درباره ی رحیمان
دوستان من! دوستِ تان را طعنه ای زده اند: “زرتشت را بنگرید که در میانِ ما چنان میگردد که گویی در میانِ جانوران میگردد!”
اما همان به که میگفتند: “مردِ دانا در میانِ آدمیان چنان میگردد که در میانِ جانوران.”
مردِ دانا انسان را چنین مینامد: جانوری با گونههای سرخ.
او چگونه چنین شده است؟ مگر نه آن که میباید بسی شرمساری کشیده باشد؟
دوستانِ من! مردِ دانا چنین میگوید: شرمساری! شرمساری! شرمساری! این است تاریخ بشر!
از این رو، مردِ بزرگ وار هرگز کسی را شرمسار نمیکند و خود از دیدار دردمندان شرمسار نمیشود.
به راستی، خوش نمیدارم اینان را، این نرم دلان را، که از رحم خویش شاد اند.
زیرا از شرم چیزی نمیدانند!
اگر بنا باشد که اهلِ رحم باشم، نخواهم که آن را بر زبان آورم. و رحم آوردن ام همان به که از دور باشد.
همان به که پیش از آن که بشناسند، چهره نهان کنم و بگریزم. دوستانِ من! شما را نیز میفرمایم که چنین کنید.
بادا که سرنوشت ام همواره از -درد- رَستگانی چون شما را به راهِ من کشانَد تا بتوانم با آنان هم امید و هم خوراک و هم انگبین باشم!
به راستی، بهر دردمندان چهها که نکرده ام. اما از آن زمان که آموخته ام خود را شادتر کنم این کار را همیشه به از آن کار یافته ام.
انسان از آغازِ وجود خود را بسی کم شاد کرده است. برادران، «گناه نخستین» همین است و همین!
هر چه بیش تر خود را شاد کنیم، آزردنِ دیگران و در اندیشه یِ آزار بودن را بیشتر از یاد میبریم.
از این رو، چون دست ام دردمندی را یاری کند میشویم اش و با این کار روان ام را نیز میشویم.
هرگاه که دردمندی را هنگام درد کشیدن دیده ام، از شرم اش شرمسار شده ام، زیرا به یاری برخاستن ام غرور-اش را پایمال کرده است.
زیرِ بارِ منت ای بزرگ بودن کینه توز میکند نه سپاس گزار. و چون نیکی ای کوچک از یاد نرود به کرمیجَوَنده بدل میشود.
«چیزی را آسان نپذیرید! با پذیرفتنِ تان بر بخشنده منت گذارید!» چنین است اندرزِ من به آنانی که چیزی برایِ بخشیدن ندارند.
اما من که بخشنده ام با خوش دلی میبخشم، چون دوستی به دوستان.
لیک، غریبان و مسکینان را بِهِل تا خود از درختِ من میوه بچینند. این گونه کم تر شرمسار میشوند.
اما گدایان را یکسره باید از میان برداشت! به راستی، ایشان را چیزی دادن مایه یِ برآشفتگی ست و چیزی ندادن نیز.
و همچنین گناه کاران و وجدانهایِ ناآرام را! دوستان، باور کنید، نیشِ وجدان نیش زدن میآموزاند.
باری، بدترین چیز خُرداندیشی است. به راستی شرارت به که خُرداندیشی!
بی گمان، میگویید: «لذتِ بدکاریهای کوچک ما را از بسا شرارتهایِ بزرگ در امان میدارد.» اما این جا همان جاست که نباید آرزویِ امان داشت.
شرارت همچون دُمَل است: میخارد و میسوزد و سر باز میکند. سرراست سخن میگوید.
«هان، من بیماری ام» شرارت چنین میگوید و این سرراستیِ اوست.
اما خُرداندیشی همچون دُمَل آگینی ست که پنهان میخزد و هیچ جا روی نشان نمیدهد تا آن که تن سراپا از دُمَلها پُر شود و بگندد.
در گوشِ آن کس که در تسخیرِ شیطان است، اما، این سخن را زمزمه میکنم:
«همان به که شیطان ات را بزرگ کنی! درین کار تو را نیز راهی به بزرگی هست!»
های، برادران! مردم کمیبیش از آن چه باید از حالِ یکدیگر باخبر اند! و هستند بسا کسان که درونِ شان بر ما آشکار است و با این همه دیری به درونِ شان راه نمیتوان برد.
با آدمیان زیستن دشوار است، زیرا خاموش ماندن بسی دشوار است.
بزرگ ترین بیدادِ ما نه به آن کسی ست که ازو بیزار ایم. بل با کسی ست که با او هیچ سر- و -کارِمان نیست.
اگر تو را دوستی دردمند باشد، بهرِ درد-اش آسایشگاهی باش؛ اما آسایشگاهی چون بستری دُرُشت، بستری سفری. این گونه به از همه او را یاری توانی کرد.
و چون دوستی با تو بدی کند، با او بگو: «آنچه با من کرده ای بر تو بخشودم. اما آنچه با خود کرده ای را چه گونه توانم بخشود؟»
عشقِ بزرگ چنین میگوید. او از بخشایش و رحم نیز بَر میگذرد.
دل را نگاه دار! دل چو رفت سر نیز چه زود از پی ِ دل میرود!
وَه که در جهان کدام ابلهی به پایه یِ ابلهیِ رحیمان رسیده است و در جهان چه چیز به اندازه یِ ابلهیِ رحیمان مایه یِ رنج فراهم کرده است!
وای بر آن عاشقانی که از رحمِ شان برتر، پایگاهی ندارند.
شیطان روزی با من چنین گفت: «خدارا نیز دوزخی هست. دوزخِ او عشق به انسان است.»
پس، از رحم دوری کنیدو از آن سوی هنوز ابری گران به جانبِ انسان میآید! همانا که من نشانههایِ آشفتگی هوا را چه نیک میشناسم!
اما در این گفته نیز بِدرَنگید: عشقِ بزرگ بر فرازِ تمامِ رحمِ خویش جای دارد، زیرا خواهانِ آفریدنِ معشوق است!
«من خود را فدایِ عشقِ خویش میکنم و همسایه ام را نیز چون خود.» : این است سخنِ آفرینندگان همه!
باری، آفرینندگان همه سخت اند.
چنین گفت زرتشت.
از کتاب: چنین گفت زرتشت
نویسنده: فریدریش نیچه
ترجمه: داریوش آشوری
پی نوشت:
همانطور که قبلا در پست کتابهایی هستند که…(گفتاری از داریوش آشوری) – که بخشی از مقدمه ی بسیار زیبای داریوش آشوری در کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه است – گفته بودم؛ این اثر نیچه، مستقیماً الهام بخش ریشارد اشتراوس (۱۹۴۹-۱۸۶۴)، موسیقیدان آلمانی، گردید که در ۱۸۹۶ پوئم سمفونیک ای به نام «چنین گفت زردشت (اپرای ۳۰)» (Also Sprach Zarathustra) ساخت که از درخشانترین آثار این نوع است. این موسیقی زیبا را میتوانید در آهنگهای شگفت انگیز بشنوید.
درود به شهرزاد
چقدر این آموزهها و گفتههای زرتشت آرامش بخشه
چقدر شاعرانه و لطیف
نه جنگی نه خونی نه ترسی
وقتی میخونم ش دوگانگی روح و جسمم رو کامل احساس میکنم … اینو جدی میگم
بدرود و پاینده باشید
rasalgur@
چرا اون بخش که میگه خدا مرده است رو حذف کردید
اصلاً یادم رفته بود که چرا حذفش کرده بودم. (خیلی هم کار بدی کردم، میدونم) 🙂
کمیبه ذهنم فشار آوردم تا یادم اومد.
شنیدید، مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسه؟
نمیدونم چرا اون زمان که این پست رو نوشتم، ترس عجیبی از این داشتم که به هر دلیل، سایتم ف ی ل ت ر بشه، (چون یه بار – در زمانهای قدیم تر – خودم هم واقعاً نفهمیدم چرا، اما وبلاگم ف ی ل ت ر شده بود.)
برای همین، این ترس و محافظه کاری و احتیاط آزاردهنده با من مونده بود.
الان که میبینم خیلی جاها توی وب، اینجور متنها رو به راحتی منتشر میکنند، فکر میکنم واقعا دیگه توجیهی نداره این کار.
ممنونم که متوجه این موضوع شدید، و تذکر دادید و بهم یادآوری کردید.
حتما این قسمت از متن رو از کتابم پیدا میکنم و بهش اضافه میکنم.
اما من که بخشنده ام با خوش دلی میبخشم، چون دوستی به دوستان.
لیک، غریبان و مسکینان را بِهِل تا خود از درختِ من میوه بچینند. این گونه کم تر شرمسار میشوند.
اما گدایان را یکسره باید از میان برداشت! به راستی، ایشان را چیزی دادن مایه یِ برآشفتگی ست و چیزی ندادن نیز.
این تیکه رو خیلی دوست دارم، کشورمون پر از گدا شده!
با سلام
کتاب فوق العاده خطرناک و حاوی نظریات دیوانه کننده و اشتباه است.
مابقی آثار نیچه نیز مثل این کتاب ارطش خواندن ندارند.
پس با این توصیفات، کاش نخونده بودینش… !
پیشنهاد میکنم بیشترین فاصله رو با این کتاب خطرناک! و مابقی آثار نیچه حفظ کنید. 🙂
اقای مجید فنائی معلومه هیچی از کتاب نفهمیدی، وقتی فهمت اندازه ی کتابای نیچه نیست بهتره نخونیش که نیای برداشت اشتباهتو به بقیه بگی
عرفان عزیز.
نگران نباشین.
بعد از کامنت ایشون، باز کامنت مشابه دیگری با نام دیگری و در مورد خطرناک بودن کتاب نیچه و اینجور مزخرفات، توی این پست، دریافت کردم که دیگه اونو تاییدش نکردم و حذفش کردم.
میدونین. حیف وقت و انرژی ای که بخواد در پاسخ و توضیح به بعضی کامنتها صرف بشه.
بعضی آدمها رو باید گذاشت توی همون گمراهی شون بمونن و ازش لذت ببرن. :))
ما هم کتابهایی که دوست داریم رو میخونیم و ازشون لذت میبریم. 🙂
ولی ممنون بخاطر کامنت تون. دوستش داشتم.
پس چرا به دنبال این متن سر از اینجا پیدا کردید ؟