درخششی از نور یک کتاب (کیمیاگر)
.
آن روز، پس از آن که اتراق کردند، جوان پرسید: “چرا باید به ندای قلب مان گوش بسپریم؟”
-“چون هر جا که قلبت باشد، گنجت هم همان جا خواهد بود.”
جوان گفت: “قلب من برآشفته است. رویا میبیند، هیجان زده است و شیدای یکی از دختران صحرا. از من چیزهایی میخواهد و شبهای بسیاری، هنگامیکه به آن چیزها میاندیشم، خواب از من میرباید.”
-“خوب است. قلب تو زنده است. هم چنان به آنچه برای گفتن دارد، گوش بسپر.”
…
هنگامیکه برای لختی استراحت دادن به اسبها باز ایستادند، جوان به کیمیاگر گفت: “قلب من خیانت کار است. نمیخواهد ادامه بدهم.”
کیمیاگر پاسخ داد: “این خوب است. ثابت میکند که قلبت زنده است. طبیعی است که از مبادله ی هر آن چه به دست آورده ایم با یک رویا بترسیم.”
-“پس چرا باید به قلبم گوش بسپرم؟”
-“چون هرگز نمیتوانی خاموشش کنی. و حتا اگر وانمود کنی به او گوش نمیدهی، باز همیشه در درون سینه ات به تکرار نظرش درباره ی زندگی و جهان ادامه میدهد.”
-“حتا اگر خیانت کار باشد؟”
-“خیانت ضربه ای است که انتظارش را نداری. اگر قلبت را خوب بشناسی، هرگز در این کار موفق نمیشود. چون رویاها و تمناهایش را میشناسی و شیوه ی کنار آمدن با آنها را در مییابی.
هیچ کس نمیتواند از قلبش بگریزد. برای همین، بهتر است آن چه را که میگوید بشنوی. بدین صورت، هرگز ضربه ای را دریافت نمیکنی که انتظارش را نداشته باشی.”
جوان، هم چنان که در صحرا پیش میرفت، به گوش سپردن به ندای قلبش ادامه داد. توانست نیرنگها و حیلههایش را بشناسد و توانست آن را همان گونه که بود بپذیرد. سپس ترس را وانهاد، و میل به بازگشت را کنار گذاشت، چون یک روز عصر قلبش گفت خشنود است. قلبش گفت: “حتا اگر گاهی اعتراض میکنم، به خاطر ان است که قلب یک انسان هستم و قلب انسانها این گونه است. از تحقق بخشیدن به بزرگ ترین رویاهاشان میترسند، چون گمان میکنند سزاوارشان نیستند، یا نمیتوانند به آنها تحقق بخشند.
ما قلبها حتا از ترسِ اندیشیدن به عشقهایی که منجر به جدایی ابدی میشوند، میمیریم، از ترس اندیشیدن به لحظههایی که میتوانستند زیبا باشند و نبودند، از ترس اندیشیدن به گنجهایی که میتوانستند کشف شوند و برای همیشه در شنها مدفون ماندند. چون اگر چنین شود، بسیار رنج خواهیم برد.”
یک شب که جوان به آسمانی بدون ماه مینگریست، به کیمیاگر گفت:
-“به او بگو ترس از رنج، از خودِ رنج بدتر است. و این که هیچ قلبی، تا زمانی که در جست و جوی رویاهایش نباشد، هرگز رنج نخواهد برد. چون هر لحظه ی جست و جو، یک لحظه ی ملاقات با خداوند و ابدیت است.”
جوان به قلبش گفت: “هر لحظه ی جست و جو، یک لحظه ی ملاقات است. هنگامیکه گنجم را میجستم، هر روز درخشان بود، چون میدانستم هر ساعت، بخشی از رویای یافتن را شکل میدهد. هنگامیکه گنجم را میجستم، چیزهایی را در راه کشف کردم که اگر شهامت تجربههای غیرممکن چوپانها را نداشتم، هرگز رویای یافتن شان را نمیدیدم.”
سپس، قلبش یک بعدازظهر تمام آرام ماند. شب هنگام، جوان آرام خوابید و هنگامیکه بیدار شد، قلبش آغاز به سخن گفتن از روح جهان کرد. گفت انسان خوش بخت، انسانی است که خداوند را در درون خود دارد. و میتوان خوش بختی را در یک دانه ی ساده ی شن صحرا یافت، همان گونه که کیمیاگر نیز گفته بود. چون هر دانه ی شن، لحظه ای از آفرینش است، و جهان میلیونها میلیون سال را صرف آفریدن آن کرده است.
-“هرانسانی بر روی زمین، گنجی دارد که انتظارش را میکشد. ما قلبها چندان عادت به سخن گفتن از این گنجها نداریم، چون انسانها دیگر نمیخواهند آن را بیابند. تنها با کودکان درباره ی آنها سخن میگوییم. سپس میگذاریم زندگی هر یک از آنها را به سوی سرنوشت خویش هدایت کند. اما دریغ، اندک افرادی راهی را که برای آنها تعیین شده، راه افسانه ی شخصی، راه خوش بختی را پی میگیرند. بیشترِ آنها جهان را به چیزی تهدیدکننده میپندارند… و به همین دلیل جهان به چیزی تهدید کننده تبدیل میشود.
آن گاه صدای ما قلبها مدام آهسته و آهسته تر میشود، اما هرگز خاموش نمیشویم. میکوشیم حرفهامان شنیده نشود: نمیخواهیم آدمها بخاطر پیروی نکردن از قلبهاشان رنج بکشند.”
جوان از کیمیاگر پرسید:” چرا قلبها به انسانها نمیگویند به پیروی از رویاهاشان ادامه بدهند؟”
-“چون در این صورت، قلب است که بیشتر رنج میکشد. و قلبها رنج کشیدن را دوست ندارند.”
از آن روز به بعد، جوان ندای قلبش را میفهمید. از قلبش خواست دیگر هرگز او را وا نگذارد. از قلبش خواست وقتی از رویاهایش دور میگردد، به نشانه ی خطر در سینه اش فشرده شود. سوگند خورد هرگاه این نشانه را بشنود، از آن پیروی کند…
از کتاب: «کیمیاگر»
نویسنده: پائولو کوئیلو
مترجم: آرش حجازی
با سلام . بسیار بسیار سایت خوبی دارید و لذت بردم از مطالب سایتتون.
خیلی ممنون دوست عزیز.
خوشحالم اینجا رو دوست دارید.
جملات دگرگونم کرد من هم در پی یافتن معبود سر گردانم کیمیاگری نور چیست میخواهم بیاموزم.