بهانه‌ای برای نوشتن

چند حرف پراکنده – خرداد

یکی از کارمندهای محترم پست که چون چند وقت زیاد اونجا میرفتم و به خصوص سر یه مکالمه کوتاهی که سر کتاب و کتاب خوندن باز شد، با من آشنا شده بود و خیلی هم احترام میذاشت و منو با نام خانوادگیم هم خطاب میکرد، چند وقت پیش که بعد از مدت طولانی‌تری رفته بودم پستخونه، هر کاری که کردم فامیلش یادم نیومد.

ناراحت بودم که چرا فامیلش یادم رفته و حسابی فکرم مشغول این شده بود که فامیلش یادم بیاد.

توی همین حین، یه نفر اومد و خیلی گرم باهاش سلام احوالپرسی کرد و گفت سلام آقای… قبل از اینکه فامیلش رو به زبون بیاره، در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت که، چه شانس خوبی؛ حالا این، فامیلش رو میگه من هم یادم میاد.

اما خیلی سریع و ناواضح فامیلش رو گفت. من هم فقط اینجوری شنیدم: blah blah و فقط یه سین، اون وسطا به گوشم خورد.

بعد دوباره گفت: خوب هستین [گوشم رو اینبار تیز کردم ] آقای س…؟

دوباره هیچی نفهمیدم، جز همون سین وسطش.

بعد در پایان حرفهاش گفت: لطف کردین [گوشم رو دیگه تیزتر کردم] آقای م س س…

واقعا بازم هیچی نفهمیدم و هیچی از فامیلش یادم نیومد.

آخرش دیگه تا کارم تموم بشه انقدر به مغز خودم فشار آوردم تا بالاخره فامیلش رو یادم اومد:

آقای مسائلی!

***

معمولا شماره‌های ناشناس رو توی گوشیم جواب نمیدم (مگر اینکه واقعا همون زمان منتظر تماس‌ای از جایی باشم یا احتمال بدم که از طرف پستچی دیجی کالا یا موارد مشابهه)

پیامهای ناشناس توی واتس‌اپ هم اگه داشته باشم اصلا باز نمیکنم.

یه trick هم اینجور وقتها برای پیامهای ناشناس واتس اپ دارم.

اگه طرف اصلا عکس یا نشانه‌ای از اینکه چه کسی میتونه باشه توی عکس پروفایلش نداشته باشه که کلا بیخیالش میشم. و یا باز نکرده رهاش میکنم یا بازنکرده از توی لیست دیلیتش میکنم.

اگه عکس داشته باشه، از اونجایی که بین لیست اکانتها خیلی ریز نشونش میده و خیلی وقتها راحت نمیشه تشخیص داد، یه اسکرین‌شات از صفحه موبایلم می‌گیرم و بعد میرم توی گالری روی عکس پروفایل اون اکانت زوم می‌کنم ببینیم کیه واقعا.

و اینجاست که بهتر میتونم برای بازکردن یا بازنکردنش تصمیم بگیرم.

مثلا، یه بار برای رفتن به جایی، اسنپ گرفتم، و چون دیر اومد و مسیر مبدا رو اشتباهی رفته بود مجبور شدم باهاش تماس بگیرم و برای آدرس راهنماییش کنم تا زودتر برسه.

راننده اسنپ، پسر باشخصیت و خوش‌تیپی هم بود خداییش.

در حین این سفر کوتاه شهری، از همین جنس صحبت‌های عمومی‌توی تاکسی در مورد مسائل جامعه و … یه سری صحبت‌هایی پیش اومد، و تا برسیم به مقصد کمی‌در موردش صحبت کردیم.

فرداش دیدم یه پیام توی واتس‌اپ از یه شماره ناشناس برام اومده که همراه با یه لبخند مودبانه، فقط این رو نوشته: “سلام. من رو شناختین؟”

به همون روش خودم، از صفحه، اسکرین شات گرفتم، و بزرگش کردم. دیدم بله عکس همون پسره راننده اسنپه.

سریع، تند، انقلابی، بازنکرده، بلاکش کردم!

البته گاهی به ندرت هم پیش میاد که بعدا متوجه میشم که اوخ اوخ فلان پیام که بازش نکرده بودم از طرف فلانی برای فلان موضوع یا فلان کار بوده، که باید باز و خونده میشده!

