اخیراً، کتابی خواندم با عنوان: «آنگاه که زرتشت سخن گفت»
نه اشتباه نکنید. منظورم کتاب شگفت انگیز «چنین گفت زرتشت» از «فردریش نیچه» نیست.
این کتاب توسط باستان شناسی به نام «مری ستگاست» (Settegast) نوشته شده است. (با ترجمه ی: شهربانو صارمی)
و عنوان فرعی کتاب هست: “اصلاح فرهنگ و دین در دوران نوسنگی”
خواندن این کتاب و به یاد آوردن مطالبی از کتابهای دیگر؛ کریستالهای زیادی را در زمینههای مختلفی، در ذهنم به وجود آورد که جمع بندی و ساختار بندی کردن آنها و نوشتن شان در قالب جملات در یک پست، برایم کارِ چندان راحتی نبود.
اما میخواهم در یکی از این زمینهها، تلاشم را بکنم و بنویسم و نمیدانم که تا چه حد بتوانم در رساندن مفهومیکه در ذهن دارم، موفق شوم و پیشاپیش بابت طولانی شدن این نوشته، عذر مرا بپذیرید.
ضمن اینکه با خواندن این کتاب، بیشتر متوجه شدم که هنوز با این گستره از علم و امکانات محدود بشری، باستان شناسان چقدر هنوز راه طولانی و دشواری را برای تاریخ نگاری و تخمین دقیق یا حتی نسبیِ زمان و چگونگی حقایق تاریخی در هزاران سال قبل، در پیش رو دارند.
بحث اصلی این کتاب، پیدا کردن تاریخ دقیق زندگی پیامبر باستانی ایران، زرتشت است که البته صحبت کردن در مورد آن، نه در این مجال میگنجد و نه مقصود من از این نوشته است.
فقط در این زمینه، به این بسنده میکنم که ستگاست میگوید:
“اگر در ادعاهای کهن حقیقتی نهفته باشد، شاید دو معمای بزرگ ماقبل تاریخ – احیای کشاورزی در انتهای هزاره ی هفتم و تعیین زمان زندگی یکی از پر نفوذترین رهبران دینی دنیا – به مسئله ای واحد تبدیل و حل شود.
ترجمههای امروزی از گاهان [سرودههای زرتشت]، روایتهای ساختگی نیچه از گفتههای زرتشت را تصحیح کرده است.
بگذارید ببینیم آیا باستان شناسی نوین میتواند زمان سخن گفتن او را بر ما معلوم کند یا خیر.”
*****
اما، موضوعی که من میخواهم از این کتاب، در مورد آن حرف بزنم و در کنار مطالب دیگر این کتاب، برایم بسیار جالب و جذاب و آموزنده بود؛ در مورد «کیمیاگری» و نیز اشاراتی به موضوع «تکامل» بود.
ضمن اینکه، این موضوعات، به طریقی، مرا به یاد مطالب و نکاتی از کتابهای «پیچیدگی» محمدرضا شعبانعلی عزیز و «سیری در نظریه پیچیدگی» ملانی میچل و موضوعات دیگری نیز انداخت که در ادامه، به آنها اشاره خواهم کرد.
*****
ستگاست در جایی از این کتاب میگوید:
“اعتقاد زرتشتیان به وجود خدایی متعال، خالق جهان را متذکر شدیم، همو که با قدرتی پلید در تقابل است که در ید اختیار او نیست.
از این گذشته زرتشتیان معتقدند این قدرت پلید در پایان زمان، هنگام رسیدن جهان به تکاملی که به سوی آن روان است، نابود خواهد شد.
تحقق این هدف با ظهور یک منجی کیهانی، رستاخیز مردگان، داوری نهایی و پادشاهی خداوند بر زمین قطعیت خواهد یافت.
محققان اوستا دریافته اند نطفه ی تمامیباورهای معاد شناسی زرتشتی در گاهان بوده است.
میراث کیمیاگری
از علاقه ی زرتشت به شناخت دقیق و سودمند جهان مادی یاد کردیم که امروزه آن را علوم طبیعی مینامیم.
از این رو شاید تصادفی نباشد که یکی از مقدمات علم امروزی، عمل کیمیاگری که سوء تفاهمات بسیاری درباره ی آن وجود دارد، بر پایبندی به تکامل انسان و طبیعت استوار بوده و شباهت تکان دهنده ای به کمال مطلوب زرتشتی دارد.
کیمیاگری که امروزه در میان تلاشهای انجام گرفته در قرون وسطی برای تبدیل سرب به طلا «از راه جادو» یکسان پنداشته میشود، در واقع قدمت بسیار دارد و برای رسیدن به هدفی ژرف تر به کار میرفته است.
به گفته ی کیمیاگری قرون وسطایی: “چگونه میتوان طبیعت را تجلی خداوند دانست و خداوند را در طبیعت بازشناخت.”
از نظر کیمیاگران نه تنها انسان، بلکه تمام قلمروهای طبیعت – مواد معدنی و نیز گیاهان و جانوران – به سوی کمال غایی در حرکتند.”
*****
در اینجا، قبل از اینکه به ادامه ی این مطلب بپردازم، دلم میخواهد اشاره ی کوچکی به کتاب «سیری در نظریه پیچیدگی» (ملانی میچل) داشته باشم. آنجا که به بحث تکامل میپردازد.
در این کتاب، میچل اشاره میکند که قبل از داروین، این تصورات در مورد تکامل وجود داشت:
“واژه ی تکامل، به معنی «تغییر تدریجی» است. تکامل زیستی فرآیند تغییر تدریجی (و گهگاه سریع) در اشکال زیستی در تاریخ حیات است.”
که بعد داروین با ایده ی تکامل از طریق انتخاب طبیعی، آن را به شکل دیگری مطرح میکند.
نگرشی که داروین بر تغییرات تدریجی داشت دال بر این بود که علتهای کوچک، وقتی در دراز مدت در نظر گرفته شوند، میتوانند معلولهای بسیار بزرگی داشته باشند.
که البته پیش از او، لامارک در کتاب خود با عنوان فلسفه ی جانوری تاکید کرده بود که تکامل “گرایشی به پیشرفت” را با خود به همراه دارد…”
همچنین دلم میخواهد در اینجا برای تکمیل نکته ی بالا، به یکی از نکات ارزشمندی که محمدرضا شعبانعلی تحت عنوان «توانایی رشد و تکامل در مجاورت سایر سیستمها» در کتاب «پیچیدگی» خود بیان میکند، اشاره کنم:
“از جمله ویژگیهای دیگر سیستمهای پیچیده، تواناییِ تطبیق، تغییر و تکامل در اثر مجاورت و تعامل با سایر سیستمهای پیچیده است. در اینجا نوعی تکامل ناشی از تعامل مشاهده میشود که مبنای آن کاملاً با تکامل مبتنی بر تقابل و رقابت – که به نام انتخاب طبیعی نیز شناخته میشود – متفاوت است.[…]”
*****
بعد از این دو اشاره ی کوچک، که دلم میخواست برای روشن تر شدن موضوع تکامل در اینجا، به آنها توجهی داشته باشم؛ بیایید به ادامه ی بحث خود برگردیم.
بله. گفتیم که ستگاست میگوید:
“از نظر کیمیاگران نه تنها انسان، بلکه تمام قلمروهای طبیعت – مواد معدنی و نیز گیاهان و جانوران – به سوی کمال غایی در حرکتند:
«بلوغی» که کیمیاگر به واسطه توانایی خود در دگرگون کردن جوهر مادی به تحقق آن یاری میرساند.
این نوع جهان بینی است که در کنار توصیف کیمیاگر به عنوان «منجی مهرورز طبیعت»، از آموزههای زرتشت تقریباً تشخیص ناپذیر به نظر میرسد.
… برخی از محققان آغاز کیمیا را در مدارس هرمسی (تحوتی) مصر در قرون دوم و سوم میلادی دانسته اند، اما دیگران، مصر هلنیستی را صرفاً وارث مجموعه ای از معارف میدانند که مدتهای مدید در بین النهرین تحت تاثیر مغان پرورده میشده. (*)
اگر پیشینه ی جهان بینی کیمیاگری به راستی به مغان [پیروان وفادار زرتشت] برسد – و اگر نیاکان این «استادکاران آتش» پیش تر آموزههای زرتشت را در هزاره ی هفتم و ششم اشاعه داده باشند – آنچه به عنوان سنت کیمیاگری به ما رسیده شاید در واقعه به قدمت اولین تغییر شکل در ساحت کانه باشد: سرآغاز فلز شناسی.
در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی، علاقه ی کیمیاگران به تغییر شکل فلزات به تدریج با دانشی ادغام شد که امروزه به علم شیمی تبدیل شده است.
پاراسلسوس شیمیدان و پزشک سوئیسی (۱۴۹۳-۱۵۴۱) هم فلز شناسی را بررسی کرده بود و هم سنن مغان را، و از طریق کارهای او بود که کیمیاگری به تدریج با نخستین اشکال شیمیدر طب مربوط شد.
روبرت بویل (۱۶۲۷-۱۶۹۱) که غالباً او را پدر شیمیمدرن خوانده اند، در واقع به همان اندازه که شیمیدان محسوب میشد، حداقل در شکل دنیوی آن کیمیاگر نیز به شمار میرفت.
و معروف است که اسحق نیوتن (۱۶۴۲-۱۷۲۷)، که برخی او را بزرگ ترینِ دانشمندان میپندارند، ساعات بسیاری را در آزمایشگاه خویش در کمبریج صرف جستجوی حکمتی کیمیایی میکرد که بُعد روحانی آن، بخش لازم این کار بود.
*****
این قسمتِ کتاب نیز مرا به یاد نوشته ای از محمدرضای عزیز با عنوان درباره یادگیری: چرا یاد نمیگیریم؟ و اشاره ی او در آن نوشته به کیمیاگری نیوتون انداخت. آنجا که گفت:
“نیوتون تمام آن سالها که در خانهاش کیمیاگری میکرد و مردم به او میخندیدند، هیچکس را جدی نگرفت.
کیمیاگری سادهاندیشی بود و رفتارش بینتیجه. اما در حاشیهی همان کارها بود که تصادفاً فرمولهای امروز او هم خلق شدند.”
*****
حال دوباره برگردیم به کتاب «آنگاه که زرتشت سخن گفت» :
“از آن زمان، علم مدرن بر کیمیاگری غلبه کرد (و در نهایت آن را خوار شمرد)، اما اصول آن را هنوز هم در ایدئولوژیهای پیشرفت محور عصر مدرن میتوان تشخیص داد.
الیاده به این نتیجه رسیده است که با پیشرفت صنعتی شدن و علوم تجربی سنت کیمیاگری، عاری از محتوای معنوی آن، ادامه یافته است:
“طبق اصول اعتقادی خاص قرن نوزدهم، ماموریت حقیقی انسان تغییر شکل و اصلاح طبیعت و سلطه بر آن است، و ما باید در پی تداوم درست رویای کیمیاگران باشیم. اسطوره ی ژرف کمال، یا به طور دقیق تر، رستگاری طبیعت، در برنامه تاثر آور جوامع صنعتی که هدف آن تغییر شکل کامل طبیعت و تبدیل آن به «انرژی» است، به شکلی مستتر تداوم یافته است.”
برداشت الیاده، سرنوشت جهان بینی پیشرفت محور را پس از جدا شدن آن از زمینه ی معنوی اش تصویر میکند.
برای آنکه بتوان تشخیص داد استفاده ی انسان از دیگر حوزههای طبیعت تا چه اندازه تجربه ی خود او از زندگی روی زمین را ضعیف کرده است، ضرورتی ندارد آدمیبه درهم تنیدگی کل حیات باور داشته باشد.
رشد عظیم جمعیت و شهری شدن فرهنگ انسان آثار سلطه ی دانسته ی ما بر طبیعت را بزرگ جلوه داده است.
