نیچه در کتاب «انسانی، بسیار انسانی» خود، حاصل تفکر و تعمق خود درباره ی انسان را بی توجه به چارچوبهای قاعده مند متداول، در قالب گزین گویههای زیبا و عمیقی بیان میکند که هر یک جای تأمل بسیار دارند.انسانی، بسیار انسانی
یکی از آن گزین گویهها، آنجا که درباره ی «تاریخ احساسات اخلاقی» سخن میراند، در باب «دروغ» میباشد.
شاید دوست داشته باشید بخشی از آن را با هم بخوانیم:
دروغ – چرا همه ی مردم در زندگی روزمرّه تقریبا راست میگویند؟
مطمئناً نه به خاطر آنکه خداوند آنان را از دروغ گفتن منع کرده است.
دلیلش این است که نخست به خاطر آنکه راست گفتن آسان تر است، زیرا دروغ گفتن مستلزم از خود درآوردن، پنهان سازی و یک حافظه ی خوب است.
به این دلیل است که سویفت میگوید آن کس که دروغ میگوید به ندرت میفهمد که چه بار گرانی را برداشته،
زیرا به منظور آنکه یک دروغ را حفظ کند، مجبور است بیست دروغ دیگر بسازد.
پی نوشت:
اصطلاح “گزین گویه” را از همین کتاب (با ترجمه: عباس کاشف) وام گرفته ام.
من به این توجه نکرده بودم، که علت دروغ نگفتن بهخاطر اینه که راست گفتن راحتتره. چقدر خوب میفهمیده این رو.
«دروغ گفتن حافظه خوبی میخواد» 🙂
احتمالا آدمها همنوعانشان را معمولا نمیکشند چون برایشان سختتر است نه بهخاطر اینکه انسانی نیست!
یا انسانها خیانت یک دوست یا آشنا را با میل کمتری انجام میدهند چون نمیخواهند برای خودشان دشمنتراشی کنند، نه اینکه غیر اخلاقی است!
اگر آدم اینطوری باشه، من ماکیاولی رو الان بهتر درک میکنم، چون احتمالا آدم رو خوب شناخته و فقط خواسته که یک انسان خالص باشه، بدون اضافاتی مانند اخلاق.
فقط اینجا باید یک نکته اضافه کنم، که اون دقت کلامیه! قطعا اگر کسی قراره «دقت کلامی» رو بدونه تویی.
پس میفهمیکه وقتی من مینویسم فکر ماکیاولی رو درک میکنم و میفهمم به این معنا نیست که اون رو تایید میکنم و درست میدونمش.
این رو برای اونای دیگه مینویسم که ممکنه این کامنت رو بخونن و با این مفهوم آشنا نباشن و اشتباه فکر کنن.
حالا که پاش افتاد بذار در مورد ماکیاولی هم یهکم نظرم رو بگم، با اجازه البته:
اونطوری که من میفهمم و تیم فیلیپس توی کتاب در باب شهریار توضیح میده، ماکیاولی خوب بودن رو رد نمیکنه، فقط میگه برای زندگی در میان آدمیان باید واقعگرایانه فکر کرد، اینکه «خوبی» و «عمل کردن بر اساس خوبی» دوتا چیز هستن.
نمیخوام از تفکرات ماکیاولیستی دفاع کنم، فقط من نقل کننده هستم، بیشتر میپسندم این رو کسی که کامنت میخونه در نظر بگیره.
حتی توی صفحه ۵۵ که الان جلوم هست در بخش «کار کثیفی است» توضیح میده که بالاخره لازمه یک روزی بدی کنید، و نتیجه میگیره: لااقل توش خوب باشین!
میگه سریع انجامش بدین و «قطع» کنین(قطع کردن رو دقیقا بکار برده)، و تعارف نداشته باشین، برای اینکه یک کار بد رو اگر بیشتر طول بدین بدی بیشتری درست میشه.
البته فکر نمیکنم، این رو گفته باشه که مردم کمتر درد بکشن!، احتمالا برای اینکه برای خود اون جناب «شهریار» و آن رهبر و مدیر خوب نیست!
در کل شناخت تفکرات مختلف میتونه به فهم خوبیها و زیباییها در کره زمین و همینطور بدیها در اون کمک کنه.
از نیچه دوست داشتنی بگیر تا نیکولو-ی دوست نداشتنی.
ممنونم که خوندین 🙂
نگران نباش ایمان عزیز. 🙂
متوجه پیامِ حرفت، بودم و هستم.
ما کتابها و نویسندهها و فیلسوفها و کلاً آدمهای دیگر رو میخونیم تا کمیتوقف کنیم، مکث کنیم، تأمل کنیم و با تفکرات و مدلهای ذهنی بیشتری آشنا بشیم و دنیای بزرگتری پیش روی چشمانمون قرار بگیره.
لزومینداره اگر چیزی رو میخونیم؛ تمام و کمال، اون رو چشم و گوش بسته بپذیریم؛
یا گاهی اگر چیزی رو نقل میکنیم، به این معنی نیست که ما صد در صد، در تمام زوایا بهش باور داریم.
به نظر من، ذهن ما برای تایید و قبول و اضافه کردن یک نگرش به دنیای خودمون؛ یا برای کنار گذاشتن و فراموش کردن اش، مدام و لحظه به لحظه، در حال پردازش چیزهایی هست که میخونیم و همچنین چیزهایی که نقل میکنیم.
یادم اومد یه بار یکی از دوستان متممی(واقعاً یادم نیست که چه کسی بودن) توی یکی از پستهای متمم، نوشته بود من میترسم کتاب “در باب حکمت زندگی” از شوپنهاور رو بخونم، چون میترسم با خوندن این کتاب و حرفهای این فیلسوف، باورهای خودم رو زیر سوال ببرم!
من خیلی از این حرف تعجب کردم، و نتونستم در برابر پاسخ ندادن به اون کامنت، مقاومت کنم.
و تقریبا همین چیزهایی را برایش نوشتم که اینجا گفتم.
در هر صورت، ممنون از کامنتت که به این موضوع، به خوبی اشاره کردی.