***

نمیدونم شما از جمله اون افرادی هستید که پیامهای وویس (voice) رو به پیام متنی ترجیح میدید؟

یا نه، مثل من هنوز نتونستید با این پیامهای وویس کنار بیایید، و وقتی پیام وویس از کسی دریافت می‌کنید در وهله اول، حالتون گرفته میشه.

حالا با یکی، و حداکثر دو تا وویس شاید باز بهتر بشه کنار اومد، اما وقتی زیاد میشه برای من دیگه واقعا آزاردهنده هست.

چند وقت پیش با خانمی‌در مورد موضوعی صحبت میکردم و قرار بود در موردش یه سری توضیحات بهم بده.

همه توضیحات رو یکی یکی با وویس فرستاد.

بار اول سعی کردم سریع یه موقعیت مناسب گیر بیارم و همه رو گوش بدم و ازش تشکر کنم و سریع به پیامهاش جواب بدم. (البته واضحه که من متنی جواب دادم)

بعد فرداش قرار بود دوباره توضیحات بیشتری بده و یکهو دیدم که ده دوازده تا وویس فرستاده.  من هم اون موقع و تا چند ساعت بعدش واقعا توی شرایط مناسبی برای شنیدنشون نبودم.

گرفته شدن حالم از دریافت این همه وویس پشت سر هم، هم که به کنار.

گذاشتم چند ساعت بعد، سر فرصت بازشون کنم. بعد دیدم که یه پیام جدید – البته اینبار به صورت متنی – فرستاده که:

عزیزم. پیام‌های من رو دریافت کردین؟

من هم سریع به صورت متنی جواب دادم:

“خیلی ببخشید. از اونجایی که پیام‌های شما همه به صورت وویس هستن، من هنوز در شرایط مناسبی نیستم برای شنیدنشون. اما حتما در اولین فرصت بهشون گوش میدم. باز هم ازتون خیلی خیلی ممنونم.  (لبخند) + (گل)”

یعنی فکر میکنین با این جواب، متوجه نارضایتی من از این موضوع شده باشه؟

امیدوارم. 😉

***

یه آقایی هست که گاهی میاد خونه‌مون و یه سری کارهای تعمیرات توی خونه رو انجام میده، و البته برای پیاده کردن خیلی از ایده‌های خلاقانه و گاه عجیب و به نظر غیرعملی مامان من، واقعا آدم با پشتکار، خستگی‌ناپذیر و خلاقی محسوب میشه؛ که من از این لحاظ واقعا تحسینش میکنم!

شماره‌ام رو برای یه سری هماهنگیها بهشون داده بودم.

بعد یه روز دیدم چند از این کلیپ‌های خنده دار و متن‌های انگیزشی توی واتس اپ فرستاده.

من هم چون هیچ توجیهی برای دریافت چنین پیامهایی از چنین فردی در چنین جایگاه ارتباطی نمیدیدم، همه رو ندیده در همون اولین لحظاتِ دریافت پیامها، پاک کردم.

دفعه بعد که اومد خونه‌مون به مامانم با اون لهجه شمالی قشنگش با شوخی گفت: دخترتون کلا نابودمون کرد.

خنده‌ام گرفته بود اما سعی کردم جدی باشم. گفتم ببخشید، اما واتس اپ لطفا فقط برای پیامهای ضروری!

***

یه زنی نشسته بود کنار خیابون و لیف میفروخت.

با مامانم بودیم. مامان گفت: یه ۱۰ تومن بهش بده و برای اینکه ناراحت نشه یه لیف هم ازش بگیر . بقیه پول هم مال خودش.

لیف رو ازش گرفتم و اومدم ۱۰ تومنی رو بهش بدم، پرسیدم: این لیف چند میشه؟

گفت ۲۰ هزارتومان!

علاوه بر اون ده هزاری اولی، یه ده هزاری دیگه هم بهش بدم. بقیه‌ای هم نموند برای خودش.

***

یادمه توی یکی از سریال‌های قصه‌های مجید، (یادم نیست کدوم قسمتش بود و ماجراش چی بود) مجید یه چنین جمله‌ای گفت:

“اینجا هرکسی هرکسیه.” (معادلِ «هرکی هرکی»)

هر وقت یکی دیگه از این قیمتها و هزینه‌های وحشتناکِ این روزها برای انواع و اقسام امور توی این دیار آزارم میده، و حس می‌کنم که انگار واقعا همه چی به حال خودش رها شده،

این جمله ساده اما پرمفهوم مجید (برای این شرایط)، یادم میفته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *