نمیدونستم اسم این نوشته رو چی بذارم.
به این آهنگ منصور میخوام اشاره کنم (که گویا ورژن جدید یکی از آهنگهای قدیمیترش هست که من تا حالا نشنیده بودمش)
سایهبون
واقعیتش، موضوع این نوشته در مورد خودِ این آهنگ هم نیست.
اگرچه آهنگ قشنگ، (و به زبان عامیانه) آهنگ باحالیه و ازش لذت میبرم، منصور هم قشنگ میخونه، اما از اون آهنگهای خیلی موردعلاقه یا به قول معروف favorite من نیست که بخوام بارها و بارها و بارها بهش گوش بدم و با شنیدنش دیگه خیلی زیاد از لذت سرشار بشم.
چیزی که میخوام بگم، در مورد دو قسمت خیلی کوچک و سریع و گذرا در لابلای این آهنگه.
ثانیهی ۵۴
و دقیقهی ۱.۵۹
جایی که فکر کنم یک درام یا جاز بسیار کوتاه و سریعی نواخته میشه.
وقتی اولین بار، جایی این آهنگ رو شنیدم، از کشف و شنیدن این دو قسمتی که اشاره کردم واقعا لذت بردم، و حالا هر موقع که میخوام بهش گوش کنم یا دوباره اتفاقی جایی میشنومش، با اشتیاق عجیبی فقط منتظر این دو لحظه در طول این آهنگ هستم و گویی این دو لحظهی کوتاه و سریع، در نظرم رنگ درخشانی به کل این آهنگ میپاشه.
(با یک تشابه نه چندان جالب، یه جورهایی مثل حس اون خلال بادومهایی میمونه که موقع خوردن شُلهزرد میاد زیرِ دندونت!)
حالا این آهنگ رو به عنوان نمونه انتخاب کردم.
از این دست آهنگهایی که من مشتاقانه و شاید حتی بتونم بگم حریصانه فقط منتظر بخش بسیار کوتاه یا ثانیه مشخص و بسیار گذرایی از اون آهنگ هستم، برای من خیلی زیاده.
داشتم به این فکر میکردم که بعضی چیزها در زندگی ما هم انگار مثل همین آهنگها میمونن.
(میتونید به جای کلمه “چیز” بنا به دغدغهها یا تجربهها یا احساسات خودتون هر موردی که خواستید رو جایگزین کنید. به عنوان مثال: یک دوستی، یک رابطه، یک تجربه یا …)
شاید دیگه اون چیز در حال حاضر، مثل گذشته، آهنگ جذابی که قبلا بسیار موردعلاقهمون بود رو ننوازه؛ اما توی همین آهنگ معمولیِ فعلی هم، شاید شاید بتونیم لحظهی سریع و کوتاه و گذرایی رو کشف و پیدا کنیم که قادر باشه رنگ درخشانتری به این تجربهی خستهکننده و بیاشتیاق فعلیمون ببخشه، و اندکی حس زیباتری رو در درونمون خلق بکنه.