الهام بخش, بهانه‌ای برای نوشتن, شعر و ادب

کیمیاگری، با تبدیل جهان به کلمات

این جمله ی زیبا رو جایی خوندم و با توجه به پستی که قبلاً با عنوان «نگاهی دیگر به کیمیاگری – واژه ای با هدفی ژرف تر از تبدیل سرب به طلا» نوشته بودم؛

فکر کردم: چه جالب. این هم نگاه دیگری است به کیمیاگری.

تبدیل جهان به کلمات

کیمیاگران حقیقی، آنهایی نیستند که سرب را به طلا تبدیل می‌کنند،

بلکه آنانی هستند که «جهان» را به «کلمات»، تغییر شکل می‌دهند.

و براستی چه نگاه زیبایی است.

هر گاه که قادر باشیم، جهان را – چه آن جهانی که در درون مان می‌شناسیم و چه آن جهانی که در بیرون، پیرامون ما در جنبش و پویایی است – به زیبایی، در قالب کلمات تغییر شکل دهیم؛ کیمیایی حاصل شده است که بر صفحه ی زندگی، همچون طلا میدرخشد.

5 دیدگاه در “کیمیاگری، با تبدیل جهان به کلمات

  1. بازم سلام به شما و ممنون واسه همه حس‌های خوبی که به اشتراک میزارین
    مطلب امروز شما را که خوندم حس کردم از نظر ادبی خیلی زیبا نوشتین و واقعا درسته که بشه با کلمات زیبا در دنیای خیال شاعرانه نقش‌آفرینی کرد؛ اما خواستم درک و دریافت شخصی خودم را از زندگی و آنچه تابحال آموختم در این مورد بگم: اونچه من یاد گرفتم (و البته کاملاً شخصیه) اینه که موقعی میشه کاملاً هستی را درک کرد و با اون ارتباط برقرار کرد که به ماورای کلمات و واژه‌ها رسید. یعنی به نظر من واژه‌ها با وجود کاربردی بودنشون در بیشتر مواقع گنگ و نارسا و پر از سوءتفاهم هستن. واسه همین وقتی بشه قلبها و آدمها را بدون واژگان درک کرد، و فراتر از قضاوت‌ها و برچسب‌های کلامی‌اونا را حس کرد، همه ارتباطات قشنگ‌تر میشه…
    البته چه میشه کرد که به‌هرحال به کلام نیازمندیم و منم همین الان با همین کلمات دارم ارتباط بیکلام را توضیح می‌دم که خودش یه‌جور پارادوکسه. و این پارادوکس‌ها توی زندگی خیلی زیادن. همچنان که مولانا تقریباً در آخر همه غزلهاش خودش را “خاموش” خطاب کرده ولی نتونسته خاموش بمونه و بیش از ۳۰۰۰ غزل گفته. همون‌طور که خودتون هم خوب می‌دونین موسیقی هم همین‌طوره و کلام، تآثیر اون را کمتر میکنه.
    توی لینک زیر سه قطعه آهنگ را از آلبوم Waiting for yesterday از گروه Myristica آپلود کردم که معمولا این آلبوم را موقع مطالعه گوش میدم و امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.
    http://s8.picofile.com/file/8293702384/Myristica_.rar.html
    ممنون که با موضوع امروز، فرصتی دادین که بیشتر فکر کنیم
    شاد و خوب باشین

    1. دوست خوبم سلام.
      از آخر میام اول 🙂
      بخاطر آهنگهایی که برام گذاشتید، حسابی هیجان زده ام که در اولین و بهترین فرصت ممکن، در آرامش و خلوت خودم، بهشون گوش بدم و کشف شون کنم!
      چون تا حالا هر چی آهنگ از آهنگهایی که شما لطف کرده بودید، گوش دادم واقعا ازشون لذت بردم و با سلیقه ی من حسابی هماهنگ بودن.
      خیلی خیلی ازتون ممنونم و میخوام بدونین که خیلی خوشحالم کردید. به همون اندازه که همیشه از خوندن نوشته‌هاتون لذت میبرم.

      در مورد نکته ای که اشاره کردید، راستش خیلی باهاتون موافقم.
      من هم همیشه همینطور فکر میکنم.
      ما واقعاً نمیتونیم دنیا رو چه در درونمون و چه در بیرونمون اونطور که واقعاً هست، در قالب کلمات توصیف کنیم یا به تصویر بکشیم.
      به نظر من، ما – مخصوصاً از دنیای بیرون – یه تصویر ذهنی داریم که این تصویر ذهنی نمیتونه لزوماً و کاملاً منطبق با خود واقعیتی باشه که وجود داره.
      ضمن اینکه همین تصویر ذهنی از یک شخص به شخص دیگه – به عنوان ناظر – باز میتونه متفاوت باشه. چه برسه که به کلمات هم تبدیل بشه.
      و کلاً جهان از معناهایی که ما با ذهن مون بهش میدیم و با کلمات بیان میکنیم، بسیار فراتره.
      اما به قول شما چاره ای نداریم و به نظر من در اینجور مواقع باید سعی کنیم که با کمترین خطا، جهان درون و بیرون مون رو در قالب کلمات ترجمه کنیم.

