لیلا به او [پدرش] نزدیکتر شد و سرش را روی سینهی او گذاشت. به نظر میرسید بابا کمیجا خورده است.
بر عکس مامان، او به ندرت محبت خود را بروز میداد. بوسهای روی موهای لیلا زد و به طرز ناشیانهای او را در بغل گرفت.
برای لحظاتی در همین حال باقی ماندند و درّهی بامیان را تماشا کردند.
“حکیم گفت: “با وجود عشق زیادی که به این سرزمین دارم، ولی گاهی به ترک کردنش فکر میکنم.”
“به کجا بریم؟”
“هر جا که راحت بشه غم و غصههات رو فراموش کنی. احتمالاً اول پاکستان بعد یکی دو سال صبر میکنیم تا مدارکمون درست بشه.”
“و بعد؟”
“بعد… خب دنیا بزرگه، شاید آمریکا، جایی نزدیک دریا، مثلاً کالیفرنیا.”
پدر گفت امریکاییها آدمهای سخاوتمندی هستند و برای مدتی به آنها پول و غذا میدهند و کمکشان میکنند که روی پای خود بایستند.
“من کار پیدا میکنم و بعد از چند سال که پول کافی پسانداز کردیم یه رستوران افغانی راه میاندازیم.
نه یه چیز لوکس و پر زرق و برق. یه جای ساده و دنج با چند تا صندلی و قالیچه. چند تا عکس از مناظر کابل هم میزنیم روی دیوار.
طعم غذاهای افغانی را به امریکا نشان میدهیم. حتم دارم با دستپخت مادرت چیزی طول نمیکشه که مردم توی خیابان صف میکشند.
البته تو به درس و مشق خود ادامه میدی. میدونی که نظر من در این مورد چیه.
هدف ما اینه که تو خوب درس بخونی و وارد دانشگاه بشی. اما در اوقات فراغت میتونی بیای کمک ما. مثلاً سفارش غذا بگیری، پارچها را آب کنی و از این جور کارها بکنی.”
پدر گفت توی رستورانشان جشن تولد و مجلس نامزدی و میهمانیهای سال نو برگزار خواهند کرد.
در ضمن آنجا محلی میشود برای جمع شدن افغانیهایی که مثل خودشان از جنگ گریختهاند.
آخر شبها هم که همه رفتند و آنجا را تمیز کردند، سهتایی در میان میزهای خالی مینشینند و خسته از فعالیت روز چای مینوشند و از بخت و اقبال خود سپاسگزاری خواهند کرد.
وقتی که پدر لیلا حرفهایش به پایان رسید، ساکت شد. هر دو در سکوت فرو رفتند…
آن چه خواندید، قطعهای است از کتاب «هزار خورشید تابان».
کتابی که دوست عزیزم شهرزاد، روز تولدم توی باشگاه به من هدیه داد.
از آنجایی که نویسندهی این کتاب، خالد حسینی نویسندهی کتاب معروف بادبادک باز بود (البته من بادبادک باز را متاسفانه هنوز نخواندم اما با خواندن این کتاب، مصمم شدم که حتماً آن را بخرم و به زودی آن را هم بخوانم) حدس زدم که باید کتاب خوبی باشد، به انتخاب دوستم هم اعتماد داشتم؛
اما باز هم کمی مردد بودم که آیا این کتاب را دوستش خواهم داشت و از خواندنش لذت خواهم برد یا نه.
بعد از تمام کردن کتابی که آنموقع در حال مطالعهاش بودم، شروع کردم به خواندن این کتاب.
و هر روز چند صفحه از آن را میخواندم.
و حالا دیگر هر بار و هر روز برای خواندن چند صفحهی دیگرش هیجان زده بودم.
باید بگویم «هزار خورشید تابان» شگفتانگیز بود.
(برای همین دوست داشتم در لیست کتابهای پیشنهادیام برای نمایشگاه کتاب در متمم (+) از این کتاب هم نام ببرم)
خالد حسینی به قشنگترین شکل، شما را با خواندن هزار خورشید تابان – مانند یک سریال دیدنی که موقع دیدنش پلک نمیزنید و با تمام شدن هر قسمتش، دلتان میخواهد هر چه زودتر قسمتهای بعدی آن را ببینید – با داستان خود همراه میکند، بارها حس همدلی و همدردی و محبت و افسوس و ترس و اضطراب و خشم و غم و گاهی سکوت را در شما بر میانگیزاند،
و در نهایت، شما را از بین موشکها و خمپارهها و آن جنگهای داخلیِ بیثمر بین مجاهدین در افغانستان، و از میان تمام درد و رنجهای مردم افغان به سلامت رد میکند و به پایانِ کتاب میرساند.
این کتاب را که میخوانیم، در کنار داستان عجیب و جذابش – که درصد بسیاری از آن در کمال ناباوری، نه حاصل خیالات و تصورات نویسنده، که به اندازهی بسیاری از زندگی واقعیِ آدمها واقعی است – کمیبا بخشی از روند تاریخی کشور افغانستان هم آشنا میشویم.
با خواندن این کتاب، تازه داشتم به عمق این ماجرا پی میبردم که چرا در کشورمان، از وقتی که کودک بودیم، اینهمه مهاجر افغان میدیدیم.
چرا آنها در این حجم وسیعی از جمعیت، از خانه و کاشانهی خود بریده بودند و به ناچار، تن به پناهندگی گاه با شرایطی سخت و رقتانگیز در کشورهای دیگر داده بودند.
تازه میفهمیدم که نامهایی که گاه از گوشه و کنار اخبار به گوشمان خورده بود – مثل حکمتیار، احمدشاه مسعود، ربانی و … – چه کسانی بودند و کارشان به کجاها کشیده شده بود.
تازه میفهمیدم که درد و رنج بسیاری از مردم افغانستان در آن شرایط – به خصوص وضعیت زناناش – از آنچه میدانستم و گمان میکردم، حتی غمبارتر بود.
قلم توانا و سحرانگیز و ستایشآمیز خالد حسینی، این کتاب را به یکی از دوستداشتنیترین و به یادماندنیترین کتابهای داستانی که تا این لحظه خواندهام تبدیل کرد.
با تمام شدن این کتاب، با خودم فکر میکردم که ای کاش هر کشوری که با شرایط سخت و دشواری دست و پنجه نرم میکند، نویسندهای مانند خالد حسینی داشت تا قصهی پرغصهی مردم کشورش را به این واضحی و به این زیبایی و به این شگفتی، به تصویر میکشید.
هزار خورشید تابان کتابی بود که من دردشو تا عمق وجودم حس کردم. و برای زنان و دختران سرزمینم اشک ریختم. درد و غم این کتاب رو فقط ما دخترها و زنهای افغانی درک میکنیم.
Mani عزیزم.
میفهمم چی میگی.
آرزو میکنم که یه روز – خیلی زود – تمام این دردها و رنجها و غمها به پایان برسن و اشکهای تو و همهٔ زنان و دختران سرزمین تو، سرزمین من، و همهٔ دنیا اصلا، و اصلا همه چه زن و چه مرد، فقط از روی شوق باشه.
مراقب خودت باش.
باسلام خدمت دوستان گرامی
من کتاب “بادبادک باز”را همین امروز تمام کردم واقعیت ،من کتابهای زیادی خواندم ودارم میخوانم وآشنایی تقریبا زیادی با نویسندگان مشهور دنیا دارم خواندن این کتاب را قطعا به دوستان پیشنهاد میکنم وعلاوه بر جذاب بودن داستان این کتاب ، خواندن این کتاب درضمن داستان باحوادث سیاسی افغانستان آشنا میشوید وافراد وحکومتهای چندین سال اخیر درافغانستان آشنا میشوید وهمینطور رنج ودرد مردم افغانستان در طی این سالهای گذشته، علی الخصوص در دوره حکومت طالبان.
برا یمن که یک کتاب خوان تا حدودی حرفه ای هستم جالب بود وازاینکه این کتاب راانتخاب کردم و خواندم خوشحالم
روزتون بخیر
سلام. ممنونم که در مورد این کتاب خوب، برای من و مخاطبان وبلاگم بیشتر توضیح دادین.
بادبادک باز، قطعاً یکی از کتابهایی هست که باید خوند.
سلام با توجه به این که ازین کتاب چندین ترجمه موجوده شما به عنوان کسی که این کتاب رو خوندین این ترجمه رو پیشنهاد میدین ؟
بله حتما فاطمه عزیز.
من که لذت بردم از خوندنش. به نظر خودم که ترجمه ی روان و دوست داشتنی ای بود و به مورد خاصی که حسم رو بد کنه یا در فهم داستان اختلال ایجاد کنه بر نخوردم.
امیدوارم شما هم این کتاب رو بخونی و از خوندنش لذت ببری. 🙂
سلام شهرزاد عزیز
“بادبادک باز” و “هزار خورشید تابان”، جزء کتابهایی بودند که نظر من رو نسبت به مردم افغانستان خیلی خیلی عوض کرد.
البته بنظرم خالد حسینی در این کتاب به جنگ در افغانستان، با جزئیات بیشتری پرداخته بود و عمق رنج مردم افغانستان رو در کتاب هزار خورشید تابان بیشتر میشد درک کرد.
به شخصه بادبادک باز رو بیشتر دوست داشتم و همین سال پیش برای بار دوم با ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده خوندمش که ترجمه بسیار بهتری از ترجمه مهدی غبرائی از این کتاب داشت (بار اول کتاب رو با این ترجمه خوندم)، ترجمه غبرائی سانسور داشت.
گفتم بهت بگم که اگه خواستی کتابو بخونی با این ترجمه بخونی.
پـایـدار باشی عزیزم
سلام بانو جان.
امیدوارم خوب و خوش باشی.
خوشحالم که تو هم هزار خورشید تابان رو خوندی.
متاسفانه بادبادک باز رو هنوز نخوندم و البته خیلی هم تعریفش رو شنیدم.
اتفاقاً یه بار رفتم بخرمش. دو تا ترجمه ازش بود و واقعاً نمیدونستم کدومش بهتره، و از اونجایی که چند تا کتاب دیگه هم هنوز در نوبت خوندن دارم، همین رو بهانه کردم و خریدنش رو موکول کردم به بعد.
چه کار خوبی کردی که بهم گفتی کدوم ترجمه اش بهتره. حالا با خیال راحت با پیدا کردن این ترجمه، میخرمش. 🙂
ممنونم دوست خوبم.
همیشه شاد باشی.
با سلام
نسخه صوتی این کتاب بسیار زیبا را میتوانید در اپلیکیشن خوانا بشنوید.
http://www.khanabooks.com