کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم
… او میگفت:
گاهی از اوقات احساس تاثری داریم که نمیتوانیم به آن فائق شویم. درمییابیم که لحظه ی جادویی آن روز سپری شده و ما هیچ کار نکرده ایم. آن وقت زندگی افسون خود و هنر خود را پنهان میکند.
ما باید به سخنان کودکی که در ما هست گوش را دهیم. زیرا کودک لحظات جادویی را میشناسد. ما میتوانیم اشکها و تاثرات خود را خفه کنیم اما نمیتوانیم صدای او را خاموش کنیم.
کودکی که ما در گذشته بوده ایم هنوز هم در زمان حال وجود دارد. خوشا به حال کوچکها زیرا ملکوت آسمانها به آنان تعلق دارد.
اگر دوباره متولد نشویم، اگر نتوانیم دوباره زندگی را با معصومیت و شور و شوق کودکی نگاه کنیم، زندگی دیگر هیچ معنایی نخواهد داشت.
به آن چه که کودکِ درون قلب ما میگوید توجه کنیم. از او شرمگین نباشیم. نگذاریم بترسد از تنهایی و از اینکه هیچ وقت به حرفش گوش نمیکنند.
اجازه دهیم که گاهی افسار سرنوشت ما را به دست بگیرد. این کودک میداند که هر روز با روز قبل فرق دارد.
کاری کنیم که خود را دوباره محبوب ببیند. کاری کنیم که لذت ببرد حتی به قیمت انجام کارهایی که عادت به انجامشان نداریم. حتی اگر این کار به نظر دیگری احمقانه باشد.
به خاطر داشته باشید که عقل آدمها در برابر خداوند جنون است. اگر ما به حرف کودکی که در روحمان سکنی دارد گوش فرا دهیم، چشمان ما دوباره درخشیدن آغاز میکند و تماس خود را با حیات از دست نخواهیم داد.
نویسنده: پائولو کوئیلو
برگردان: دل آرا قهرمان
پی نوشت:
بخش دیگری از این کتاب را در درخششی از نور یک کتاب (رودخانه پیدرا-۱) میتوانید بخوانید.
راستی … دلم میخواست فیلم کوتاه بسیار زیبایی را که خودم از دیدن آن – مخصوصا با موزیک زیبایی کههارمونی فوق العاده ای با داستان فیلم دارد – واقعا لذت میبرم به شما معرفی کنم تا اگر دوست داشتید ببینید. نام فیلم، Signs ساخته ی Patrick Hughes میباشد (۲۰۰۸، استرالیا)، با موزیک Dmitri Golovko … این یک فیلم کوتاه و ساده اما زیبا در مورد ارتباطات است و پیامش این است که گاهی تنها چیزی که شما به آن نیاز دارید، تنها یک علامت است. … برای دیدن آن، لطفا در گوگل، نام فیلم و نام تهیه کننده ی آن را جستجو کنید.