      چقدر زیبا گفتید و اجازه بدید حرفتون رو تکرار کنم:
      … “به نظر من واژه‌ها با وجود کاربردی بودنشون در بیشتر مواقع گنگ و نارسا و پر از سوءتفاهم هستن. واسه همین وقتی بشه قلبها و آدمها را بدون واژگان درک کرد، و فراتر از قضاوت‌ها و برچسب‌های کلامی‌اونا را حس کرد، همه ارتباطات قشنگ‌تر میشه…
      البته چه میشه کرد که به‌هرحال به کلام نیازمندیم”…

      بله ما واقعاً بهشون نیازمندیم.
      یه وقتی هست که شما کسی رو دوست دارید و کنارتون نشسته و دستش رو میگیرید و حستون رو بهش منتقل میکنید.
      اما یه وقت هم هست که او از نظر فیزیکی از شما دور هست و شما چاره ای ندارید که حس تون رو در اون لحظه، از طریق تکست و با گفتن جمله ای مثل “دوستت دارم” بهش منتقل کنید.
      در هر صورت به قول شما از اینجور پارادوکس‌ها در زندگی زیاد میشه پیدا کرد.
      گاهی همین کلمات با همین مشکلات موجود، میتونن معجزه بکنن.
      به عنوان مثال، همین جمله ای که در پست “نترس، من یک انسانم ولی انسانی که…” ازش حرف زدم و حتما خوندینش، در عین سادگی من رو برای لحظاتی میخکوب کرد و عجیب تحت تاثیر قرار داد.
      چون من هم همیشه به چنین موضوعی در درونم فکر می‌کردم، اما هیچوقت به فکرم نرسیده بود که اون فکر و احساس و درونم رو نسبت به این مسئله، در قالب این کلماتِ شگفت انگیز (حتی همون “نه، نترس” تا “قول میدم” – با دیدن تکون خوردن یه حیوان دوست داشتنی از ترس) بریزم و بذارم دیگرانی هم که همین دغدغه رو دارن با این جمله، دنیای درون (احساسات و دغدغه‌هاشون) و دنیای بیرون (آزارها، بیرحمی‌ها، خشونت‌های موجود و … نسبت به هر موجود زنده ای) رو همزمان به این شفافیت لمس کنن.

      از مولانا گفتید و دوست دارم من هم از زبان اوچیزی بگم که فکر میکنم به بحث ما میتونه نزدیک باشه:

      “چشم حس همچون کف دست است و بس
      نیست کف را بر همه ی او دست رس
      چشم دریا دیگرست و کف دگر
      کف بهل وز دیده یِ دریا نگر”

      در نهایت، من باید از شما خیلی تشکر کنم که موجبِ فرصتی برای فکر کردن بیشترِ من شدین. 🙂
      بازم ممنون و امیدوارم همیشه از نظرات خوبتون بهره مند بشم.

      1. ممنون از لطف و محبت شما
        این بزرگواری شماست که اینقدر بااحساس و مهربون پاسخ می‌دین
        از مولانا مثال خیلی قشنگی نقل کردین. یه بیت دیگه هم به‌ذهنم رسید که به‌زیبایی میگه:
        ای خدا جان را تو بنما آن مقام
        که‌اندرو بی‌حرف می‌روید کلام

        شاد و سلامت باشین

    2. دوست خوبم.
      به تا سه آهنگ زیبایی که لطف کردید برام آپلود کرده بودید گوش دادم. بارها و بارها.
      هر سه تاشون واقعاً زیبا بودند و لذت بردم از شنیدنشون.
      و چه انتخاب زیبایی هم هستند برای بک گراند مطالعه (همونطور که خودتون گفتید)
      راستش موقع گوش دادن، سعی کردم دقت کنم ببینم کدوم یکی رو بیشتر از دو تای دیگه دوست دارم، ولی متوجه شدم که هر سه تاشون رو به یک نسبت دوست داشتم و هر کدوم زیبایی خاص خودشون رو داشتند.
      گفتم بیام اینجا و دوباره ازتون تشکر کنم.
      وجودتون در یک روز جدید، برای من باارزشه و ممنونم که هستید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *