درباره یک كتاب, کتاب و زندگی

درخششی از نور یک کتاب – وقتی نیچه گریست

کتاب «وقتی نیچه گریست» از «اروین یالوم» از آن کتابهایی بود که از خواندنش بسیار لذت بردم.

اروین یالوم در این کتاب، به زیبایی و هنرمندی هر چه تمام تر، نیچه – فیلسوف بزرگ آلمانی – را در کنار خود – در قالب شخصیت داستانی به نام «دکتر برویر» – به تصویر کشیده است و مکالماتی که بین نیچه و او (به عنوان درمانگر) رد و بدل می‌شود بسیار خواندنی و آموزنده است.

لذت خواندن این کتاب، بخصوص، وقتی بیشتر می‌شود که خواننده از قبل، مختصر آشنایی با نیچه داشته باشد، کتابی از او خوانده باشد (مانند «چنین گفت زرتشت»، «انسانی بسیار انسانی» (+)، «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی»، «حکمت شادان»، «شامگاه بتان» و … ) و علاقمند باشد تا او را بیشتر بشناسد، بی واسطه پای حرفهایش بنشیند و به دنیای او و همچنین افکار و احساسات و مدل ذهنی اش راه پیدا کند.

بیایید، قسمتهایی از این کتاب خواندنی را – که به سلیقه و دلخواه خود – انتخاب کرده ام، با هم بخوانیم:

*****

برویر با وجود علاقه ای که به سخنان «نیچه» داشت، کم کم بی حوصله می‌شد.

هدف او ترغیب بیمارش به پذیرش درمان با سخن گفتن بود و نظریه سود بردن از بیماری را تنها به عنوان پیش درآمدی برای پیشنهادش مطرح کرده بود.

او باروری ذهن نیچه را به حساب نیاورده بود.

از کوچک ترین دانه ی پرسشی که بر این زمین حاصلخیز می‌افتاد، فکری جوانه می‌زد و مبدل به درختی پر شاخ و برگ و سرسبز می‌شد.

صحبت نیچه گل کرده بود.

به نظر می‌رسید آماده است ساعت‌ها در این باره به سخنرانی بپردازد.

“بیماری مرا با حقیقت مرگ نیز آشنا کرد… چشیدن طعم مرگ، به من وسعت دید و شجاعت بخشیده است.

در مقام استاد، زبان شناس یا فیلسوف بودن مهم نیست. آن چه مهم است، شجاعت خود بودن است!”

سرعت نیچه افزایش یافته بود. به نظر می‌رسید از جریان یافتن فکرش، لذت می‌برد:

“از شما ممنونم دکتر برویر. صحبت با شما به من کمک کرد تا عقایدم را یکپارچه کنم.

بله من باید بیماری ام را تقدیس کنم، زیرا تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود.”

به نظر می‌رسید نیچه بر یک تصویر درونی خیره شده است.

برویر دیگر احساس نمی‌کرد که گفت و گویی میان آن دو در جریان است.

این احتمال هر لحظه وجود داشت که بیمارش قلم و کاغذ درآورد و شروع کند به نوشتن.

بالاخره نیچه به او نگریست و صریحاً او را مورد خطاب قرار داد:

“آیا جمله ی ماندگار مرا که چهارشنبه به زبان آوردم، به خاطر دارید؟

“بشو، هر آن که هستی!” امروز می‌خواهم دومین عبارت ماندگار را به شما بگویم: “آن چه مرا نکشد، قوی ترم می‌سازد.”

پس تکرار می‌کنم که بیماری برای من یک موهبت است.”

تمام شد، دیگر حس اقتدار و تسلطی برای برویر باقی نمانده بود.

گیج و سردرگم بود زیرا نیچه بار دیگر همه ی محاسباتش را به هم ریخته بود.

سفید، سیاه است و خوب، بد.

میگرنِ عذاب دهنده ی او، یک موهبت است.

برویر احساس کرد اقتدار مشاوره از دستانش می‌گریزد.

برای این که تسلط را دوباره به دست آورد، به تکاپو افتاد.

“پرفسور نیچه، شما دیدگاه جالبی دارید، تا به حال با چنین چیزی رو به رو نشده بودم.

ولی هر دو ما با این موضوع موفقیم که سود بیماری – هرچه بوده – تاکنون توسط شما برداشت شده است، اینطور نیست؟

مطمئنم امروز در میانه ی راه زندگی و مسلح به عقلانیت و دیدگاهی که بیماری برایتان به ارمغان آورده، در موقعیتی هستید که بدون دخالت بیماری، می‌توانید بسیار موثرتر عمل کنید.

کارکرد مثبت بیماری به پایان رسیده، این طور نیست؟” …

“ضمناً این طور که فهمیدم، شما آن قدر که درباره ی غلبه بر بیماری و سود بردن از آن سخن می‌گویید، از انتخاب بیماری صحبتی به میان نمی‌آورید.

آیا درست متوجه شدم، پرفسور نیچه؟”

نیچه پاسخ داد: “من درباره ی پیروزی و غلبه بر بیماری صحبت می‌کنم. ولی در مورد انتخابش مطمئن نیستم؛ شاید فرد بتواند بیماری اش را برگزیند.

بستگی دارد آن فرد که باشد. روح همچون یک جوهر منفرد عمل نمی‌کند.

بخش‌هایی از ذهن ما، به طور مستقل کار می‌کند. شاید «من» و بدنم، برای ذهنم توطئه ای چیده باشیم.

می‌دانید که ذهن، شیفته ی کوچه پس کوچه‌ها و روزن‌هاست.”

برویر از شباهت نظریات نیچه و سخنان دیروز «فروید» جا خورد و پرسید:

“آیا منظور شما این است که درون ذهن ما، امپراتوران ذهنی مستقل و جداگانه ای حکمرانی می‌کنند؟”

“گریزی از این نتیجه نیست. درواقع، بیشتر زندگی ما، زیر سلطه ی غرایز است.

شاید نمایش‌های ذهنی آگاهانه ی ما، تنها اندیشه ی بعد از عمل هستند: عقایدی که پس از عمل، پدید می‌آیند و توهم قدرت و تسلط را به ما القا می‌کنند.

دکتر برویر، باز هم از شما ممنونم. گفت و گوی ما، مرا برای پروژه ی زمستانی ام آماده کرد. عذرم را برای یک لحظه بپذیرید.”

نیچه کیفش را باز کرد، قلم و دفتر یادداشتی بیرون آورد و چند خط نوشت.

برویر سرک کشید و بیهوده سعی کرد نوشته‌ها را از بالا بخواند.

تفکر پیچیده ی نیچه، از چیزی که برویر می‌خواست به آن برسد، فراتر می‌رفت.

گرچه احساس می‌کرد به ساده لوح بیچاره ای مبدل شده است، ولی چاره ای جز پافشاری نداشت:

“به عنوان طبیب تان، معتقدم که گرچه بیماری؛ طبق اظهارات روشن ما، فوایدی نصیب تان کرده است، ولی زمان آن رسیده که با بیماری مبارزه کنیم، اسرارش را بشناسیم، نقطه ضعف‌هایش را بیابیم و ریشه کن کنیم. آیا با من همراه خواهید شد؟”وقتی نیچه گریست

نیچه سرش را از روی دفتر بلند کرد و آن را به نشانه ی تأیید تکان داد.

برویر ادامه داد: “من معتقدم که فرد ممکن است با گزینش راهی که به افزایش فشارهای زندگی می‌انجامد، ناخودآگاهانه بیماری اش را انتخاب کند.

وقتی فشار به میزان کافی افزایش یافت و یا مزمن شد، بعضی از دستگاه‌های آسیب پذیر بدن را هدف قرار می‌دهد.

هدف میگرن، دستگاه عروقی است.

بنابر این متوجه هستید که من از یک گزینش غیرمستقیم سخن می‌گویم.

فرد بیماری اش را مستقیماً انتخاب نمی‌کند، بلکه فشار را برمی‌گزیند و این فشار است که بیماری را انتخاب می‌کند!”

تکان سر نیچه به نشانه ی درک موضوع، برویر را به ادامه ی صحبت تشویق کرد:

“پس فشار زندگی، دشمن ماست و وظیفه ی من به عنوان طبیب، کمک به کاهش فشارهای زندگی شماست.”

با بازگشت به مسیر مورد نظر، برویر احساس راحتی بیشتری کرد.

فکر کرد: زمینه ی لازم برای قدم بعدی و نهایی را فراهم کرده ام که عبارت است از پیشنهاد کمک به نیچه برای کاستن از فشارهای روان شناختی زندگی.

