بهانه‌ای برای نوشتن, درباره یک كتاب, دوست داشتنیها

درباره‌ی کتاب «فقط روزهایی که می‌نویسم»

پیش نوشت:

توی هفته‌های اخیر چند تا ایده و مطلب توی ذهنم داشتم که بیام در موردشون توی وبلاگم بنویسم، اما هر بار گفتم ولش کن حالا. حالا بعدا. حالا فردا. الان این کار مهم‌تره. الان حوصله‌اش رو ندارم. الان چیزی به ذهنم نمیرسه. الان نمیتونم ذهنم رو مرتب کنم و … همین شد که نوشتن، شد سخت‌ترین کار ‌دنیا! و روزها پشت سر هم گذشتند و بیش از یک ماه شد که نتونستم حتی چند خط بنویسم.

پیش‌نویس این نوشته رو هم تقریبا هفت هشت ده روزه (شاید هم بیشتر) که ذخیره کردم و هر بار تکمیلش به دلیلی و به بهانه‌ای عقب افتاد.

الان هم مطمئن نیستم واقعاً بتونم اون چیزی رو بنویسم که واقعا دلم میخواد.

اما به هر حال تلاشم رو می‌کنم.

***

کمی‌درباره ی کتاب فقط روزهایی که می‌نویسم

کتاب «فقط روزهایی که می‌نویسم» یکی از کتاب‌هایی بود که از نمایشگاه مجازی کتاب خریدم و زودتر از بقیه‌ی کتابهایی که سفارش داده بودم از طرف «انتشارات اطراف» به دستم رسید.

(لازم به ذکر است که هنوز یکی از کتاب‌هایی که از نمایشگاه مجازی کتاب سفارش داده بودم (بذارین نگم از کدوم انتشارات) به دستم نرسیده. یعنی طبیعیه به نظرتون؟)

جالب بود برام. در گیرودار نوشتن این پست در مورد این کتاب بودم که دیدم محمدرضا عزیز (دو روز پیش) توی اینستاگرامش، کوتاه و زیبا در موردش نوشت.

البته با خود این کتاب هم که اصلا توی یکی از پاراگراف‌های خواندنی متمم آشنا شدم:

فقط روزهایی که می‌نویسم | روایت‌هایی از زندگی، تنبلی،‌ کتاب، خواندن و نوشتن

حالا دلم میخواست توی این نوشته، چند تا اشاره‌ی کوتاه بکنم. به چیزهایی که در این کتاب دوست داشتم.

یکی از موارد اینه که اگر چه قبلا در متمم با مفهوم جستار، در مطلبی تحت عنوان: جستار چیست؟ جستارنویسی یعنی چه؟  آشنا شده بودم.

(و همونطور که متمم در اون مطلب بیان میکنه “جستار، تعریف مشخصی ندارد.” و نمیشه تعریف مطلق و کاملاً مشخصی برای جستار ارائه داد و یا به اشتباه هر نوشتار یا گفتاری رو که به نظر میرسه شامل یک سری تعاریف مربوط به جستار هست، معادل «جستار» دونست و نویسنده‌ی اون نوشته‌ها رو هم «جستارنویس» فرض کرد)

اما توضیحاتی که توسط «رویا پورآذر» (دبیر ترجمه‌ی اطراف) در مورد مفهوم جستار و تفاوت جستار با مقاله، در ابتدای این کتاب نوشته شده بود هم به نظرم جالب بود.

مثلا جایی که میگه:

“جستار یا essay مانند مقاله یا article متنی غیرداستانی است.

اما به جای آن که مثل مقاله اطلاعاتی درباره‌ی یک موضوع خاص را به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده درباره‌ی موضوع را با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد برایش توضیح می‌دهد.

جستارنویس بر اساس تجربه‌ی زیسته‌ی خود، نگاه ویژه‌ای به مفهوم یا رخداد موردنظرش پیدا کرده، به یک روایت فردی رسیده و با نوشته‌ای صمیمی‌و صادقانه می‌خواهد موضع و تحلیل خودش را شرح دهد.

به همین دلیل خواندن جستار ما را با طرز فکر و منش نویسنده آشنا می‌کند.”

و مورد دیگری هم که در همین قسمت به نظرم خیلی جالب و قابل تامل و درست بود و فکر میکنم هر کسی که علاقمند به ترجمه‌ی این جور متون هست باید حتماً بهش توجه کنه این بود که:

“ترجمه‌ی جستار روایی توانایی خاصی می‌طلبد که فراتر از مهارت فهم و انتقال متون انگلیسی است.

زبان مترجم این جستارها باید به خلق و خوی گفتمانی نویسنده نزدیک باشد یا نزدیک شود تا بتواند مباحث جدی او را با لحن مطایبه‌آمیز و سرخوشانه‌ی جستار روایی به مخاطب منتقل کند و سهم خواننده را در حظ خواندن متن افزایش دهد.”

با توجه به این موضوع، فکر میکنم احسان لطفی (مترجم همین کتاب) به خوبی از عهده‌ی این کار براومده. من با ترجمه راحت بودم و ازش لذت بردم و هیچ جایی در کتاب حس آزارهنده‌ای در رابطه با ترجمه تجربه نکردم.

ضمن اینکه کار قشنگ و مفیدی که مترجم در این کتاب انجام داده بود و به نظر من براش زحمت کشیده بود، پی‌نوشت‌هایی بود که در پایان هر یک از این جستارها اضافه شده بود و به خواننده‌‌ی کتاب کمک می‌کرد تا با برخی کتاب‌ها و نویسنده‌ها و موضوعات مختلف در اشاره‌های آرتور کریستال بیشتر آشنا و همراه بشه، و بتونه بهتر درک کنه که توی ذهن کریستال در هنگام نوشتن این جستارها چی می‌گذشته.

