چند وقت پیش، همانطور که در کانال هم نوشته بودم، وقتی دنبال یکی از کتابهای موردنظرم در کتابفروشی میگشتم، چشمم به کتاب کوچکِ جویدهشدهای افتاد؛
فرمین، موش کتاب خوان
که از خلاقیتی که – در تناسب با عنوان و مضمون کتاب – در جلد آن به کار رفته بود، بسیار لذت بردم،
و در یک لحظه مِهر شخصیت اصلیاش: فِرمین، موش کتابخوانای که خودش را یک شهرنشین غربتی معرفی کرده بود هم به دلم نشست.
کتابی بود از «سَم سَوِج». نویسندهای که تا به حال اسمش هم به گوشم نخورده بود.
اما در خریدش تردید نکردم.
بعد که کتاب را به خانه آوردم، اما دچار تردید شدم که آیا این داستان را دوست خواهم داشت یا نه، و آیا خواندنش اتلاف وقت خواهد بود یا نه.
اما به هر حال، شروع به خواندنش کردم و هر شب، پیش از خواب، چند صفحه ای از آن را میخواندم.
هر چه بیشتر خواندم، بیشتر از تصمیمام برای خرید بیهدف این کتاب خوشحال و راضی شدم.
هیچ، تصور نمیکردم که این داستان، تا این حد برایم دوستداشتنی باشد.
هروقت کتابهایی اینچنین دوستداشتنی، با داستانپردازی و تصویرسازی و تصویرپردازیهایی اینچنین شگفت میخوانم،
از هوش و ذکاوت و تخیل و ذوق، و شیرین و دلنشین نوشتنِ نویسندهاش به شگفتی میافتم و بارها در دل، او را تحسین میکنم.
فرمین، موش کتاب خوان ای که اول کتابها را میجَوید،
اما بعد تصمیم گرفت آنها را بخواند،
و حال، دیگر بیشتر کتابها و رمانها و نویسندههای بزرگ دنیا را میشناخت و اتفاقاْ بسیاری از آنها، در مدل ذهنیاش هم تاثیر به سزایی گذاشته بودند؛
نه تنها مرا از دوستیاش پشیمان نکرد، بلکه در این شبهایی که در کنارم بود تا خاطرات و داستان زندگیش را برایم تعریف کند، زیباترین و به یادماندنیترین همنشینیها را تجربه کردم.
فرمین، با کارها و حرفها و رفتارهایش بارها و بارها مرا خنداند،
(البته مراقب بودم که متوجهی خندهی من نشود، چون دلم نمیخواست فکر کند که من به او تنها به چشمِ یک موش نگاه میکنم. آخر برای خودش شخصیتی داشت)
و البته بارها مرا با حرفها و کارهایش به حیرت هم انداخت.
یکی از قشنگترین حرفهایی که فرمین، گفت و از آن لذت بردم، این بود:
[su_quote]لازم نیست داستانها را باور کنی تا دوستشان داشته باشی.
من همهی داستانها را دوست دارم.
توالی، آغاز، میانه، و پایان را دوست دارم.
انباشت آرام معنا را دوست دارم،
چشم اندازهای مه آلود خیال را،
مسیرهای پیچ در پیچ،
دامنههای جنگلی،
برکههای چون آینه،
چرخشهای تراژیک
و سکندری خوردنهای کمدی را. [/su_quote]
و این یکی هم، از گفتگوهای درونی همیشگیاش – درست، مثل ما آدمها که با خودمان حرف میزنیم – چقدر برایم دوستداشتنی بود.
شاید برای شما هم دوستداشتنی باشد:
[su_quote]همیشه فکر میکنم همه چیز تا ابد دوام خواهد آورد،
اما هیچچیز هرگز تا ابد دوام نمیآورد.
در واقع هیچچیز بیشتر از یک لحظه وجود ندارد،
مگر چیزهایی که در حافظهمان نگه میداریم. [/su_quote]
چقد این نوشتهها عالی هستن.ممنون
من دارم لیستی از کتابها تهیه میکنم که بتونم تهیه کنم و برنامه ام اینه شبها قبل از خواب چند صفحه ای کتاب بخونم. حتما این کتاب را هم به لیست اضافه میکنم
امیدوارم شما هم دوستش داشته باشین. 🙂
همه چیز تا وقتی که آدم روی اون تمرکز کنه یا توی حافظه ش نگه داره دووم میاره، چیزی از بین نمیره فقط نگاه ما به اون عوض میشه
در واقع هیچچیز بیشتر از یک لحظه وجود ندارد،
مگر چیزهایی که در حافظهمان نگه میداریم.
چقدر زیبا گفته.
دارم وسوسه میشم برای خوندنش
از اونجا که کتابهای خریده شده و هنوز خونده نشده زیادی دارم، اسم این کتابو مینویسم توی لیست خریدهام
تا هر وقت کتابهای خونده نشدم به حدی رسید که تونستم به خودم اجازه خرید کتاب بدم بخرم و بخونمش
بابت معرفیش ممنونم شهرزاد عزیز
“در واقع هیچچیز بیشتر از یک لحظه وجود ندارد،
مگر چیزهایی که در حافظهمان نگه میداریم.”
***
عاشق این یه تیکه ام.
و چه یاد آوریِ خوبی بود برام. ممنون مریم عزیز. 🙂
از کتابهای خریده شده و هنوز فرصتشِ خوندنش یافت نشده (منظورم هنوز توی نوبتن)، نگو که دلم کبااابه. :))
مریم جان. امیدوارم بتونی به زودی این کتاب رو بخونی.
برای اینکه آدم این کتاب رو در فاصله ی مطالعه ی دو تا کتاب سنگین بخونه، به نظرم گزینه ی خیلی خوبیه.
مریم جان. اگه از من بپرسن کتابهایی رو که اصلاً از خوندنشون پشیمون نیستی و از دوست داشتنی ترین و شیرین ترین کتابهایی هستن که توی عمرت خوندی نام ببر،
قطعاً یکی شون، همین کتاب “فرمین، موش کتابخوان” هست.
میدونی. حیرت انگیز بود برام که تصور و تخیل یک نویسنده – با هویت بخشیدن به یه موش – تا کجاها میتونه پیش بره.
ضمن اینکه کلاً شخصیتِ فرمین و مدلِ فکر کردن و گفتگوهای درونی اش رو خیلی دوست داشتم.
دلم میخواست فرمین واقعی بود و میتونستیم یه کم با هم گپ بزنیم. 😉
جدا از خودِ داستان، از ترجمه اش هم واقعاً لذت بردم.
بازهم ازت ممنونم شهرزاد عزیز.
مثل کتاب خوبی که قبلا معرفی کرده بودی و من آگاهانه از اینکه فعلا تصمیم ندارم بخونمش، از نمایشگاه کتاب تهیه کردمش تا در فرصت مناسب بخونمش. البته فکر میکنم چیزی حدود ۲۰-۳۰ صفحه ازش رو خونده باشم (ذهن کامل نو) و همون تصوری که از نوشتههای تو در ذهنم شکل گرفته بود، تقویت شد.
عکس جلد این کتاب رو هم که دیدم، همون لحظه اول ته دلم یهویی گفتم “آخی! گوگولی!” :))
امیدوارم کتابهایی که در دستِ خواندن دارم، با موفقیت به پایان برسه که به خوندن این کتاب هم برسم.
🙂
من هم کتابهایی که اینجوری خلاقانه هستند رو خیلی دوست دارم. فعلا خوندن کتابهای آریانا قلم (خلق مدل کسب و کار و ۲۴ گام و ارزش پیشنهادی) در برنامه م نیست برای خوندن ولی گاهی وقتها فقط برمیدارم و نگاهشون میکنم و ذوق میکنم، بخاطر ظاهر زیبا و خلاقانه ای که دارند (البته محتواشون هم خیلی عالیه)
خواهش میکنم ساقی عزیز.
خوشحالم. من برای کتاب «ذهن کامل نو»، هنوز کلی حرف دارم که توی وبلاگم بنویسم، اما فرصت، کمتر پیش میاد.
ساقی جان. واقعا به نظر من هم جلد و ظاهر یک کتاب، بیش از اون چیزی که تصور میکنیم، میتونه توی تصمیم ما در خرید یک کتاب، یا در لذت بردن یا نبردن از خوندنش، ناخودآگاه یا آگاهانه تاثیر داشته باشه.
برای من که اینطوره.
مثلاً جلد کتاب “عقاید یک دلقک” (ازهاینریش بل) اگر چه از محتوا و مضمون کتابش لذت بردم، اما یه جورایی من رو واقعاً اذیت کرد و میکنه و وقتی بهش فکر میکنم حسم – به جلدش – بد میشه.
شاید اگر جلد زیبا و جذاب و خلاقانه ای – با توجه به عنوانش – داشت، بیشتر از اون چیزی که در حال حاضر از خوندنش لذت بردم، لذت میبردم.
راستی. مرسی که از این کتاب: “خلق مدل کسب و کار و ۲۴ گام و ارزش پیشنهادی” نام بردی.
به نظرم رسید کتاب مفیدی باشه.
اسمش رو نوشتم تا بخرم و بخونمش.
ممنونم که برام کامنت گذاشتی. 🙂
اینهایی که نام بردم سه تا کتاب هستند از انتشارات آریاناقلم 🙂
* طراحی ارزش پیشنهادی (استروالدر)
* خلق مدل کسب و کار (استروالدر)
* راه اندازی کسب و کار – ۲۴ گام برای موفقیت کسب و کارهای نوپا (بیل اولت)