سوالی که پاسخی برای آن نمییابم!
گاهی اوقات، یک سوال، ذهنم رو خیلی به خودش مشغول میکنه: واقعاً چرا و چطوریه که بعضیها، به طرز سرسختانه ای، در برابر فهمیدن مقاومت میکنند…؟ پی نوشت: اگر شما جواب این سوال را یافتید، لطفاً به من هم اطلاع بدید. 🙂 +۱۱
گاهی اوقات، یک سوال، ذهنم رو خیلی به خودش مشغول میکنه: واقعاً چرا و چطوریه که بعضیها، به طرز سرسختانه ای، در برابر فهمیدن مقاومت میکنند…؟ پی نوشت: اگر شما جواب این سوال را یافتید، لطفاً به من هم اطلاع بدید. 🙂 +۱۱
گاهی اوقات، وقتی وارد اتاقم میشم میبینم مادرم با یه خلاقیت جدید، سورپرایزم کرده! این گلدون گیاه سبز کوچیک دوست داشتنی روی دیوار هم یکی از اونها هست. اولش خیلی کوچولو بود. حالا کلی رشد کرده، برگهای جدید درآورده و ریشه زده. خیلی دوستش دارم. 🙂 +۷
روی قانون توت پا نگذاریم هر سال، در فصل بهار، شاهد به بار نشستن درختهای توت هستیم. توتهای سفید. توتهای قرمز. شاتوت و .. توتهایی که مثل چراغهای سفید و قرمز، در بین برگهای سبز میدرخشند و زیبایی و شگفتی دیگری از آفرینش را در گوش روح و جان ما زمزمه میکنند. اما حیف که… ادامه مطلب روی قانون توت پا نگذاریم
یک شغل مهم و تاثیر گذار در زندگی انسانها! میخواهم ازتون خواهش کنم که در همین ابتدا و قبل از خواندن بقیه ی متن، چند شغل مهم و تاثیرگذار در زندگی انسانها را برای خودتون فهرست کنید. (اگر دوست داشتید خوشحال میشم بعدن به من هم بگید که چه شغلهایی رو برای خودتون فهرست کرده… ادامه مطلب یک شغل مهم و تاثیر گذار در زندگی انسانها!
فرصتی که داشت از دست میرفت! (یک تجربه شخصی) خیلی به ندرت پیش میاد که خودم از مغازههای محله مون خرید کنم. چند روز پیش، بعدازظهر برای خرید چیزی مجبور شدم برم بیرون و مسافت کوتاهی رو پیاده برم تا به محلی که چندین مغازه در اونجا هستن برسم . توی مسیر که راه میرفتم… ادامه مطلب فرصتی که داشت از دست میرفت! (یک تجربه شخصی)
تمثیل و مثل: آش نخورده، دهان سوخته هرگاه کسی گناهی مرتکب نشده باشد و مردم او را گناهکار بدانند، این مثل را گویند و قصه ی آن چنین است: روزی شخصی به خانه ی یکی از آشنایان رفت. صاحب خانه آش داغی برای او آورد. مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود که دندانش درد… ادامه مطلب تمثیل و مثل: آش نخورده، دهان سوخته
داستان کوتاه: او نسبتی با خدا داشت! پسرکی واکس زن با لباسهای پاره و مندرس در یک روز سرد زمستانی کنار یک فروشگاه بزرگ پوشاک نشسته بود و از سرما می لرزید. خانمی از فروشگاه بیرون آمد، وقتی چشمش به پسرک افتاد دوباره وارد فروشگاه شد و پس از چند دقیقه اینبار با چند لباس… ادامه مطلب داستان کوتاه: او نسبتی با خدا داشت!
چند دقیقه با آهنگی زیبا … یکی از آهنگهای زیبا و فوق العاده ای که هر چی بهش گوش بدم خسته ام نمیکنه، آهنگ Ring my bells هست. شاید شنیده باشید. بدون کلامش رو اینجا میذارم، اما امیدوارم آهنگ رو با صدای خواننده ی اصلی اش Enrique Iglesias از اینترنت دانلود کنید و گوش بدید.… ادامه مطلب چند دقیقه با آهنگی زیبا …
.The Unbearable Lightness of Being سبکی تحمل ناپذیر هستی این عنوانِ یکی از معروفترین و پرجاذبهترین کتابهای میلان کوندرا است. اگر چه من خودم، کتاب «جاودانگی» او را که به گمانم آخرین کتاب او و پس از این کتاب نوشته شده، کمی– فقط کمی– بیشتر دوست دارم. میدانم… شاید بگویید نام این کتاب در فارسی… ادامه مطلب سبکی تحمل ناپذیر هستی یا بار هستی؟ – میلان کوندرا
شاید شما هم مثل من، بارها و بارها، ضرب المثلها و حکایات و تمثیلهای زیبای فارسی را به بهانههای گوناگون و یا در موقعیتهای مختلف، زیاد شنیده باشید. حکایتها و تمثیلها و مثلهایی که از ادبیات شفاهی و زبان محاوره ای مردم به ادب رسمیراه یافته اند و بیانگر نوعی شباهت زیرکانه و شیرین به… ادامه مطلب تمثیل و مثل: استخوان لای زخم گذاشتن!