به عنوان نمونه، این موضوع چقدر برام جالب بود وقتی که در بخشی از جستار «دیگر کتاب نمیخوانم» کریستال خودش اشاره‌ای میکنه به اینکه: “انتشار رنج‌های ورتر جوان گوته در ۱۷۷۴، موجی از خودکشی به همراه آورد”

و بعد مترجم در پی‌نوشت، این حرف کریستال رو برای ما اینگونه روشن‌تر می‌کنه:

“رنج‌های ورتر جوان TheSorrows Of Young Warther رمانی از یوهان ولفگانگ فون گوته، نویسنده‌ی شهیر آلمانی و شاخص‌ترین ادیب آلمانی دوران مدرن، که در بیست و پنج سالگی آن را نوشت.

این رمان سرگذشت جوانی را روایت می‌کند که از دنیای پیرامونش فاصله می‌گیرد و […] پس از خودکشی‌های مکرری که به خاطر شکست عشقی جوانان [پس از خواندن این کتاب] انجام شد چاپ این کتاب تا مدت‌ها ممنوع بود.؛

[سه نقطه‌ها و ناقص نوشتن این قسمت توسط من برای این بود که واقعا نمیخواستم این رمان زیبا برای کسانی که هنوز نخوندنش و علاقمندن که اون رو بخونن، دیگه بیش از این اسپویل بشه و لو بره ;)]

این موضوع (منظورم تاثیر منفی و البته تا این حد عمیقی که اون کتاب، به گفته‌ی نویسنده و مترجم روی برخی جوانان اون زمان – جوانانی که توی عشق‌شون شکست رو تجربه کرده بودند – گذاشته بوده) خیلی برام جالب و البته ناراحت‌کننده بود. واقعا تا حالا ازش خبر نداشتم.

(قبلا در یک روز جدید در نوشته‌ی گوته و رنج‌های ورتر جوان به این کتاب اشاره کرده‌ام. که اگر دوست داشتین، یه نگاهی بهش بندازین)

به نظر من، کتاب فقط روزهایی که می‌نویسم – جدا از لذت خواندن جستارهای کریستال – همچنین میتونه یکی از اون کتابهایی باشه که به خصوص وقتی حس میکنیم که دایره‌ی واژگان‌مون (به قول خود کریستال) کپک زده! برای تمرین و وسعت بخشیدن به دامنه واژگان فعال مون و کلا برای تمرین تسلط کلامی برای ما مفید و موثر باشن.

جستارهای آرتور کریستال همونطور که مترجم اشاره میکنه، “براستی نشان از دایره‌ی واژگان وسیع، اطلاعات ادبی و اجتماعی فراوان او می‌دهند.”

البته همونطور که محمدرضا عزیز هم توی یکی از کامنتهای اون پست در اینستاگرامش در مورد همین کتاب به درستی اشاره کرد، درکِ راحت‌تر و برقراری ارتباط عمیق‌تر با اینگونه نوشته‌ها، به آشنایی بیشتری با آثار کلاسیک نیاز داره.

من خودم برای درک بعضی حرفها و جملات کریستال ناچار میشدم چند بار برگردم و دوباره از اول بخونمشون تا بتونم بفهمم کریستال واقعاْ چی میخواد بگه.

و دلم هم نمیومد که سریع ازشون رد بشم چون دوست داشتم بفهمم واقعاً چی میخواد بگه و توی ذهنش واقعاْ چی میگذره.

البته بعضی از حرفها و جمله‌هاش رو هم هنوز با چند بار خوندن مطمئن نیستم که درست درک کرده باشم و فهمیده باشم.

اما درکل، از خوندن جستارهاش لذت بردم و  او رو به خاطر توانایی‌اش در نوشتن و به روی کاغذ آوردن تمام اون چیزهایی که در ذهن و قلب و احساسش میگذشته، در دلم تحسین کردم.

(البته باهاش قدری همدلی هم میکردم که احتمالا خیلی چیزهای دیگری هم در ذهن و فکر و احساسش بوده که نتونسته روی کاغذ بیاره)

نکته‌ی دیگری که در مورد این کتاب برام جالب بود، این بود که با بسیاری از کتاب‌ها و رمان‌ها و نویسنده‌های بزرگ جهان در لابلای حرفهای کریستال و در پی‌نوشت‌ها بیشتر آشنا میشدم یا به طرزی دلنشین برام یادآوری می‌شدند.

بعضی کتابها و رمان‌هایی که یا خونده بودم یا فقط اسمشون رو در جاهای دیگری شنیده بودم، و یا در کتابهای دیگری –  مثل «هنر رمان» میلان کوندرا و برخی از کتابهای آلن دو باتن و … – به دفعات ازشون نام برده شده بود.

حتی علاقمند و کنجکاو شدم که بعضی از اونها رو که تعریفشون در کتابهای زیادی تکرار شده و هنوز نخوندمشون، در آینده‌ی نزدیک بخونم. مثلا رمان «مادام بواری» از گوستاو فلوبر. یا «لبه تیغ» از سامرست موام.

در پست دیگری و به زودی، در مورد برخی حرف‌ها و جملاتی که در جستارهای آرتور کریستال در کتاب «فقط روزهایی که می‌نویسم» برایم جذاب و دوست‌داشتنی و حتی قدری تکان‌دهنده بودند، کمی  می‌نویسم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *