عشق، وفور نعمت است
اگر کسی نباشد که عشق را شناخته و از طعم آن بهره مند شود،
بر سر عشق چه میآید؟
باگوان
انسان زمانی بالغ میشود که بجای اینکه محتاج عشق باشد؛ خود شروع به عشق ورزیدن کند، لبریز از عشق باشد، آن را با دیگری تقسیم کند؛ یعنی در حقیقت شروع به بخشیدن کند.
در حالت اول، تکیه و تاکید بر گرفتن هرچه بیشتر است؛ در صورتی که در حالت دوم، تاکید بر بیشتر دادن و بخشیدن، آن هم بدون شرط و شروط است. این یعنی پا گذاشتن به مرحله ی رشد و بلوغ.
احتیاج، ربطی به عشق ندارد. عشق، وفور نعمت است، فراوانی است.
عشق یعنی اینکه تو بقدری سرشار از شور زندگی هستی که نمیدانی چه بکنی و بنابراین شروع به شریک شدن آن با دیگری میکنی. عشق یعنی اینکه بقدری ترانه در قلب تو جاری است که تو ناخودآگاه آنها را میخوانی؛ بدون توجه به اینکه شنونده ای حضور داشته باشد یا خیر.
حال، یکی از عشق بهره مند میشود، دیگری آن را از کف میدهد. ولی عشق همیشه به حد وفور جاری است. رودخانهها برای تو جاری نمیشوند؛ آنها جه تو باشی و چه نباشی، در هرحال در جریان هستند. آنها برای فرونشاندن تشنگی تو یا آبیاری مزارع جاری نیستند؛ انها فقط جاری هستند. تو میتوانی تشنگی ات را با آب آنها فرو بنشانی، یا اینکه این فرصت را از کف بدهی. این به خودت بستگی دارد.
وقتی تو از عشق بی بهره هستی، از دیگری میخواهی که آن را به تو بدهد، در واقع تو گدایی میکنی. دیگری نیز متقابلاً از تو عشق میطلبد. حال دو گدا دستهایشان را بر روی یکدیگر گشوده اند و هرکدام امیدوار است که دیگری آنچه را که او بدان محتاج است، به وی بدهد. طبیعی است که در نهایت هر دو احساس سرخوردگی خواهند کرد.
مطلب شبهه انگیز در اینجاست: آنهایی که از عشق محروم هستند، نمیتوانند آن را به کسی ارزانی دارند. نکته ی دیگر این است که یک انسان نابالغ، همیشه عاشق انسانی از نوع خود، یعنی موجود نابالغ دیگری میشود، زیرا فقط آنها هستند که زبان یکدیگر را میفهمند. به همین منوال، یک انسان بالغ نیز عاشق انسانی بالغ میشود.
مشکل اصلی عشق این است که ابتدا انسان بایستی به کمال معنوی لازم برسد. آنگاه میتواند همدمیصاحب کمال برای خویش بیابد و افراد نابالغ به هیچ وجه نظرش را جلب نخواهند کرد. در حقیقت، یک انسان صاحب کمال هیچ گاه گرفتار عشق نمیشود، بلکه از طریق عشق، به رهایی و آزادگی نایل میآید. گرفتاری تنها از آنِ انسانهای نابالغ است؛ آنها پایشان در دام عشق گیر میکند و گرفتار میشوند. تا قبل از عاشق شدن، آنها خودشان را به زور سرپا نگه میدارند، ولی وقتی که عاشق شدند، دیگر کارشان تمام است و نمیتوانند سرپا بایستند؛ بمحض اینکه زن یا مرد دلخواه خویش را پیدا کنند، آب از سرشان گذشته است. در واقع آنها همیشه آماده بوده اند تا در دام بیفتند و اسیر شوند. آنها کمر ایستادن در عشق و انسجام لازم برای تنها و مستقل بودن را ندارند.
ولی یک انسان بالغ از چنین انسجامیبرخوردار است. وقتی چنین کسی عشق میورزد، این کار را بدون قید و بند انجام میدهد. او صرفاً عشق خویش را میبخشد. وقتی یک انسان صاحب کمال عشق میورزد، از اینکه تو عشق او را قبول کرده ای سپاسگزار خواهد بود و نه برعکس. او از تو انتظار ندارد که برای عشقی که به تو اعطا کرده است متشکر باشی. به هیچ وجه. او اصلا احتیاجی به تشکر تو ندارد. درواقع او از تو برای پذیرش عشقش تشکر میکند.
وقتی دو انسان بالغ عاشق یکدیگر میشوند،یکی از بزرگترین تناقضهای زندگی به وقوع میپیوندد. یکی از زیباترین پدیدهها صورت واقعی به خود میگیرد: آنها با یکدیگر هستند، ولی در عین حال در عظمت تنهایی به سر میبرند. آنها بقدری با یکدیگر عجین میشوند که در حقیقت یکی میشوند. ولی این اتحاد و یکی بودن، فردیت و هویت مستقل آنها را نابود نمیکند؛ در واقع شخصیت و فردیت آنها را اعتلا میدهد. این دو به یکدیگر کمک میکنند تا بیش از پیش آزاد باشند. در رابطه ی بین آنها از سیاست و دوز و کلک و تلاش جهت سلطه گری خبری نیست. مگر آدم میتواند بر کسی که عاشقش است سلطه داشته باشد؟
وقتی منزل درون خویش را بیابی، وقتی خود را بشناسی، آنگاه عشق حقیقی در وجود تو سربرآورده و رشد میکند. عطر آن در محیط پراکنده میشود و بدینوسیله دیگری را از عشق خویش بهره مند میکنی.
ولی چطور میتوانی چیزی به دیگران ببخشی که خود از آن بی بهره هستی؟ بنابراین شرط اول و لازم برای دادن و بخشیدن، این است که خود ابتدا از چیزی که میخواهی ببخشی بهره مند باشی. آدم وقتی میخواهد به کسی هدیه ای بدهد، باید چیزی داشته باشد.
البته آدم این حرفها را میشنود و میفهمد، ولی مشکلی که پدید میآید این است که فهمیدن امری است صرفاً ذهنی و عقلانی. ولی وقتی این سخنان را با دل و وجود خویش درک کنی و حقیقت و واقعیت آنها را دریابی، آنگاه دیگر پرسشی در این مورد برایت پیش نمیآید. آنگاه کلیه روابطی که منجر به وابستگی شده اند را فراموش میکنی و تمرکز و تلاش خود را متوجه خویشتن میکنی و در این مسیر، وجود خویش را پاک و منزه میسازی و آگاهی و هشیاری خویش را افزایش میدهی.
هرچه بیشتر احساس نزدیک شدن به کلیت و تمامیت زندگی در تو رشد کند، به همان نسبت متوجه میشوی که عشق به عنوان پدیده ای جنبی نیز رفته رفته در وجودت ریشه میدواند.
اوشو
[okbox]آهنگ زیبای women in love را در آهنگهای شگفت انگیز بشنوید.[/okbox]
بسیار زیبا وتامل برانگیز بود متشکرم از مدیریت سایت کمال تشکر را دارم
خوشحالم که این مطلب رو دوست داشتین دوست عزیز.
ممنون از توجه شما.