چند روزی است که خواندن کتابی از آلن دوباتن به نام «سیرِ عشق» (با ترجمه «زهرا باختری») را تمام کرده ام.
او در این کتاب، به یک سوال کلیدی پاسخ میدهد:
“اینکه سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنیم، به چه معناست؟”
قبلاً جمله ای از این کتاب را در انتهای این نوشته: چند حرف پراکنده در مورد حرفهای پراکنده، نقل کرده بودم:
“ما متوجه میشویم که زندگی، به راستی به توانایی عشق ورزیدن متکی است.”
(البته آنجا – به تناسبِ نوشته ام – مقصودم به عشق و دوست داشتن به معنای عامِ آن بود.)
از وقتی با آلن دوباتن در متمم آشنا شده ام و نگاه تیز و عمیق و موشکافانه و واقع بینانه (به عبارت بهتر، واقعگرایی بدبینانه) ی او برایم بسیار جذاب و قابل تأمل بوده است، کمتر میتوانم در برابر نخواندن کتاب جدیدی از او مقاومت کنم.
واقعا، زیبا میگوید (که در همین پاراگراف فارسی در متمم: آلن دوباتن – آیا انسان روزهای بهتری پیش رو دارد؟ (بخش دوم) خواندم)
[su_quote]مهربانی، بخشش و همدلی در رابطهی واقعی، با واقعگرایی بدبینانه شکل میگیرند.
با پذیرش این واقعیت که ما در ذات خود، کامل نیستیم و خوب و بد، در ما آمیخته است.
ما موجوداتی هستیم که گاه، خطا میکنیم و انسانیت واقعی، وقتی به وجود میآید که این واقعیت را بپذیریم.[/su_quote]
او در کتاب «سیر عشق» نیز در کمالِ واقع بینی یا همان واقع گرایی بدبینانه ی خود، به سیری از عشق، تا روایتی از ازدواج (که به نظر من میتوان آن را در سطحی شاید کمتر پیچیده تر، به هر رابطه ی عاطفی نیز تعمیم داد) مینگرد، آن را تحلیل میکند و فراز و نشیبهای اجتناب ناپذیر آن را مقابل دیدگان ما قرار میدهد.
دیشب وقتی پست اخیر محمدرضای عزیز – مبهوت شتاب زندگی – را خواندم؛ با آن عکس زیبا و عجیبی که از دریچه ی دوربینِ خود، ثبت کرده بود؛ آن جاده ای که تنها دو رنگ خاکستری و آبی آن را در بر گرفته اند و همزمان دو مفهوم متناقضِ شتاب و توقف را به ذهن متبادر میکند؛ و خورشیدی که در میانه ی آن، بزرگ و روشن، میدرخشد؛ عکسی که به نظرم میتوان ساعتها نشست و به آن خیره شد و به متن زیبا و بخصوص پاراگراف انتهایی آن – اگر چه مفهومیغم انگیز در خود دارد – فکر کرد؛ مرا یاد تکه ای از کتاب دوباتن در همین کتاب انداخت:
(که البته من از زوایه ای کمیبازتر، از آنجه دوباتن در آنجا شاید به شکلی خاص تر مد نظر دارد، به آن میاندیشم)
او به یک سوال اشاره میکند. سوالی که هیچگاه عادی نمیشود.
فرقی هم نمیکند که در کدام دهه از زندگی یا در کدام مرحله یا شرایط یا موقعیت از زندگی مان قرار داشته باشیم.
سوالی است به نظر من سخت، شاید غم انگیز و حتی هراس انگیز که میتواند در هر رابطه ی عاطفی و حتی در اوج صمیمیت، بارها و بارها در ذهن انسان و از طرف هر یک از طرفین، تکرار شود.
آلن دوباتن میگوید:
هر فاصله ای (مثل یک روز دوری، یک دوره ی پر مشغله یا …) این قدرت را دارد که دوباره این پرسش را پیش بکشد که:
آیا هنوز هم او ما را میخواهد یا نه؟
پی نوشت:
در پست جداگانه ای، بیشتر در مورد کتاب «سیر عشق» خواهم نوشت و حرفهای بیشتری از آلن دوباتن از این کتاب را با هم خواهیم خواند.
تا آن موقع، دوست دارم اینجا، به بخش زیبای دیگری از این کتاب نیز اشاره کنم:
“… او میداند که خوشحالی محض [به هر بهانه ای در زندگی] به شکل قسمتهای کوچک و فزاینده ظاهر میشود و هر بار هم شاید بیشتر از پنج دقیقه طول نکشد.
این چیزی است که هر کسی باید دو دستی بگیرد و قدرش را بداند.”
سلام شهرزاد جان
چه سوال واقع بینانه ای. خواستم در موردش اینجا بنویسم اما فکر کردم شاید بهتر باشه زیاده گوییهام رو تو وبلاگم بنویسم.
با اجازه ات از عنوان پستت سوء استفاده کردم. (:
ممنونم که باعث شدی درموردش بنویسم.
سلام نسرین جان.
کارِ خوبی کردی. 🙂
راستش، به نظر من، این سوال از جنس اون سوالهاییه که کسی باید خودش با تمام وجودش لمسش کرده باشه تا بتونه درست درکش کنه و کاملاً حسش کنه.
و همونطور که تو هم گفتی، به شدت واقع بینانه است.
بخاطر همین نگاههای واقع بینانه ی با طعمِ فلسفی 🙂 هست که نوشتههای آلن دو باتن رو دوست دارم.
(البته به این هم معتقدم که همه ی حرفهای او، و برای همه ی آدمها، و در همه ی شرایط هم نمیتونه حتماً صد در صد درست باشه، اما میتونه در موارد زیادی، بسیار نزدیک باشه و دونستنشون برای ما بتونه الهام بخش باشه)
ممنون که بهم اطلاع دادی. اومدم و پستت رو در این مورد خوندم.
آفرین به تو که از این موضوع، برای نوشته ی خودت ایده و الهام گرفتی، دوستم. 🙂
توی پست دیگه ای بیشتر، از حرفهای آلن دو باتن در این مورد نقل میکنم، چون فکر میکنم برای هر کسی که در رابطه ای – مثل ازدواج – هست، یا در حال تصمیم گیری برای شروع یک رابطه هست، دونستنشون خیلی میتونه کمک کننده باشه.
سلام دوباره شهرزاد جان
موضوع و سوال تامل برانگیزیه. به نظرم سوالیه که میتونه قبل از سقوط پرسیده بشه و به شدت به موقعست و فکر میکنم میشه در زمان مناسب تصمیم درست رو گرفت و از این سقوط جلوگیری کرد.
نوشتههای دو باتن رو دوباره تو سایت متمم مرور کردم. واقعا طعم فلسفی دارند. (چه ترکیب جالبی)
متاسفانه کتابی از ایشون نخوندم و من هم از طریق متمم باهاش آشنا شدم و خیلی خوشحالم که توام جملههایی از ایشون رو اینجا نقل میکنی و باعث میشه نگاه واقع بینانه ای داشته باشم که شاید بد بینانه باشه اما میدونم در اون روشنی و امید هم هست.
منتظر نوشتههات با طعم فلسفی حرفهای آلن دو باتن هستیم (: