درخششی از نور یک کتاب (چارلی چاپلین)
…. در دسامبر سال ۱۹۲۸ پدرم سناریوی «دیکتاتور» را به پایان رسانید… پدرم نقش هیتلر و یک یهودی کوچک اندام سلمانی را برای خودش نگاه داشته بود.
او هنوز نتوانسته بود تصمیم بگیرد که پرسوناژ همیشگی خودش را با آن اندام کوچک و شلوار گشاد و کفشهای بزرگ ترک گوید. و میخواست نقش سلمانی یهودی که با این مشخصات جور در میآمد را هم بر عهده گیرد.
او این پرسوناژ را هم چون طلسمیقراردادی برای خود برگزیده بود. چون در تمام مدت فعالیت سینمائیش این پرسوناژ برای او مظهر خوشبختی بود. او بدین ترتیب میلیونها نفر را خندانده بود و خودش هم لذت بسیار برده بود.
همه مردم دنیا فیلمهایش را دوست میداشتند و هنگامیکه دست به مسافرتی میزد مردم برای دیدنش فعالیت بسیار نشان میدادند.
پدرم حکایت میکرد که یک بار در تئاتر چینی گرمان درهالیوود برای تقلید از او مسابقه ای ترتیب داده بودند که سی چهل نفر در آن شرکت داشتند و پدرم هم بطور ناشناس در این مسابقه شرکت میکند و رتبه سوم را بدست آورد. بعقیده او این یکی از عجیب ترین ماجراهای تاریخ تئاتر و سینما است.
بدین ترتیب واضح است که چرا پدرم همیشه میخواست آن «مرد کوچولو» بعنوان یک کلید موفقیت در فیلمهایش ظاهر شود. در آن موقع هر کس دست به تهیه فیلمیمیزد در حقیقت شانس و اقبال خود را میآزمود.
نویل چمبرلن با آن چتر مشهورش با هیتلر ملاقات کرده بود. سوئدیها محاصره شده بودند و هیتلر چشمان طمع کارش را بسوی چک اسلواکی معطوف کرده بود. مقاصد او آشکار بود و همچنین آشکار بود که هیچ قدرت غربی نه انگلستان و نه فرانسه و نه آمریکای دورافتاده آماده مداخله و جلوگیری از تجاوزات هیتلر نیست.
پدرم میخواست کاری بکند که دیگران جرأت انجامش را نداشتند. او میخواست فیلمیاز زندگی هیتلر، غول کوچک اروپا تهیه کند و جنبههای مسخره زندگی او را به مردم نشان دهد.
او از زمان جلوتر بود. او فرباد وحشت در مقابل ماشینی شدن انسان برمیآورد. ولی هر چه او به کُندی در کار تهیه فیلم خود پیش میرفت هیتلر جسورانه تر و سریعتر در کار بلعیدن اروپا بود.
«دیکتاتور» میبایست ناطق باشد. و این اولین فیلم ناطق پدرم بود. او از چند نویسنده حرفه ای برای تهیه مکالمات فیلم مدد خواست.
کنفرانسهای متعددی را که در این مورد در خانه ما تشکیل میشد هنوز به خاطر دارم. در آنجا هم پدرم همه را رهبری میکرد. چون بدرستی آنچه را که میخواست میشناخت.
او عقاید مختلف را گوش میکرد ولی بدنبالشان نمیرفت. گهگاه مباحث تندی در میگرفت و این در مواردی بود که عقیده ای مخالف فکر پدرم مطرح میشد.
مثل موقع تهیه فیلم «عصر جدید» خشم پدرم افزایش یافت و او از نزدیک وضع فیلم را بررسی میکرد. همه اطلاعات ممکن را درباره هیتلر جمع آوری میکرد و ساعتهای دراز خواه در منزل و خواه در استودیو به مطالعه میپرداخت.
او ژستهای هیتلر را در موقع حرف زدن و نوازش کردن بچهها و عیادت از بیماران و به کار بردن قدرت سحرآسای خود بدقت بررسی مینمود. و فیلمهای زیادی در این مورد جمع آوری کرده بود و از دیدن آنها لذت میبرد.
و گاه با تحسین میگفت:”هیتلر، هنرپیشه بزرگیست. براستی او از همه ما هنرمندتر است.”
مطالعات پدرم بی حاصل نبود. تصویری که او از هیتلر ساخت واقعا کامل است. آلمانیها هم به این فیلم توجه زیادی کرده اند تا چهره واقعی هیتلر را از ورای آن بشناسند.
پدرم هنرپیشگان دیگر فیلم را با دقت بسیار انتخاب کرد. بخصوص در مورد هنرپیشه ای که میبایست نقش موسولینی را بر عهده بگیرد وسواس بخرج میداد.
وقتی که هنرپیشهها انتخاب شدند، پدرم به فکر سیاهی لشکرها افتاد و در اینجا حس خیرخواهی او به جنبش د رآمد. هیچ چیز برای او تاثرآورتر از این نبود که هنرپیشه مشهوری را ببیند که در اثر پیری به دامان فقر افتاده است. میدانیم که همیشه برای ایفای نقش سیاهی لشکر، هنرپیشگان قدیمیو فراموش شده را انتخاب میکرد و دستمزدهای خوبی هم به آنها میداد.
مطمئنا پدرم در انتخاب هنرپیشگان اصلی فیلمهایش تسلیم احساسات نمیشد و آنها را تنها بخاطر هنرشان انتخاب میکرد. ولی در همین جا هم علاقه او نسبت به هنرمندان آشکار بود. برای او بسیار مشکل بود که با کسی تماس بگیرد و بعد او را نومید روانه سازد. او غالبا اظهار میکرد که آرزو دارد اطاقی با یک پنجره مخفی داشته باشد و از انجا به هنرپیشگان بنگرد و بی آنکه دیده شود دلخواه خود را از میان آنها برگزیند.
نام کتاب: زندگی چارلی چاپلین
نویسنده: چارلز چاپلین (پسر چارلی چاپلین)
سلام شهرزاد جان
ممنون از این انتخاب زیباتون
به خصوص این بخش ، بشترین تاثیر رو روی من گذاشت :
همیشه برای ایفای نقش سیاهی لشکر، هنرپیشگان قدیمیو فراموش شده را انتخاب میکرد و دستمزدهای خوبی هم به آنها میداد.
بازم سپاس
ارادتمند – هومن
سلام. ممنون هومن عزیز.
من خودم هم این طرز فکرش رو خیلی دوست داشتم …:)