بهانه‌ای برای نوشتن, دوست داشتنیها

بعضی وقتا فقط باید رفت، مهم نیست مقصدت کجاست

اگه آهنگ «زنگ بزن آژانس» آرش سبحانی رو شنیده باشین متوجه شدین که عنوان این نوشته رو از همین متن ترانهٔ او گرفتم.

(آرش سبحانی آهنگ‌ساز، ترانه‌سرا، خواننده و نوازنده‌ٔ گیتار الکتریک و بنیانگذار و لیدر گروه کیوسک هست)

این آهنگ رو خیلی دوست داشتم، برای همین گفتم بذار به عنوان بهانه‌ای برای آپدیت شدن وبلاگم چند خطی درباره‌اش و حسی که بهش داشتم بنویسم.

وقتی برای اولین بار بهش گوش دادم حالم و دلم خیلی گرفته بود. و گوش دادن به این آهنگ، چندباره و چندباره، عجیب حالم رو خوب کرد.

اونقدر بهش گوش دادم که دیگه بدون خطا و کاملا هماهنگ با ریتمش می‌تونستم باهاش بخونم.

هر بار هم بعضی جاها مثلا اونجا که با یه لحن بامزه‌ای میگه “بگو به شما مربوط نیست” یا “فرقی نداره فرغون با آمبولانس” یا اونجا که میگه “فندک خدمتتون هست” یا “در لعنتی کجاست” یا اون آخرای آهنگ که مصرانه میگه “زنگ بزن” واقعا خنده‌ام می‌گرفت و لبخند رو میاورد روی لبم.

جدا از موزیک فوق العاده‌اش (سبک راک) و لحن خوندن آرش که دوست دارم مدل خوندنش رو، تصویری که این ترانه توی ذهن آدم میسازه، به نظر من عجیب و فوق‌العاده است.

نصف شبه و یه آدم با یه شخصیت عجیب و خاص، بدجوری توی فضا و زمان عجیبی گیر افتاده، و حسابی مستاصل شده و میخواد هر جور شده از اونجا رهایی پیدا کنه.

موبایل و اسنپی هم در کار نیست. معلوم هم نیست به قول خودش کی اون رو برده اونجا و اصلا خونه‌ٔ کیه؟ و اون یا اونهایی که دور و برش هستن کین؟

انگار هیچی هم اونجا نیست حتی تلفن، جز اینکه همه جا دیواره و همه‌چی سیاه‌ست و پرِ حرفهای نامربوط و آدمهای بیریخته، و البته شلوغ هم هست و پر از آدمهای تنهاست.

تاریخ انقضا یا انقضای تاریخش البته تلخه، و ممکنه آدم رو یاد وقتی بیندازه که احساس کرد برای یه نفرِ دیگه تاریخ انقضا داشت و سر اون تاریخ، گذاشته شد کنار.

خلاصه یک یک اینها، اون آدم رو بیشتر و بیشتر مصمم میکنه که از اونجا بره و برای رفتن، گویا تنها راهی که پیش روش هست اینه که: صاحبخونه زنگ بزنه آژانس!

به هر دری هم میزنه و هر بار یه دلیل میاره که اون یا اونا رو متقاعد کنه که باید بره. یا به قول خودش “می‌باس بره”. حتی یه جا، دیگه با حالت درماندگی به خواهش میفته و میگه “بذارین برم” یا “یه لطفی به ما کن و زنگ بزن آژانس”

تازه مقصدش هم معلوم نیست، و فقط میخواد با ارزون‌ترین بلیط یکطرفه بره به دورترین نقطه، یه جای دور که آدم از لبهٔ دنیا بیفته.

راستی تا حالا برای شما هم پیش اومده که دلتون میخواسته از یه جایی، فقط برین؟  یه جای دور که از لبهٔ دنیا بیفتین.

 

(عکس مربوط به آلبوم “زنگ بزن آژانس” هست)

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *