بعد از تمثیل و مثلهای استخوان لای زخم گذاشتن! و آش نخورده، دهان سوخته و درخت گردو که این است بلندیش، درخت خربزه الله اکبر، بیایید با مِثَل دیگری و داستانی که پشت آن است، آشنا شویم.
[اگرچه زیاد حسم به این ضرب المثل خوب نیست، چون مخالف حقوق حیوانات، از جمله گربههای دوست داشتنی است، اما به هر روی مینویسیم. ضرب المثل است دیگر 😉 ]:
اگر کسی از دست زن و فرزندش یا یکی از بستگانش در عذاب باشد و چاره ای هم برای درد خود نیابد، در مقام سرزنش به او گویند:
گربه را باید درِ حجله کشت
به روایتی گویند:
دختر بداخلاقی بود که کسی جرئت نمیکرد او را خواستگاری کند. تا ایکه یک نفر داوطلب شد که او را به زنی بگیرد. شب عروسی آنها را وارد حجله کردند. مرد بدون مقدمه رو کرد به گاوی که داشت و گفت “برو آب بیاور من تشنه هستم.” بعد رو کرد به الاغش و گفت “برو آب بیاور بخورم.” مرتبه سوم رو کرد به گربه ای که آمد توی خانه گفت “برو یک ظرف بیاور وگرنه سرت را میبرم.”
اما گربه از جایش تکان نخورد. مرد هم معطل نکرد و سر گربه را برید. آن وقت رو کرد به زن و گفت برو یه ظرف آب بیاور. زن فوراً آب را حاضر کرد و از آن به بعد هم هر فرمانی شوهر به او میداد بلافاصله انجام میداد.
مرد همسایه ماجرا را فهمید. او هم به گربه ی خانه شان گفت: “برو آب بیاور وگرنه سرت را میبرم.” زنش که این حرف را شنید گفت “آن که گربه را سر برید پای حجله بود نه بعد از چند سال خانه داری.”
از کتاب «تمثیل و مثل»
به کوشش احمد وکیلیان