بهانه‌ای برای نوشتن, دل نوشته

چند حرف پراکنده از حال و هوای این روزهایم

یکی از دلچسب‌ترین خریدهای یک ماه گذشته‌ام، یک کیلو ارزن (به پیشنهاد مادرم) از یک عطاری،

و یک بسته غذای خشکِ گربه (از یکی از پیجهای پت‌شاپ اینستاگرامی) بود.

و لذت داشتن سهمی‌کوچک در سیر کردن چند تا از حیوانات نازنین در این سرمای زمستان.

ارزن‌ها را  – و البته گاهی هم خرده‌های نان یا برنج‌های باقیمانده – در جایی در بالکن خانه‌مان برای گنجشک‌ها و هر پرنده‌ی دیگری که بیاید می‌ریزیم و وقتی در پروازشان آن‌ها را برای خوردن نشانه می‌گیرند و با خوردنشان سیر می‌شوند خیلی حس خوبی دارد.

و از آن طرف، من قبلاً هر وقت گربه‌ای در خیابان – که معمولا هم گرسنه‌اند و در لابلای زباله‌ها به دنبال چیزی برای خوردن می‌گردند و معمولا هم چیزی درست حسابی گیر نمی‌آورند – بیرون میدیدم (به خصوص توی این فصل سرما و این آلودگی) و چیزی نداشتم که در برابر آن دو چشم قشنگی که بهم خیره شده بود و فقط با بی‌تفاوتی به قربون صدقه‌های من گوش میداد بهش بدم عذاب وجدان داشتم و حالا اینکه میدانم حالا در کیفم چیزی دارم که می‌تواند آن را بخورد و آن را دوست داشته باشد و کمی‌هم سیرش کند برایم مسرت‌بخش است.

***

آشنایی با کتاب فقط روزهایی که می‌نویسم | روایت‌هایی از زندگی، تنبلی،‌ کتاب، خواندن و نوشتن در متمم، یکی از دوست‌داشتنی‌ترین رویدادهای این ایام اخیر برای من بود، و مشتاق شدم این کتاب را به زودی بخرم و بخوانم.

چقدر حرفهای آرتور کریستال را در مورد خودم – به عنوان کسی که گاهی چند کلمه‌ای می‌نویسد – خوب می‌فهمیدم.

حرفهایی که در ناخودآگاهم می‌دانستم ولی از زبان کسی به این زیبایی نشنیده بودم.

همیشه حس میکنم و به تجربه نیز دریافته‌ام که نوشتن برایم راحت‌تر از حرف زدن است.

در نوشتن گویی در دنیای خودم بیشتر غوطه‌ورم، متمرکزترم، به اعماق وجودم بیشتر دسترسی دارم، و افکار و احساساتم را بیشتر و عمیق‌تر لمس می‌کنم.

در کنار لذت آشنایی با این کتاب و مضمون آن، و خواندن جمله‌ها و پاراگراف زیبایش، مثل همیشه در دنیای کلمات و متنی که برای این مطلب توسط متمم (محمدرضا) نوشته شده بود “غرق شدم و تجربه‌ی لذت را جستجو کردم.”

وقتی کامنت یکی از دوستان متممی‌را – زیر این مطلب – خواندم، (حتی قبل از اینکه محمدرضا پاسخی بنویسد) خیلی تعجب کردم.  (فکر کنم در حدی که قیافه‌ام شبیه علامت سوال شده بود)

مستقل از اینکه در آن کامنت، از چه کسی (که از دوستان متممی‌خوبمان هم باشد) نام برده شده بود، و جدا از آن علامتِ تعجبِ آخر جمله‌ی ایشان، با خودم فکر کردم که کمی‌عجیب به نظر می‌رسد گفتن چنین جمله‌ای در چنین کانتکستی، بعلاوه اینکه بیش از ۲۰۰۰ روز همراه متمم باشیم و با قلم نویسنده‌ی هزاران مطلبِ آن (و همچنین روزنوشته‌ها)، هنوز آنقدر مأنوس نشده باشیم که در نظرمان مشخص و یکتا نباشد.

با خودم فکر کردم، ای کاش حداقل یک عبارتِ “به نظر من” در ابتدای آن جمله، نوشته می‌شد.

***

اردلان سرفراز را دوست دارم.

جدا از اینکه یکی از ترانه‌سراهای بزرگ و ارزشمند و پر احساس کشورمان هست و بسیاری از زیباترین و عمیق‌ترین و پرمعناترین ترانه‌هایی که با صدای خوانندگان دوست‌داشتنی‌مان از بچگی تا الان شنیدیم و با آنها خاطره داریم و دوستشان داریم از اوست،

اینکه اصالتاً همشهری پدرم (یعنی از شهر داراب) هم هست دوست‌داشتنی‌تر بودن او را برایم دوچندان می‌کند.

این را تا به حال نگفته بودم که پدرم متولد داراب (از استان فارس) است. البته در بچگی با خانواده از آنجا به شهر و بعد به شهرهای دیگری نقل‌مکان کرده بودند.

اما اینکه اردلان سرفراز – جدا از هنرش – متولد شهری است که به نوعی به دلیل اصالت و تولد پدرم در آنجا به اسمش حس خاصی دارم، هم او را برایم دوست داشتنی‌تر کرده و هم از طرف دیگر داراب را در نظرم، به خاطر او دوست‌داشتنی‌تر.

اگر چه هیچوقت به آنجا سفر نکردم و آن شهر را ندیده‌ام.

پدرم او و خانواده‌اش را خوب می‌شناخت. برایم از خاطره‌اش تعریف می‌کرد و می‌گفت که با برادر بزرگتر اردلان در دبستان همکلاس و دوست بوده و می‌گفت که آن زمان خانواده آنها جزو خانواده‌های متمول و باسواد آن شهر بوده‌اند.

در کل، می‌خواستم بگویم اردلان سرفراز را به هر دلیل دوست دارم و به خاطر تمام ترانه‌های زیبایی که برایمان خلق کرده از او ممنونم و برایش آرزوی طول عمر و سلامتی می‌کنم.

***

چقدر برایم لذت‌بخش و دوست‌داشتنی بود دیدنِ بارها و بارهای چشمانی که چه بیفروغ و بیمار بودند، اما اکنون در قاب صورت زیبا و خواستنیِ بلوط | خواهر کوکی از بهبودی و آسایش برق می‌زنند.

2 دیدگاه در “چند حرف پراکنده از حال و هوای این روزهایم

  1. با سلام
    متاسفانه تو دوره‌ای هستیم که نهایت ناکارآمدی یک سیستم را داریم می‌بینیم. همان‌طور که شما هم گفتید، هیچ وقت همه ضرر نمی‌کنند و اتفاقا یه عده هر چند کم دارن نهایت استفاده رو از این اوضاع میبرن. به نظرم بهترین کاری که جمعیت زیاد محروم، از جمله خود من میتونن انجام بدن، اینه که عمده وقتشون رو به کاری مشغول باشن که حالشون رو خوب میکنه.
    ممنون از اینکه صمیمی‌نوشتید.

    1. سلام محمد عزیز.
      ممنونم که دیدگاه خوبت رو برام نوشتی.
      ببخش. من اون تیکه از حرفهام رو پاک کردم. (همونطور که توی پی‌نوشتش نوشته بودم که ممکنه انتشارش موقت باشه) چون این غر عمومی‌رو زدم و باعث شد یه کم سبک بشم 🙂 و دوست هم نداشتم که به طور دائمی‌توی وبلاگم بمونه.
      تاریخ همه‌ی این روزها و سالهای سیاهی که بسیاری از مردم کشورمون تجربه‌اش میکنن رو، در حافظه‌اش حفظ خواهد کرد و نیازی به این چند خط از من نیست.
      از طرف دیگه هم هیچ حوصله‌ی این رو ندارم که مجبور بشم برم دنبال رفع فیلتر برای وبلاگم و اینجور کارا! 😉 :))
      باهات خیلی موافقم.
      پرداختن به علاقمندیها و کارهایی که حال خودمون و شاید حالِ چند نفرِ دیگه رو خوب میکنه و به زندگیمون اون معنایی که دوست داریم رو میبخشه، میتونه یکی از بهترین تصمیم‌ها و اقداماتی باشه که به خصوص توی این شرایط میتونیم انجام بدیم.
      دنیا و زندگی و حال و آینده هنوز اونقدر پر از خوبی‌ها و قشنگی‌ها و امیدهاست که حیفه وقتمون رو با فکر کردن به این مسائل و با بیهودگی، به هدر بدیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *