بهانه‌ای برای نوشتن

زندگی دلپذیر، زندگی خوب، زندگی در طلب معنا؛ و زندگی عادی

[su_quote]شما معنی زندگی را به صورت نوشته‌ای که کس دیگری نوشته و در زیر سنگی مخفی کرده، نمی‌یابید.

فقط آن را با دادن معنایی از درون خودتان به زندگی می‌یابید.

دکتر رابرت فایرستون (نویسنده و روانپزشک)

[/su_quote]

ویکتور هرگز نتوانست به دست نوشته‌هایی از کتابش در مورد تئوری جدید او، که همسرش آنها را قبل از دستگیری توسط مقامات اتریش، در آستر کت او دوخته بود، دست پیدا کند.

چرا که در روز دوم زندانی بودنش در آن اردوگاه اجباری، گاردهای اس اس او را لخت کردند و همه‌ی لباسهایش را گرفتند.

اما او تلاش کرد با نوشتن یادداشت‌هایی بر روی تکه کاغذهای دزدی، مطالب‌اش را بازسازی کند.

و آن تکه کاغذهای مچاله شده پایه‌های چیزی را شکل دادند که یکی از قدرت‌مندترین و ماندگارترین آثار قرن گذشته شد:

کتاب ویکتور فرانکل به نام «انسان در جستجوی معنا»

*****

متن بالا، بخشی از کتاب ذهن کامل نو از دنیل پینک است.

آنجا که از معنا، به عنوان یکی از شش استعداد ذاتی که در عصر مفهومی‌به آنها نیاز داریم، حرف می‌زند.

قبلاً در این پست، این کتاب شگفت انگیز را معرفی کرده‌ام:

با خواندن کتاب، زندگی خود را تغییر دهیم – انسان در جستجوی معنا

اما خواندن درباره‌ی آن، از  زبان دنیل پینک هم برایم دلنشین و آموزنده بود.

او تعبیر زیبایی در مورد این کتاب داشت:

کتاب انسان در جستجوی معنا، هم پنجره‌ای به درون روح انسان و هم راهنمایی برای زندگی معنادار است.

شاید بد نباشد بعد از اشاره به این کتاب، با دو راه و شیوه‌ی عملی برای آغاز جست و جوی معنا که دنیل پینک پیش پای ما می‌گذارد، آشنا شویم یا برای‌مان یادآوری شود:

۱- جدی گرفتن معنویت

معنویت، بیشتر به معنی میل بنیادین ما برای یافتن مقصود و معنا در زندگی.

۲- جدی گرفتن شادی

ویکتور فرانکل در کتاب خود می‌گوید:

“خوشبختی را نمی‌توان جست و جو کرد، باید پیامد چیزی باشد”

اما حالا سوال این است: پیامد چه چیزی؟

دنیل پینک، برای یافتن پاسخ به این سوال، از مارتین سلیگمن – بنیانگذار جنبش روانشناسی مثبت گرا” کمک می‌گیرد.

مارتین سلیگمن، به لطف مطالعات خود، به این باور رسیده است که خوشبختی از مجموعه ای از عوامل نشات می‌گیرد.

و نکته ی جالبی که در ادامه‌ی این بحث، توجهم را بسیار جلب کرد، طبقه بندی سلیگمن در خصوص زندگی در سه سطح بود.

زندگی دلپذیر

اگر شما هم علاقمندید، بیایید با این سه سطح زندگی- به طور خلاصه – آشنا شویم.

۱- زندگی دلپذیر : زندگی مملو از احساسات مثبت درباره گذشته، حال و آینده

۲- زندگی خوب: قدرت‌های ویژه تان را به کار می‌گیرید تا در زمینه‌های اصلی زندگی‌تان به خشنودی برسید. رسالت‌ای دارید که در مقام مایه‌ی خشنودی، آن را به خاطر خودش انجام می‌دهید نه برای مزایای مادی‌ای که به همراه می‌آورد.

۳- زندگی با طلب معنا: به کار گرفتن نقاط قوت‌تان در خدمت چیزی بزرگ‌تر از خودتان.

راستی. ما دلمان می‌‌خواهد در کدام یک از این سه سطح، زندگی کنیم؟

شاید بد نباشد کمی‌در این مورد با خودمان فکر کنیم.

اما از اینها که بگذریم، دیروز وقتی مطلب زیبای آقای جعفر محمدی از روزنامه عصر ایران (+) که از دل برآمده بود و بر دل می‌نشست و حرفهای‌شان، حرف دلِ بسیاری از ما بود را خواندم، با خودم گفتم: راستی گذشته از زندگی دلپذیر و سایر انواع زندگی، زندگی عادی در کجای این طبقه بندی قرار می‌گیرد؟

و با خودم فکر کردم شاید در شرایطی، واقعاً قبل از هر چیز، و اولین چیزی که می‌خواهیم، نه لزوماً یک زندگی دلپذیر یا خوب یا در طلب معنا، که یک زندگی عادی باشد.

یک زندگی عادی با همان تعابیر زیبایی که در آن مقاله آمده بود. (+)

پی نوشت (موقت):

  • عنوان این مطلب را وقتی به مادرم گفتم، او هم مشتاق خواندنش شد. به او گفتم بگذار من برایت بخوانم. اما در چند جای آن، وقتی مطلب را می‌خواندم بغض راه گلویم را می‌گرفت و بعد با صدایی لرزان ادامه می‌دادم. راستی چرا بغض؟ یعنی زندگی عادی را در شرایط فعلی، اینقدر دست نیافتنی یافته بودم؟
  • برای اینکه فضای این نوشته کمی‌عوض شود، بگذارید یک چیز دیگر هم برایتان تعریف کنم. وقتی به مادر عزیزم در مورد این مطلب گفتم، با اشتیاق گفت: “چقدر عالیه. برام بفرست، بذارمش توی اینستاگرام”…  🙂
  • راستی. یه چیز دیگه هم یادم افتاد. سه شنبه که از باشگاه بیرون اومدیم، توی راه با دو سه تا از دوستام که به سمت ماشین‌هامون میرفتیم صحبت می‌کردیم و دوستم شهرزاد، یکدفعه اشاره به مقاله ای از روزنامه ی «عصر امروز» کرد که مضمونش حول این بود که زندگی عادی حق مسلّم ماست و … و اینکه چقدر از خوندنش لذت برده بود. خیلی برام جالب بود و خوشحال شدم. گفتم: تو هم اونو خوندی؟ گفت: آره من «عصر ایران» رو خیلی قبول دارم. هر روز میخونمش. و بعد از اون، صحبت‌مون پیرامون این مقاله بیشتر گل انداخت.:) (توضیح: این دوست نازنین من – خیلی به اندازه‌ی من 😉 – اهل دنیای وب نیست.)

6 دیدگاه در “زندگی دلپذیر، زندگی خوب، زندگی در طلب معنا؛ و زندگی عادی

  1. یه اتفاق جالب هم بعداز خواندن این مقاله برای من افتاد.
    بعداز خواندن سه باره مقاله عصرایران، داشتم توی خیابان کریمخان میرفتم و فکرم مشغول همون زندگی عادی بود که جلوی کتابفروشی نشر ثالث آقای جعفر محمدی رو دیدم و چه بموقع بود این دیدار و چه تشکر گرم و صمیمانه ای از ایشون کردم به خاطر سایت وزینشون و به خصوص مقاله آخرشون.
    البته این دیدار بیشتر برای خود من لذت بخش و به یادماندنی بود. نمیدونم ایشون چندبار در روز از این تشکرها دریافت میکنند.
    امیدوارم همچین سایتها و نویسندگانی روزبه روز تو کشورمون بیشتر بشن و زمینه برای فعالیتشون مهیا بشه.

  2. شهرزاد عزیز.سلام
    وقتی داشتم این متن رو میخوندم.. بطور کاملا اتفاقی چشمم افتاد به قفسه ی کتاب‌ها و دیدم کتاب انسان در جست و جوی معنا اونجاست!!!
    تصمیم گرفتم حتمابخونم.
    از تقسیم بندی زندگی حقیقتش چیز خاصی دستگیرم نشد. برای من مبهمه در کل. خب البته که به دلیل کم سواد بودن من هست. اما..
    یکی از دوستان متممی‌راجع به دیرآموخته‌های خودش گفته بود که دیر متوجه شد خیلی از کتاب‌های اندیشمندان غربی ((فکر کنم منظورش از کتاب‌های چگونه موفق شویم تا همین مدل کتاب‌ها بود.)) واقعا برای جامعه غربی فقط خوبه و برای ما شرقی‌ها (( بخصوص ایرانی‌ها )) جواب نمیده.
    راستی یه موضوع دیگه : کتاب انسان خردمند و تاریخ مختصر بشر رو خوندی؟ محمد رضا هم معرفی کرده بود.
    مطالب این کتاب خیلی داره من رو اذیت میکنه. دین رو نظم خیالی انسان‌ها میدونه برای همکاری مشترک. میدونی من چون خیلی کم کتاب خوندم. مطلب جدید که میاد ناخوداگاه قبولش میکنم. اگر کتاب رو خوندی نظرت چیه راجع بهش؟
    و اما راجع به زندگی عادی که گفتی و محمد رضا هم نوشته بود :
    1- تاریخ ایران و کشورهای اطراف رو نگاه کن. اصلا ما کی زندگی عادی داشتیم که بخوایم الان داشته باشیم. همیشه سیاست زدگی و دخالت بیگانگان و ظلم و فساد داخلی.
    اصلا ماها عجیب غریبیم! داشتم فکر میکردم چرا تو سال ۲۰۱۸ خیلی چیز‌ها حل نمیشه تو فرهنگ ما…
    2 – یه چیز دیگه اینکه البته اوضاع داره بهتر میشه. ازادی زن‌ها نسبت به ۲۰ سال پیش بهتر شده و خیلی چیز‌های دیگه. مثلا من شنیدم در غرب هم تا ۶۰ سال پیش زنان حق رای نداشتند.
    در کل با اون متن زندگی عادی موافقم.

    1. محمد عزیز.
      خوشحالم که تصمیم داری این کتاب رو بخونی.
      تقسیم بندی زندگی به نظر من میتونه بیشتر از اینها رو هم حتی شامل بشه. مثلا زندگی لعنتی، زندگی نکبتی و … :))

      راستی اینکه گفتی:
      “یکی از دوستان متممی‌راجع به دیرآموخته‌های خودش گفته بود که دیر متوجه شد خیلی از کتاب‌های اندیشمندان غربی ((فکر کنم منظورش از کتاب‌های چگونه موفق شویم تا همین مدل کتاب‌ها بود.)) واقعا برای جامعه غربی فقط خوبه و برای ما شرقی‌ها (( بخصوص ایرانی‌ها )) جواب نمیده.”

      راستش، برای طرز فکر دوستت متاسفم.
      برای اینکه به نظرم متاسفانه هنوز به این درک و بینش نرسیده که علم، ادبیات، هنر و بسیاری از حوزه‌های دیگر، توی جهان امروز، دیگه مرز نمیشناسند.
      چنین حرفهایی حولِ قائل شدن مرزهای جغرافیایی و اینکه اونها غربی هستند و ما شرقی و … به نظر من، واقعاً دیگه بی معنی و حتی خنده داره.
      چه بسا هموطن من کتابی بنویسه که اون رو از کتاب ای که از کس دیگری در آن سوی کره ی زمین میخونم، بیگانه تر با خودم و افکارم و احساساتم و دغدغه‌هام و … حس کنم.
      که اتفاقاً به تجربه گاهی هم برام پیش اومده.

      در مورد کتاب انسان خردمند:
      بله این کتاب رو خوندم و اگه نظرم رو میخوای، من در موردش قبلا کمی‌توی وبلاگم نوشتم و اتفاقاً محور صحبتم هم همین «نظم خیالی» بود و میتونی همون رو مطالعه کنی:

      یکی از شگفتیهای کتاب انسان خردمند برای من؛ آشنایی با نظم خیالی

      و البته این یکی هم هست:

      پیش به سوی نگریستن به جهان از یک پنجره ی شگفت انگیز جدید دیگر (اشاره به کتاب انسان خردمند)

      اتفاقا به نظرم خوبه که مطالب این کتاب داره اذیتت میکنه. باعث میشه مسائل تکراری را به شیوه و از زاویه ی جدیدی ببینی و نقشه ی مدل ذهنی ات رو گسترش بدی.

      در مورد زندگی عادی هم، راستش رو بخواهی اگه من میتونستم مقاله ای به زیبایی آقای جعفر محمدی در مورد زندگی عادی بنویسم، فکر کنم یه طومار میشد!
      چون با خوندن اون مقاله ی زیبا، بسیار بسیار موارد دیگری هم توی ذهنم میومد که در حالت کلی خیلی عادی هستند، اما برای ما تقریبا به رویا تبدیل شده اند.
      بگذریم… 🙂
      ممنون که نظرت رو در مورد این پست، برام نوشتی.

      1. اینکه بگیم ما شرقی هستیم اونا غربی.. فقط بحث مرز جغرافیایی نیست. بحث فرهنگه..سبک زندگی و خیلی از این فاکتور‌ها.
        حقیقتش من فقط بصورت یه ادم علاقه مند و کاملا اماتور مباحث علوم انسانی رو دنبال میکنم. اما اگر از یک چیز یاد گرفته باشم اینه که قطعیت در علوم انسانی وجود نداره.. یا خیلی کم وجود داره.
        ببین اصلا تعریف موفقیت تو دین و فرهنگ ما… قناعت… توفیق از طرف پروردگار.. تقسیم روزی انسان‌ها.. قضا و قدر.. خواست خدا…. توکل… ایثار و از خود گذشتگی…
        ایا این‌ها مفاهیمی‌هستند که توده ی مردم غرب براشون مطرح هست؟؟
        حتی اگر تو ایران زندگی کنی و مسلمون هم نباشی باز هم با این مسایل درگیر میشیم.
        ادبیات ما هم سرشار از همین مفاهیم هست.. از حافظ و خیام گرفته تا محمد علی جمال زاده و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *