرنگار روزنامه «ویرجینیا» شد و نام «گزارشگر کوهستان» را برای خود انتخاب کرد. هجده ساله بوده که یک دوره بازرگانی دید. در همین سن و سال و شور و حال بود که تصمیم گرفت به رشته حقوق بپردازد. اما پول دورههای دانشگاهی را نداشت. تصمیم گرفت که به سختی کار کند تا بتواند پول این دورهها را در بیاورد. به همین سبب بود که دوباره سرگرم روزنامهنگاری شد. البته به گفته خودش، نوشتههایش چنگی به دل نمیزد؛ ولی بدک هم نبودند و میشد آنها را خواند. او، تصمیم گرفت که در روزنامهنگاری، شاخهای را پیدا کند که همه به آن علاقه داشته باشد، هم بتواند در آن، سرآمد و مرد شماره ی یک باشد. و به این ترتیب بود که شاخه ی «زندگینامه نویسی» انسانهای موفقرا در پیش گرفت؛ شاخهای که حتی زندگی او را هم عوض کرد.
به زودی به او یک پیشنهاد کاری دلچسب شد:
مصاحبه با یک کارخانه دار و میلیاردر خودساخته ی خیّر و بشردوست، به نام اندرو کارنگی.
کارنگی با به چالش کشیدن هیل برای نوشتن یک فرمول موفقیت در زندگی، تبدیل به بزرگترین الهام بخش زندگی و کار او شد.
کارنگی از هیل خواست تا با مصاحبه با برخی از بزرگترین نوآوران زمان، به این فرمول و اصول اولیه و مهم موفقیت دست یابد. او علاوه بر خودش، کسانی همچون توماس ادیسون، هنری فورد، الکساندر گراهام بل و رییس جمهور فرانکلین روزولت را برای انجام این مصاحبهها به او پیشنهاد کرد. هیل با دقت و ظرافت تمام، راز موفقیت این گونه افراد را بدست میآورد و آنها را یادداشت میکرد.
حاصل این مصاحبهها و تحقیق، کتابی بود با نام «فلسفه موفقیت» (یا «قوانین موفقیت») که در سال ۱۹۲۸ به چاپ رسید. – در سال ۱۹۸۸ یعنی ۶۰ سال بعد بنیاد ناپلئون هیل، اصول مهم موفقیت در زندگی که در آن کتاب مطرح شده بود را دوباره مورد آزمایش قرار داد و به این نتیجه رسید که در این اصول بعد از گذشت ۶ دهه هیچ تغییری صورت نگرفته است.
دریافت نسخه انگلیسی کتاب «فلسفه موفقیت»_ناپلئون هیل
یکی از الهام بخش ترین داستانهای زندگی هیل، پسر خود او بود. بلر، بدون گوشهای خارجی متولد شد. پزشکان میترسیدند که ناشنوا باشد و برای تمام عمر از نعمت شنوایی برخوردار نشود. هیل، به هرحال از پذیرش این تشخیص منفی، سر باز زد. او نوشت: ” چشم انداز، به هیچ وجه دلگرم کننده نیست؛ اما آرزو و اشتیاقی که پشتیبانش ایمان باشد، میداند که هیچ لغتی به عنوان غیر ممکن وجود ندارد.”
او از طریق نگرش ذهنی مثبت و اشتیاق سوزانی که برای شنوایی فرزندش داشت، مجموعه ای از کمکها را برای شنوایی فرزندش به کار گرفت. سرانجام بلر با به دست آوردن شنوایی محدود از طریق گرامافون و پافشاری والدین خود و دلسوزی معلمانش، به یک دستگاه الکترونیکی دست یافت که به او اجازه میدادتا بتواند بشنود – و پس از آن تصمیم گرفت کار کمک به افراد ناشنوا را در زندگی خود پیش بگیرد.
ناپلئون هیل در آن زمان نوشت: ” او برای اولین بار در در زندگیش مانند خیلی از انسانها با شنوایی طبیعی، توانست بشنود. خداوند، شگفتیهای خویش را از راههای اسرارآمیز به انجام میرساند.”
هیل در سال ۱۹۳۷، معروف ترین کار خود به نام «بیندیشید و ثروتمند شوید» -که هنوز یکی از پیشروترین کتابها در کمک و انگیزه بخشی به خود است – را منتشر کرد. تمرکز هیل در این کتاب، فقط به طور ساده بر روی ثروت نبود، بلکه او راهنماییها و ایدههایی را برای دستیابی به هر هدفی از طریق اعتماد بنفس، شور و اشتیاق، همکاری و داشتن قدرت تحمل و بردباری ارائه نمود.
دریافت نسخه انگلیسی کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید_ناپلئون هیل
کمک به دیگران، یک عنصر کلیدی در فلسفه ی او بود. در «بیندیشید و ثروتمند شوید» هیل نوشت: ” من دشمنی، نفرت، حسادت و بدبینی را با پرورش عشق در میان انسانها از بین خواهم برد، زیرا میدانم که نگرش منفی به دیگران، به هیچ وجه نمیتواند موفقیت را برای من به ارمغان آورد.”
هیل تا سه دهه ی بعد، به کار نویسندگی و چاپ و نشر کتاب ادامه داد تا زمانی که در سال ۱۹۷۰ در سن ۸۷ سالگی دار فانی را وداع گفت. او خِرد و دانش خود را به عنوان یک معلم، مدرس و سخنران انگیزشی با دیگران به اشتراک گذاشت.
با اقتباس از :
پی نوشت:
اگر حوصله و فرصت داشتید، نگاهی هم به دیدگاه ذهنی تا چه حد مهم است؟ از ناپلئون هیل بیندازید.
داستانهای الهام بخش دیگری را هم میتوانید در اینجا بخوانید.
شهرزاد و مجیبه این پادکست رو کسی درست کرده که خودش مشکل روانی داره انوقت میاد میگه که ناپلون هیل کلاه برداره
شهرزاد عزیزم پیشنهاد میکنم پادکست ناپلئون هیل از کانال بی رو در ناملیک گوش کنی
مجیبه جان. خیلی ممنونم از لطف و پیشنهادت. 🙂
چشم، حتماً در اولین فرصت بهش گوش میدم. حتما شنیدنیه که تو دوست خوبم بهم پیشنهادش کردی.
رفتم پیداش کردم، گذاشتمش یه جای امن 😉 که بعدش بهش گوش بدم.
آدرسش رو هم میذارم اینجا، که بقیه دوستانمون هم اگه خواستن استفاده کنن.
اپیزود نوزده – ناپلئون هیل – قسمت اول (اجرای زنده)
بازم ممنون.