چند وقت پیش، اتفاقی به چند جمله از جان راسکین (نویسنده و هنرمند انگلیسی) برخوردم، و آنقدر پنجرهای که او از پشت آن به دنیا مینگریست برایم جذاب بود، که به دنبال حرفها و جملههای بیشتری از او گشتم.
(البته قبلا به لطف آلن دو باتن کمیاو را میشناختم)
بعد برای مدتی، زمان را متوقف کردم، آرام نشستم و از پشت پنجرهی نگاه او به دنیا نگریستم و از این چشم انداز لذت بردم.
جان راسکین را (که در سال ۱۸۱۹ در انگلستان به دنیا آمد و تا سال ۱۹۰۰ یعنی آغاز قرن بیستم، زندگی کرد) نویسنده، منتقد، متفکر یا نظریهپرداز اجتماعی، نیکوکار، طراح، نقاش و حامیهنر معرفی میکنند.
تاکید او در اغلب نوشتههایش بر ارتباط بین طبیعت، هنر و جامعه، جالب و قابل تامل است.
او چندین کتاب ارزشمند هم نوشته. از جمله: نقاشان مدرن، هفت مشعل معماری، در باب هنر و زندگی، سنگهای ونیز، به سوی آخرین، تاجگذاری زیتونهای وحشی، مشعل حافظه. (+)
اگر مایلید شما هم برای دقایقی زمان را متوقف کنید و به نظارهی دنیا از پشت پنجرهی نگاه او بنشینید.
***
“There is no wealth but life”
ثروتی جز زندگی وجود ندارد.
***
“Remember that most beautiful things in the world are the most useless; peacocks and lilies, for instance”
به خاطر داشته باش که زیباترین چیزهای دنیا میتوانند بیفایده ترین چیزها باشند. به عنوان مثال طاووس و گل نیلوفر. “
***
“The purest and most thoughtful minds are those which love colour the most”
“خالصترین و اندیشمندانهترین ذهنها متعلق به آنهایی هستند که رنگها را خیلی دوست دارند.”
***
“Sunshine is delicious, rain is refreshing, wind braces us up, snow is exhilarating; there is really no such thing as bad weather, only different kinds of good weather”
برای بسیاری از انسانها جهان همیشه به یک شکل است و همه چیز ملالآور است، حتی آب و هوا. من هرگز نفهمیدم که آب و هوای بد به چه معناست؟
هوای آفتابی زیبا و دلپذیر است. هوای ابری طراوتبخش است. باران همه چیز را نو میکند. باد روح افزاست و جان آدمیرا تازه میکند. برف نشاط آور است.
پس دیگر هوای بد معنی ندارد. اینها تنها گونههایی متفاوت از یک هوای خوب هستد. یک جهان خوب، گاها نیاز به یک نگاه متفاوت دارد.
(+)
***
“In order that people may be happy in their work, these three things are needed: They must be fit for it. They must not do too much of it. And they must have a sense of success in it”
برای اینکه آدمها از کاری که میکنند خوشحال باشند، به سه چیز نیاز دارند: کاری را انجام دهند که مناسبشان باشد. بیش از حد کار نکنند. و در آن، احساس موفقیت داشته باشند.”
***
“If a book is worth reading, it is worth buying”
اگر کتابی ارزش خواندن دارد، پس ارزش خریدن هم دارد.
***
“A book worth reading is worth owning”
اگر کتابی ارزش خواندن دارد، ارزشِ داشتنش را هم دارد.
***
“Life being very short, and the quiet hours of it few, we ought to waste none of them in reading valueless books”
“زندگی خیلی کوتاه است و ما ساعتهای واقعا کمیدر اختیار داریم. ناچار نیستیم آنها را بابت خواندن کتابهای بیارزش تلف کنیم.”
***
“Education does not mean teaching people what they do not know. It means teaching them to behave as they do not behave”
آموزش به این معنا نیست که چیزی به انسانها بیاموزیم که نمیدانستند. بدین معناست که به آنها بیاموزیم طوری رفتار کنند که تا پیش از آن رفتار نمیکردند.
***
“Education…is a painful, continual and difficult work to be done in kindness, by watching, by warning,… by praise, but above all — by example”
آموزش کاری سخت، مستمر و دشوار است که باید با مهربانی انجام شود. با مشاهده، با اخطار…با تحسین، و مهمتر از همه – با مثال.
***
“Hundreds of people can talk for one who can think, but thousands can think for one who can see”
آنکه میاندیشد، میتواند به اندازه صدها آدم حرف بزند؛ و آنکه میبیند (مشاهدهگر خوبیست) میتواند به اندازهی هزاران نفر فکر کند.
[من از حرفش اینطوری برداشت کردم. نمیدونم چقدر این ترجمه درسته]
***
“Books are divisible into two classes, the books of the hour and the books of all time”
کتابها از نظر من ارزش زمانی دارند. در واقع این ارزش زمانی آنهاست که میتواند ارزش محتواییشان را نیز تعیین کند.
شاید شما کتابی بنویسید که خیلی هم پر محتوا باشد، اما اگر از تاریخ نشر آن یکسال بگذرد مطالبش دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشد.
پس مهم است که زمان را در کتاب نوشتن و کتاب خواندن امری مهم بدانیم.
برای من کتابها کلا دو دستهاند. کتابهایی برای پر کردن ساعتی از زندگی، و کتابهایی برای یک عمر.
(+)
***
اگر میخواهید یک نفر را مورد آزمایش قرار دهید و به او یک نگاه جامع داشته باشید، فروتنیاش را مورد بررسی قرار دهید.
فروتنی را بد معنا نکنید. منظورم آن نیست که فردی به ارزش خود آگاهی نداشته باشد و یا میان قدرتمند بودن و یا ضعیف بودن خود شک داشته باشد و آنگاه فروتنی کند.
من از انسانهایی حرف میزنم که میدانند قدرتمندند و در عین عظمت، آن را کنار میگذارند و فروتنی میکنند.
آنها همه چیز را عادلانه میبینند و به هیچ چیز دیدی حریصانه ندارند.
(+)
***
مردم در ادراک به سه دستهاند:
اول، آن که فقط با دقت مشاهده میکند، چرا که از احساس بری است، برای چنین کسی شقایق بی کم و کاست شقایق است.
دوم، آن که فقط احساس میکند و از همین رو در مشاهده اشتباه میکند، برای چنین کسی شقایق میتواند هر چیزی مثل ستاره، خورشید، یا حتی دخترکی تنها باشد، اما هیچگاه خود شقایق نیست.
سوم، آن که هم احساس میکند و هم از دقت مشاهده برخوردار است.
او شقایق را گل کوچکی میبیند که با گلبرگهایش به صورت واقعیتی ساده و بدون هیچ چیز اضافهای درک میشود. حتی اگر از تداعیهای بسیاری در اطراف این موضوع باخبر باشد.
(+)
***
پی نوشت:
اگر علاقمندید میتوانید جملههای زیبای بیشتری از جان راسکین را در اینجا بخوانید:
Best John Ruskin Quotes From The English Writer, Painter, And Philanthropist
سلام شهرزاد جان چند روز پیش که این پستت را میخوندم همزمان بود با ورق زدن کتاب پروست آلن دوباتن! اون هم راجع به راسکین حرف زده بود و نگاه عمیق و قشنگش به طبیعت و معماری و بطور خاص توصیفش از رودخانه ای که وقتی به صخره میرسه نه میشکافه نه میایسته و به یک شکل خاصی چتر میشه روی اون و ازش عبور میکنه؛ دلم لک زد برای تماشای رودخانه و بعد اصلا یادم اومد که این که جان خودمونه و هفت مشعلش و…خلاصه کلی آشنا در اومدیم همگی 🙂
سلام نجمه جان.
آها چون جان جان 😉 (چون گفتی این که جان خودمونه) دستی هم بر آتش معماری داشته (مثلا با همین کتاب هفت مشعل معماری) پس تو باید خوب بشناسیش. 🙂
آره من هم به یاد میارم که آلن دوباتن چندین جا توی کتابهاش از جان راسکین حرف میزنه و از حرفاش الهام میگیره.
کتاب پروست رو نخوندم هنوز متاسفانه.
توصیفش در مورد رودخانه چقدر قشنگ بود.
مرسی که برام نوشتی.
یاد یکی از اولین نوشتههای وبلاگم هم افتادم:
آرامشی چون رودخانه
میشه یکی از جملات رو هم اینجوری دستکاری کرد.
“There is no wealth but Love”
ثروتی جز عشق وجود ندارد
مرسی فواد.
عالی بود.
فقط اینکه، اگه Life توی جمله باشه، تا وقتی که زنده ایم (و البته سالمیم) میتونیم احساس خوبِ ثروتمند بودن رو داشته باشیم،
اما وقتی Love رو به جاش توی این جمله بذاریم، باهاش به شدت احساس ثروت میکنیم؛ و البته در مقابلش گاهی هم (اون وقتهایی که نیست، یا کمرنگ شده یا حسش نمیکنیم) به شدت احساس فقر. (فقری از جنس دلتنگی و حسهای تلخ دیگه)