پیش نوشت:
این نوشته دو بخش دارد:
بخش اول) برداشت شخصی من، درباره یادگیری یا یادآوری نکاتی مفید از یکی از نوشتههای محمدرضا شعبانعلی است
بخش دوم) باز به طریقی به همان نوشته، و البته نحوهی مواجههی ما با آن (یا به طور کلی هر مطلب دیگری که فکر میکنیم آن را به خوبی بلدیم و هیچ نیازی به خواندن یا مرورش نداریم) مربوط میشود.
بخش اول)
چند روز پیش با خواندن این مطلب از محمدرضا شعبانعلی:
با خودم فکر میکردم که علیرغم اینکه او در مقدمهی نوشتهاش به این نکته اشاره کرده که این نوشته کمتر، از ظرافتهای علمیو فنی بهره برده و مخاطبان آن افرادی غیر از مخاطبان دائمیروزنوشته هستند و همچنین گفته است که:
“میدانم که اگر درسهای تفکر سیستمی در متمم را خوانده باشید، قاعدتاً این نوشته حرف چندان جدیدی برایتان نخواهد داشت.”؛
اتفاقا چقدر این نوشته برای من (و احتمالا بسیاری از شما که قبلا درسهای تفکر سیستمیمتمم را خواندهاید و پروژه آن را هم انجام دادهاید) حاوی نکات و تداعیها و یادآوریهای دقیق و مفیدی از این درسها بود.
شاید بتوان گفت این نوشته، به نوعی مصداقی از Case Study (مطالعه موردی) هم بود که دغدغه اصلی را در مرکز قرار داده و جزییات مرتبط با آن را مطرح میکند. (+)
حالا دوست داشتم این تداعیها و یادآوریها را – کاملاً مستقل از مضمون و مقصود اصلی آن نوشته، و فقط به عنوان مرور کوتاهی از برخی نکات درسهای تفکر سیستمیمتمم – به صورت مستقیم یا نقل به مضمون و یا گاه برداشت خودم، اینجا بنویسم.
شاید شما هم مایل باشید – به منظور یادآوری برخی نکات ساده اما کلیدی درسهای تفکر سیستمی(+)، و همچنین آن نوشتهی محمدرضا (+) که قبلا آنها را خواندهاید – نگاهی هم به این مطلب بیندازید.
پس در بخش اول، برویم سراغ یادآوری این چند نکته:
*سیستم
از اجزاء یا المانهای مختلف تشکیل میشود.
*بخش مهمیاز ماهیت سیستم،
به نحوهی ارتباط میان این المانها آن باز میگردد.
*یک مثال از سیستم:
سیستم آموزش و پرورش
*المانهای این سیستم (آموزش و پرورش):
معلمان،
دانشآموزان،
وزارتخانه آموزش و پرورش، مدارس،
تدوینکنندگان،
کتابهای درسی،
سازمان نوسازی مدارس،
ادارات گزینش،
انجمنهای اولیاء و مربیان،
ادارات امور حقوقی و قضایی،
روابط عمومی،
ادارات فناوری اطلاعات،
ادارات سنجش و ارزیابی تحصیلی
(و دهها مجموعهی دیگر)
*اساساً سیستمهای بزرگ، معمولاً دارای زیرسیستمهای متعدد هستند.
البته المانهای دیگری هستند که بسته به نظر سیاستگذاران و هدف و نوع نگرش تحلیلگران، میتوان آنها را بخشی از این سیستم، یا بیرون از مرز سیستم در نظر گرفت.
(به عنوان نمونه در مورد مثال بالا: کتابهای کمک درسی)
*چطور مشکل سیستمیرا بهتر درک کنیم:
برای اینکه مشکل سیستمیرا بهتر درک کنیم، میتوانیم به یک نمونه مشکل غیرسیستمیفکر کنیم.
مثلا وقتی فردی مشکلی دارد و با تغییر او مشکل حل میشود. (راهکار فردی)
*حالا یکی از مشکلاتی که بر سر راه درک مشکل سیستمیوجود دارد این است که:
معمولاً رفتار انسانها (که گفته شد، یک نمونه مشکل غیرسیستمیاست) بیشتر از ساختار سیستمها به چشم میآید.
