بهانه‌ای برای نوشتن, دل نوشته

چند حرف پراکنده از تیر و مرداد

توی این سه باری که توی این مدت اخیر، کوه رو با موفقیت تا قله رفتم بالا، و سومین مرتبه مربوط میشد به یکی از مسیرهای سخت‌تر و هراس‌انگیزتر از دوتای قبلی، واقعا برام چالش و تجربه‌ی جدید و خاص و عجیبی بود.

به خصوص توی تجربه‌ی سوم، به یک نتیجه‌ی خیلی شخصی برای خودم رسیدم.

اینکه توی کوهنوردی سه چیز خیلی مهمه:

۱. داشتن و نداشتنِ اعتماد به نفس، همزمان. (عجیبه، میدونم.)

۲. داشتن تمرکز کامل.

۳. و اینکه به ذهن و به هر دو دست و هر دو پامون کاملاْ اعتماد و اطمینان کنیم.

***

میگم ما آدمها واقعاً موجودات جالبی هستیم.

مثلاً میایم به محتواهای زرد انتقاد می‌کنیم و نهایت انزجارمون رو به رسانه‌های زرد به طور عمومی‌اعلام می‌کنیم.

اما بعد خودمون دقیقاْ مصداق‌های روشنی از همون رفتارهای زرد رو در رفتارهای عمومی‌خودمون بروز میدیم.

مثلا خودمون رو با یه تیتر و عنوان زرد جلوی اسم‌مون، به دیگران معرفی می‌کنیم. یا توی کامنتها و نوشته‌هامون از محتواهایی مشابه همون محتواهای زردی که بهشون انتقاد داریم استفاده می‌کنیم.

***

برای دست مادرم که کمی‌لرزش خفیف پیدا کرده رفتیم پیش یک دکتر خوب. (البته بعد از یک ماه تلاش برای نوبت گرفتن و بالاخره موفق شدن)

دکتر که شخصیت جالبی هم داشت و شوخی و جدیش زیاد معلوم نبود، بین معاینه‌ها و سوالهای مختلف، از مادرم پرسید: دیروز ناهار چی خوردی؟

و سریع دستش رو به طرف من به نشانه‌ی اینکه من جواب ندم بالا برد.

حالا جالب بود که من هم هرچی فکر می‌کردم که دیروز ناهار چی خوردیم، هیچی یادم نمیومد!

توی دلم با خودم گفتم حالا یه وقت از من نپرسه بگه خوب حالا تو بگو ببینم؟ من هم که هیچی یادم نبود در اون لحظه. آبروریزی میشد واقعا.

دکتر نسخه رو نوشت و گفت داروها رو از داروخانه‌ی پایین بگیر و دوباره برگردین پیشم.

توی داروخانه تا داروها رو بهم تحویل بدن انقدر فکر کردم و به مغزم فشار آوردم تا بالاخره یادم اومد دیروز ناهار چی خورده بودیم. مادرم هم تقریباً همزمان با من یادش اومد!

***

توی پیج بی‌بی‌سی، خبری در مورد بریتنی اسپیرز و اعلام ناراحتی و نگرانی عمیقش از اینکه چرا پدرش اجازه نمیده تا زندگی مستقل خودش رو داشته باشه و با دوست‌پسر ایرانیش ازدواج کنه و ازش بچه‌دار بشه منتشر کرده بود.

یکی زیرش ابراز همدردی کرده بود و نوشته بود: “پس چه غلطی می‌کنه این سام اصغری؟”

***

چقدر ما توی این سرزمین، بهترین سالهای عمرمون درزندگی با یک عالمه کلمات و واژه‌ها و اصطلاحات و عبارات عجیب و غریب و من‌درآوردی و اغلب وارونه، و بدتر از اون تبعات تلخ و منفی و بی‌ثمر و خسته‌کننده‌شون گذشت، که اصلاْ برای آدمهایی که توی کشورهای نرمال و توسعه‌یافته زندگی می‌کنند وجود ندارن یا کاملاً بی‌معنی هستن.

اونها مثلاً کلمات جدیدی مثل Kitschmensch (کیچ) یا Antifragility (پادشکنندگی) با مفاهیم جالب و سازنده و پرمعناشون رو ابداع یا استفاده میکنن، ما هم کلماتی مثل صیانت و اینجور چیزا….

 

 

پی‌نوشت:

یه عالمه موضوع کوتاه دیگه توی هفته‌ها و روزهای گذشته توی ذهنم می‌چرخیدن که توی چنین پستی بنویسمشون، ولی چون جایی یادداشت‌شون نکرده بودم فعلا به خاطر نمیارمشون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *