قصههای شهرزاد (۱۲): چقدر روز دیگری بود
تصمیم گرفتم آن روز را جور دیگری آغاز کنم و صبح، مثل همیشه برای رسیدن به محل کار، سوار ماشین شخصی نشوم. بخشی از مسیر را با تاکسی و بخش دیگری را – حدود بیست دقیقه – پیاده، راهی شدم. با شنیدن صدای رادیو و برنامه ی صبحگاهی که راننده ی تاکسی، صدای آن را… ادامه مطلب قصههای شهرزاد (۱۲): چقدر روز دیگری بود