*به همین علت، بسیاری از ما به سراغ راهکار سادهتر میرویم،
و ترجیح میدهیم مشکلات را در انسانها دیده و به تغییر آنها اکتفا کنیم. (استفاده از راهکار فردی به جای راهکار سیستمیبرای حل مشکل سیستمی)
*مشکلات سیستمیمعمولاً به سه علت روی میدهند
و دقیقاً بر همان پایه هم «قابل حل» هستند:
۱)
مشکل در المانهای سیستم
- برخی المانها زائد هستند —> باید حذف شوند.
- برخی المانها وجود ندارند —> باید اضافه شوند.
- برخی المانها مستقل هستند —> نیاز دارند با هم ترکیب شوند،
- برخی المانها از هم مستقل نیستند —> بهتر است از هم تفکیک شوند.
۲)
شیوهی تعامل المانها با یکدیگر
[وقتی تعامل درست و مناسبی بین المانهای سیستم وجود ندارد و “همین موضوع، منشاء مشکلات متعدد میشود”]
۳)
فرایندها
گاهی در سیستمها فرایندهایی تعریف میشود که ضعیف یا ناکارآمد هستند.
*پس وقتی میگوییم یک مشکل سیستمیاست، منظورمان این است که:
مشکلاتی در:
- (۱) تعریف المانها
- (۲) تعامل المانها
- و یا (۳) فرایندها
وجود دارد.
*بنابراین راهکار سیستمی میتواند توجه به یکی از موارد زیر باشد:
- افزودن المانی به سیستم
- حذف المانی از سیستم
- ترکیب و تجزیه برخی المانها
- ایجاد تغییر در تعامل المانها
- تغییر ساختارها یا فرایندها.
* وقتی بپذیریم که مشکلات سیستمیوجود دارند، آنوقت میتوانیم اطمینان پیدا کنیم که این مشکلات قابل حل هستند.
البته نه با راهکارهای فردی، که با راهکارهای سیستمی.
*وقتی مشکلات سیستمیِ شناسایی و پذیرفته شده را با راهکارهای سیستمیحل کردیم،
آنگاه میتوانیم به یک سیستم کارآمد – چه برای ساختارهای کلان اداری، چه برای یک شرکت کوچک و چه حتی برای زندگی شخصی – برسیم.
***
بخش دوم)
از نکات بالا که بگذریم، در بخش دوم این نوشته، به موضوع دیگری فکر میکردم و آن این بود که ای کاش همیشه بدانیم و فراموش نکنیم که آموختن، یک رویداد نیست که یکبار اتفاق بیفتد و تمام شود، و ما را برای همیشه دچار توهم دانستن کند.
روند و فرایندی طولانی و دائمیاز یادگیری، تمرین و تکرار است تا ذره ذره افق دیدمان را گستردهتر، و دانش را در ما درونی کند.
همانطور که در درس مهارت یادگیری متمم میخوانیم:
- آموزش: به معنای تزریق دانش و مهارت از سمت معلم به دانشآموز
- یادگیری: به مفهوم تلاش فعال و دائمیدانشآموز و دانشجو برای جستجو و جذب دانش و بهبود مهارت
“پیشفرض کلیدی ما در درس مهارت یادگیری این است که یادگیری، یک رویداد پیچیده و غیرقابل درک ذهنی نیست؛ بلکه یک مهارت است که با تمرین و تکرار، بهبود پیدا میکند” (+)
همچنین شاید مفید باشد اگر این نکته را هم به یاد بیاوریم که “یادگیری عموماً در حاشیه روی میدهد“،
و چقدر برایمان سودمند خواهد بود اگر همیشه کنجکاو و مترصد و مشتاق تکرار و تمرین و دانشاندوزی و همچنین دستیابی به فرصتها و حاشیههایی سودمند – جدا از مضمون خود درسها – برای فهم و درک بیشتر و عمیقتر آموختههای قبلیمان باشیم.
اینشتین حرف جالبی میزند. او میگوید:
“آموزش، یادگیری حقایق نیست، بلکه پرورش ذهن برای تفکر است.”
و در همین رابطه، سخن استیونهاوکینگ هم قابل تامل است:
بزرگترین مانع کشف (یا رشد) جهل نیست؛ توهم دانایی (یا دانستن) است.
The Greatest Obstacle to Discovery Is Not Ignorance—It Is the Illusion of Knowledge (+)