 نام کتاب : وقتی نیچه گریست

نویسنده: اروین د. یالوم

ترجمه: سپیده حبیب

8 دیدگاه در “درخششی از نور یک کتاب – وقتی نیچه گریست

  1. سلام داشتم یک متن در مورد این کتاب می‌نوشتم، مطلب سایت شما رو می‌خوندم، رسیدم به نظرات دیدم اسم دوستان آشناست. به آدرس سایت نگاه کردم دیدم بله تو سایت یک متممی‌هستم 🙂

  2. سلام شهرزاد
    با کامنت هومن عزیز در ایسنتا رسیدم به اینجا
    تقریبا ۱.۵ ساله کتابهای یالوم رو میخونم. بدون شک ده برابر از هرکتاب دیگه ای که خوندم عمیق تر بودن. بویژه کتابهای غیر داستانیش(حالا ده برابر هم زیاده، آخرش ۵، چونه هم نزن لطفا :D).

    رمانهاش وقتی بیشتر عمیق و معنی پیدا میکنن که با ادبیات و پیشینه اونها آشنا باشیم،
    مثلاً درمان شوپنهاور به کسی میچسبه که قبلاً توسط فلسفه تلخ و تیزهوشانه شوپنهاور سرویس شده باشه! در این کتاب یالوم حدود ۱۵۰ سال بعد از شوپنهاور اون رو به مطب میکشونه و سعی میکنه اورو به چالش بکشونه و حتی درمانش کنه، شوپنهاوری که تمام عمرش تنها بود .البته خودش هم به چالش کشیده میشه .

    – کاش صادق هدایت این کتاب رو میخوند. . .

    همینطور وقتی نیچه گریست، نیچه تمام عمرش از نظر جسمی‌زجر کشید و خم به ابرو نیاورد(مثل بیشتر فلاسفه آلمانی که از ضعف و ترجم … گریزانند)، زیر بار شکست عشقی تا مرز خودکشی رفت و سالها افسرده شد، از طرفی تمام فلاسفه قبل از خود رو به باد انتقاد گرفت و به قول خودش فلسفه و اخلاق و مسیحیت رو ویران کرد و از نو ارزشهای جدیدی ساخت. حالا چنین آدمی‌در یک داستان خیالی در برابر پزشک بزرگ قرن بلاخره گریه میکنه.

    یالوم تسلط عجیبی بر فلسفه، ادبیات، روانشناسی و پزشکی داره. خوندن داستانهای چنین آدمی‌خوندنیه.

    چقدر پراکنده نوشتم! و ناقص.
    با اجازه ت همینطوری کامنتمو ارسال میکنم.

    راستی چرا قالبتو کامل فارسی نمیکنه؟ خیلی راحته. مثلاً با poedit.
    اگه روششو خواستی بگو توضیح میدم

    1. سلااام هیوا جان.
      خیلییی خوشحال شدم از دیدن کامنتت و بعدن با خوندن چیزهایی که گفتی …
      خوشحالم که به اینجا اومدی و ممنونم که حوصله کردی و وقت گذاشتی و اینهمه برام نوشتی … جدن عااالی بووود و لذت بردم.
      فکر کنم باید ازت درخواست همکاری کنم برای نقد کتاب‌ها و نویسنده‌ها و داستانهای پشت داستانهاشون! 😉
      دیگه چی بهتر از این … 🙂 (شوخی می‌کنم)
      هیوا جان … همینطوره … و وقتی، داستان زندگی این آدم‌ها رو بدونیم اونوقت کتابهایی که در موردشون می‌خونیم به نظرمون زیباتر وعمیق تر حس میشه و به قول خودت بیشتر میچسبه …:)
      “درمان شوپنهاور” رو هم، هم به توصیه دوست خوبم نسرین و هم با توضیحات خوب شما واقعا دیگه بیشتر مشتاق شدم که بخونمش.
      با این اوصاف، چقدر خوب گفتی که کاش صادق هدایت هم اون کتاب رو میخوند … واقعا شاید اینگونه، سرنوشت دیگری براش رقم می‌خورد …
      این رو هم مییدونم که هم شما و هم سامان عزیز، ارادت خاصی به یالوم دارید…. واقعا من هم از خوندن همین یه دونه کتابش خیلی لذت بردم و انشاله به زودی کتابهای بیشتری ازش خواهم خوند.
      حالا میدونی جزو برنامه‌های آینده م چیه؟
      اینکه بیام و شخصیتهای این داستان‌ها رو به همون زیبایی که شما در موردشون میدونی، در موردشون تحقیق کنم و مثل بخش “داستان‌های واقعی الهام بخش”، بیشتر بتونیم با خودشون و داستان زندگی شون آشنا بشیم و این توضیحات خوب شما منو برای اینکار بیشتر تشویق و مصمم کرد.
      راستش، هدف من از بخش “درخششی از نور یک کتاب” اینه که بتونیم با ادبیات نویسندگان بزرگ دنیا، بیشتر آشنا بشیم و با خوندن برشی از کتابها و نوشته‌هاشون، اگر برامون تاثیر گذار و الهام بخش هستش، به خوندن کل کتابشون تشویق بشیم و اگر نیست فراموشش کنیم…
      هیوا جان. باز هم خیلی خیلی ازت ممنونم که برام نوشتی و از خوندن کامنتت واقعا لذت بردم.
      در مورد قالب هم کاملا درست میگی … این کار جزو برنامه‌های اصلیم بود اما نمیدونم چی شد که هی شیفت خورد و رفت توی اولویت‌های پایین تر …! ممنون که بهم یادآوری کردی. poedit رو دارم ولی راستشو بخوای اصلا تا حالا باهاش کار نکردم. و خیلی خوشحالم می‌کنی و لطف می‌کنی اگه روشش رو بهم بگی… ( البته هروقت فرصت داشتی):)
      راستی… اینم بگم که این قالب اولش خیلی داغون بود )برای وب فارسی( و همه چیییش انگلیسی بود. کلی روش کار کردم و تغییرش دادم تا شده این!؛)

      1. ممکنه تو از یالوم خیلی خوشت نیاد
        در واقع خیلی از پیش فرضهای جهان بینی یالوم و کلاً فلسفه و روان درمانی اگزیستنسیال با اعتقادات ایرانی‌ها تضاد داره . برا همین فکر میکنم خیلی‌ها اون معنای خاصی که مدنظر من هست رو توش پیدا نمیکنن.
        شاید کسی به اندازه ای که من از یالوم خوشم میاد با شریعتی، کوئلیو یا کامو … حال کنه.
        صریح بگم متاسفانه یالوم کافر لامصب بیشعوره :)) شاید کصافط هم باشه نمیدونم.
        پیش فرض حداقل نصف مطالب کتابهاش بویژه عمیقترین قسمتهاش روی این فرض‌ها استواره. برای همین یه آدم مذهبی اصلا باهاش نمیتونه ارتباط برقرار کنه.

        یکی از دلایلی که من از یالوم خوشم میاد این بود که یک سال کلا نشستم نیچه خوندم
        خلاصه یه اشنایی نسبی با نیچه داشتم
        ولی وقتی یالوم رو خوندم فهمیدم بیشترشو اشتباه فهمیده بودم!
        و درکم از نیچه خیلی درست تر شد به نظرم(شاید عجیب باشه ولی شعرهای شاهین نجفی و مطالب پیج نیچه شناس در فیسبوک هم باعث شد قسمتهای دیگه ای از نیچه رو بفهمم ولی در کل هیچی ازش نمیفهمم باید کتابهای دلوز و‌هایدگرو اینهارو بخونم تا بفهمم)
        با شوپنهاور هم داستان داشتم، این طرز تفکر قسمتی از وجود خودم و بعضی دوستانم بود و منطقی برای رد حرفهای تلخش نداشتم
        مدتها درگیر خودکشی یکی از دوستام(و بعدا یکی دیگه) بودم به خاطر حرفهای شوپنهاور. کسی رو سراغ نداشتم که بتونه در مقابل شوپنهاور توان استدلال داشته باشه(بعدا فهمیدم که نیچه اینکارو میکنه). خلاصه یالوم با تسلط عجیبش بر فلسفه و روانشناسی این نابغه سیاه فیتله پیچ میکنه. البته خودشم (که در رمانش حضور داره) یه جاهایی در مقابل شوپنهاور کم میاره…
        خلاصه داستانهاش خوندنیه(http://www.time.ir/fa/booklist)
        البته من کتابهای دیگه شو الان بیشتر میپسندم چون عمیق ترن
        __________________________________________________
        برای فارسی سازی دو کار باید بکنی
        یکی راست چین کردنه
        دوم ترجمه ست(مثلاً comment > دیدگاه)
        برای اولی یه فایل rtl.css آماده وجود داره اونو باید معرفی کنی به وردپرس. یه روشش اینه که اینو به فایل css اصلی اضافه کنی
        یه روش بهتر اینه که یه Theme Child واسه تم اصلیت تعریف کنی
        که قالب اصلیت دست نخورده بمونه
        و تغییرات رو فقط روی تم child اعمال کنی
        حالا اینکه چطوری باید این تم child رو بسازی یه روش خاص داره
        اگه پیدا نکردی یه ایمیل بهم بزن فابلهاشو برات بفرستم
        و روششو بگم
        اینو اضافه کنی راست چین میشه
        البته لزومی‌نداره این rtl.css رو داشته باشی
        خودت میتونی کد css زو اضافه کنی
        مثلا direction رو برای body تبدیل کنی به rtl
        یا فونت فارسی اضافه کنی
        و…
        ولی این فایله کامله و کارو راحت میکنه

        اما ترجمه کار داره
        مخصوصا اگه کدت خودش قابلیت ترجمه نداشته باشه(داخل کد php ش رو نگاه کن بین از توابع e_ یا __ استفاده شده یا نه، اگه شده پس کارت راحته)

        قربانت

        1. هیوا جان. بازم ممنون از توضیحات مبسوط و خوبت…:)
          در مورد یالوم یا هر نویسنده ی دیگری، من سعی میکنم هیچوقت کتابهاشون رو با دید خشک و جامد و از زوایه ی بسته نخونم! و پیش خودم در برابر هیچکدوم از عقاید یا طرز فکرشون حتی اگه نمیپسندم موضع نگیرم. میدونی.. هروقت کتابی حتی از اونهایی که کاملا مورد علاقه و دلخواه خودم هستن – مثل پاءولو و اشو و … – میخونم اون قسمتهایی رو که کاملا با کلام و طرز فکر و دیدگاهشون موافقم، تا عمقش میرم و لذت میبرم و اونجاهایی که ممکنه زیاد با روحیات یا دیدگاه خودم جور نباشه یا خوشم نیاد، سریع و بیتفاوت ازش عبور میکنم و فراموشش میکنم. ( مثل از این گوش شنیدن و از اون گوش در کردن) .. ولی باز هم از محبوبیت اون آدمها در نظر من کم نمیکنه… پس با توجه به این موضوع، نگران نباش. با خوندن کتابهای یالوم هم حتی با اون توصیفاتی که در موردش کردی!؛) احتمال زیاد میتونم راحت کنار بیام.
          اگر هم کتابی از نویسنده ای بخونم که کلا مدل ذهنیش رو نپسندم یا با روحیات و طرز فکر من خیلی تفاوت داشته باشه یا اصلا از خوندنش لذت نبرم، که اصلا دیگه برای بار دوم به سراغش نمیرم… ولی خوب من از وقتی نیچه گریست خیلی خوشم اومد و از خوندنش لذت بردم… پس میتونم برای بار دوم خوندن کتاب دیگری از یالوم رو دوباره تجربه کنم.:)
          در مورد نکات فنی هم خیلی خیلی ازت ممنونم که وقت گذاشتی و برام توضیح دادی. عالی بود. بعدن سر فرصت با دقت میخونم و روش کار میکنم. گزارشش رو هم به خودت میدم.
          باز هم ممنون دوست خوب من و امیدوارم همیشه سلامت و شاد و پویا و باهوش باشی.:)

  3. شهرزاد جان من این کتاب رو خیلی دوست داشتم و به تازگی کتاب “درمان شوپنهاور” رو هم از همین نویسنده خوندم که نمی‌دونم خوندیش یا نه؟ اون کتاب هم برام جالب بود. خسته نباشی دوست عزیزم به خاطر زحمات خوبی که می‌کشی :):*

    1. ممنون نسرین عزیزم.
      چه خوب که خوندی. آفرین به تو دوست کتابخون من.:)
      نه، من متاسفانه اون کتابش رو نخوندم ولی “وقتی نیچه گریست” رو خوندم خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم کتابهای دیگری هم از یالوم بخونم.
      ممنون عزیزم که این کتابش رو هم معرفی کردی. حتما میذارم توی برنامه‌های کتابخونی ام .
      و چه بسا درخششی از نور کتاب “درمان شوپنهاور” هم به زودی در یک روز جدید تابید …!;)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *