هزار خورشید تابان | کتابی که از خواندنش بسیار لذت بردم
لیلا به او [پدرش] نزدیکتر شد و سرش را روی سینهی او گذاشت. به نظر میرسید بابا کمیجا خورده است. بر عکس مامان، او به ندرت محبت خود را بروز میداد. بوسهای روی موهای لیلا زد و به طرز ناشیانهای او را در بغل گرفت. برای لحظاتی در همین حال باقی ماندند و درّهی بامیان… ادامه مطلب هزار خورشید تابان | کتابی که از خواندنش بسیار لذت بردم