از لحاظ نظری، شاید قدمت هر دو پدیده ی اخیر به زمانی بازگردد که شیوه ی زندگی زراعتی به نحوی برگشت ناپذیر در اروپا و آسیا شروع به گسترش کرد: تاریخی که در این کتاب برای زندگی زرتشت پیشنهاد کرده ایم. آیا این بدان معنی است که مقدر است مراکز شهری پرجمعیت و صنعتی امروزی، میراث غایی او باشند؟”
*****
اگر موضوعات مربوط به تاریخ زندگی زرتشت را کنار بگذاریم و به همان بحث کیمیاگری خودمان برگردیم؛
با تمام این توصیفات و اشارات، به این فکر میکنم که شاید به نظر میرسد بتوانیم کیمیاگر را با این نگاه جدید، هر کسی بدانیم که با توانایی درونی خود، قادر است ماهیت چیزها را تغییر دهد و به واسطه ی این توانایی در دگرگون کردن جوهر مادی، به تحقق رسیدن آنچه که در قلمرو طبیعت وجود دارد، به کمال غایی؛ یاری رساند.
شاید، حالا بهتر بفهمم که چرا پائولو کوئیلو، نام کتاب شاهکار خود را «کیمیاگر» نام نهاده است.
و به این بیندیشم که با این نگاه، شاید هر کدام از ما نیز میتوانیم یک کیمیاگر باشیم.
درضمن، شاید برایتان جالب باشد بدانید که بعضی افراد میگویند که امکان دارد پائولو کوئیلو، داستان کیمیاگر خود را از حکایت مولانا در مثنوی، دفتر ششم، الهام گرفته باشد.
“حکایت آن شخص که خواب دید که آنچه میطلبی از یسار به مصر، وفا شود.
آنجا گنجی است در فلان خانه.
چون به مصر آمد کسی گفت: من خواب دیده ام که گنجی است به بغداد.
آن شخص فهم کرد که آن گنج در مصر گفتن، جهت آن بود که مرا یقین کنند که در غیر خانه خود نمیباید جستن ولیکن این گنج، یقین و محقق جز در مصر حاصل نشود.”
(مثنوی، دفتر ششم)
و گویی، مولانا نیز به کیمیاگری – با نگاهی که در مورد آن صحبت شد – شاید به نوعی، نظری داشته است.
چرا که در جایی میگوید:
پاک شو از خویش و همه خاک شو
تا که ز خاک تو بروید گیا
ور چو گیا خشک شوی خوش بسوز
تا که ز سوز تو فروزد ضیا
ور شوی از سوز چو خاکستری
باشد خاکستر تو کیمیا
و نیز، گویی مولانا، عشق را همچون کیمیاگری میداند، که جایی در میانه ی یکی از اشعار خود میسراید:
از محبت، مس ها زرین شود.
پاورقی:
(*) در کتب کهن آمده است که «اُستانس مغ» هنر کیمیا را به دموکریتوس (ذیمقراطیس) تعلیم داد.
و در کتیبههای میخی متعلق به قرن هفتم قبل از میلاد در نینوا،
در دستورالعمل ساخت آیینی کوره برای مواد معدنی کانهها را «نطفه» خوانده اند:
قیاس کیمیاگرانه ی خاصی بر اساس این تفکر که آتش کوره به کمال یا بلوغ ماده ی معدنی یاری میرساند.
سندی قابل مقایسه از مصر هلنیستی برخی محققان را قانع کرده است که کیمیای مصری ریشه در اعمال دینی بابل عصر کهن داشته است.
سلام شهرزاد
ممنون از نوشته خوبت. به نظرم نوشتههای اینچنینی خاصیت خیلی خوبی که داره اینه که با چندین شخص و کتاب تو رو آشنا میکنه. و جای همچین نوشتههایی که ادغامیاز بحثهای مختلف باشه توی وب فارسی واقعا خالیه.
میدونم که میدونی همیشه وبلاگت رو چک میکنم و مطالبت رو میخونم. و البته همیشه از خوندنشون هم لذت میبرم.
سلام محمد صادق جان.
از یه چیزی خیلی خوشحالم. میدونی چی؟
اینکه یک روز جدید، خوانندههای خوب و دقیق و باحوصله و علاقمند به دانستنِ بیشتر، از جمله تو داره. 🙂
میدونم و خوشحالم و خوشحال تر بابت اینکه از خوندن این نوشتهها لذت میبری.