الهام بخش

عشق، رقص زندگی است

عشق، رقص زندگی است

زندگی یک موهبت است.

خاکی است که گلهای سرخ عشق در آن شکوفا می‌شوند.

عشق فی نفسه بسیار گرانبهاست – هدفی ندارد، مقصودی ندارد، ولی تاثیری شگرف دارد، لذت بخش است، سرمستی خاص خود را دارد. منتها اینها هیچ کدام مقصود عشق نیستند. عشق، تجارت نیست که در آن هدف و مقصدی مطرح باشد. عشق دیوانگی خاص خود را دارد.

این دیوانگی چیست؟ دیوانگی این است که توجیهی برای اینکه چرا عشق می‌ورزی نداری؛ جوابی منطقی وجود ندارد. در زندگی روزمره هر کاری که انجام می‌دهی، هدفی را در پی آن دنبال می‌کنی و دلیلی منطقی برای انجام آن داری؛ مثلا معامله می‌کنی، چون به پول احتیاج داری. به پول احتیاج داری، چون می‌خواهی خانه بخری. به خانه احتیاج داری، چون زندگی بدون خانه و سرپناه ممکن نیست.

ولی در مورد عشق، قضیه فرق می‌کند؛ عشق ورزیدن و عاشق شدن غیر قابل توجیه است. تنها چیزی که می‌توانی بگویی این است: ” نمی‌دانم. فقط می‌دانم که عشق ورزیدن تجربه ای است برای مشاهده کمال زیبایی در فضای باطن.” ولی این نیز، هدفِ عشق نیست. فضای باطن ارزش مادی ندارد؛ نمی‌توان در قبال آن کالا یا متاعی دریافت کرد. ولی در عین حال مانند غنچه گل سرخی است که قطره ای شبنم بر روی آن همچون مروارید می‌درخشد؛ و در نسیم سحرگاهی و پرتو آفتاب، این غنچه به رقص در می‌آید.

735352_HQlNgGHu

عشق رقص زندگی است.

بنابر این آنهایی که عشق را درک نکرده اند، از این رقص محروم مانده اند؛ آنها فرصت پرورش گل سرخ را از کف داده اند. به همین دلیل است که از دیدگاه مادی و حسابگرانه و صرفا منطقی، همچنین از نظر ذهنیت یک ریاضیدان، اقتصاددان و سیاستمدار، عشق نوعی دیوانگی بشمار می‌آید.

ولی برای آنها که عشق را شناخته اند، سلامت عقل تنها در دنیای عشق یافت میشود. آدم بدون عشق، شاید ثروتمند، سالم و مشهور باشد، ولی هرگز سلیم العقل نیست، چرا که هیچ چیز درباره ارزشهای باطنی نمی‌داند. انسانهای عاشق به روان درمانی احتیاج ندارند. در واقع عشق عظیم ترین نیروی درمانگر در زندگی است. آنها که عشق را تجربه نکرده اند، تهی و از غایت انسانیت به دور هستند. دبوانگی معمولی، فاقد برنامه است. ولی این دیوانگی که آن را عشق نامند، برنامه ای دارد؛ تو را شادمان می‌کند، زندگی ات را آکنده از آهنگ و ترنمی‌دلپذیر می‌سازد، به تو وقاری باشکوه می‌بخشد.

وقتی کسی عاشق می‌شود، احتیاج ندارد که آن را اعلان کند. تو در چشمان وی عمق و ژرفایی مشاهده می‌کنی که از دلش برخاسته است. در چهره اش وقار و زیبایی بدیعی به چشم می‌خورد. راه رفتنش همچون رقص پروانه است. او همان آدم همیشگی است، ولی در عین حال دیگر آن آدم قبلی نیست. عشق در زندگی او رسوخ کرده، وجودش آکنده از طراوت بهاری گشته و گلهای جان و دلش شکوفا شده اند.

عشق باعث دگرگونی فوری می‌شود. کسی که نمی‌تواند عشق بورزد، باهوش هم نمی‌تواند باشد، باوقار هم نمی‌تواند باشد، زیبا هم نمی‌تواند باشد. زندگی چنین کسی، تراژدی است.

انسانهایی که رمز و کلید خوشبختی را می‌شناسند، انسانهایی که با زندگیِ در حال دگرگونی، سازگاری و تفاهم دارند، حتی به این زندگی که همچون حباب کف صابون است هم عشق می‌ورزند؛ همین حباب صابون در پرتو آفتاب می‌درخشد و رنگین کمان‌های کوچک به وجود می‌آورد. چنین انسانهایی معنی خوشبختی را بیش از دیگران میدانند.

تماشای حبابهای کف صابون، تماشای پروانه‌ها، تماشای غنچه‌های گل که در وزش باد می‌رقصند – اینها هستند که اشک شوق و ترانه زندگی را به وجود می‌آورند.

اوشو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *