معلم روی جاودانگی اثر میگذارد؛ معلم هرگز نمیتواند بگوید تاثیرات اش در چه نقطه ای از حرکت باز میایستد.
(هنری آدامز – نقل از کتاب: سه شنبهها با موری)
اخیراً کتاب «سه شنبهها با موری» را خواندم.
از همان ابتدا، بسیار، تحت تاثیر تم داستان قرار گرفتم و هر چه به آخر کتاب نزدیک تر میشدم؛ گاه بغض، گلویم را فشار میداد و آخرش هم که دیگر نتوانستم در برابر اشکهایی که در چشمانم حلقه زدند، مقاومت کنم.
نام این کتاب را قبلاً شنیده بودم ولی هنوز حس و اشتیاق خاصی برای خواندنش در من به وجود نیامده بود.
اما از آنجا توجه و کنجکاوی مرا برای خواندنش، خیلی بیشتر جلب کرد که در پست “روزهای سه شنبه (پایتخت جهان)” از متمم، که حاوی شعر زیبایی از قیصر امین پور، خطاب به استاد خوبش استاد شفیعی کدکنی بود؛ دو نفر از دوستان عزیز متممیمان، به این کتاب، اشاره ی زیبا و به جایی کرده بودند.
(که چقدر حس میچ، مشابه با حس قیصر امین پور و شعر اوست، یا شاید حس قیصر امین پور مشابه حس میچ و نوشتههای اوست…)
اینجا بود که حس اشتیاق من را برای خواندنش برانگیخت و بر آن شدم که حتماً آن را بخرم و هر چه زودتر بخوانم.
در این داستان واقعی:
موری آدم فعال، سرزنده، دوست داشتنی و نازنین ای است که متاسفانه به یک بیماری سخت و عجیب و نادر دچار میشود و جسم و وجودش ذره ذره، تحلیل میرود و همچون شمعی آب میشود.
موری – همانطور که مقصود اروین یالوم از کتاب «خیره به خورشید» هم میباشد؛ نه تنها با ترس، به مرگ خیره نشد؛ بلکه با شجاعتی وصف ناشدنی، آن را به عنوان واقعیتی اجتناب ناپذیر در کنار خود پذیرفت و با مرگ خود، درسهایِ زندگیِ بسیاری به زندگان داد.
(حاشیه: قبلاً در پست جُستارهای سه گانه ی شوپنهاور به کتاب «خیره به خورشید» اروین یالوم، اشاره ای داشته ام)
موری، استادِ میچ بود. (یا به قول میچ، “مربی” او.)
و اکنون میچ، داستان ملاقاتهایش با موری و درسهایی که در هر سه شنبه از او آموخت را با ما هم به اشتراک گذاشته است.
دوست داشتم، چند نمونه از درسهایی که موری، به میچ و به ما آموخت، انتخاب کنم و اینجا با همدیگر مرور کنیم.
ضمن اینکه میدانم که خودتان میدانید که هیچ چیز جای خواندنِ کاملِ خود کتاب را نخواهد گرفت.
اما قبل از خواندن، بیایید یک لحظه تأمل کنیم و برای معلم یا معلمهای خوب و باارزش زندگی مان، آرزوی سلامتی کنیم.
*****
از کتاب «سه شنبهها با موری» نوشته ی «میچ البوم» ترجمه ی «ماندانا قهرمانلو»
اولین سه شنبه. موضوع مورد بحث: جهان
… “انگار حالا که خودم هم دارم درد میکشم و رنج میبرم، احساس میکنم، بیش از پیش به مردمینزدیک شده ام که آنها هم درد میکشند و رنج میبرند.”
توضیح این مطلب خیلی سخت است، میچ.
چند شب پیش، تلویزیون، بوسنیاییهایی را نشان میداد که در خیابانها میدویدند، به آنها شلیک میشد، کشته میشدند، قربانیهای بی گناه…
با دیدن آن تصاویر، در جا اشک ام در آمد.
درد و رنج و بدبختی شان را حس کردم، انگار مال خودم بود.
هیچ کدام شان را نمیشناسم. اما… چگونه بگویم … تقریباً … یک جورهایی به طرف شان کشیده میشوم.”
“مهم ترین چیز در زندگی این است که یاد بگیریم، یک، چه گونه امواج عشق را بیرون بفرستیم، و دو، چه گونه امواج عشق را پذیرا باشیم.”
“پذیرای امواج عشق باشیم.
ما فکر میکنیم، استحقاق و ظرفیت عشق را نداریم.
فکر میکنیم، اگر اجازه دهیم، عشق در ما نفوذ کند، خیلی حساس و مهربان خواهیم شد.
اما خردمندی به نام لِوین چه خوب این مطلب را گفته که: عشق، تنها عمل عقلانی – منطقی است.”
دومین سه شنبه. موضوع مورد بحث: دلسوزی به حال خود
“میچ، من به خودم اجازه نمیدهم، بیش تر از این، به حال خودم دلسوزی کنم.
چندین قطره اشک صبحگاهی؛ فقط همین.”
[و میچ با خودش فکر کرد:] به آدمهایی که میشناختم فکر کردم، آدمهایی که اکثر ساعات بیداری شان را صرف دلسوزی به حال خویش میکردند.
چه قدر سودمند میشد، اگر همه روزانه حد و حدودی برای مقوله ی دلسوزی به حال خود میگذاشتیم.
سومین سه شنبه. موضوع مورد بحث: افسوسها و حسرتها
میچ. فرهنگ و سنّت تا وقتی که رو به موت نباشی، تو را تشویق نمیکنند که در مورد اینطور مسائل، تأمل کنی.
ما به شدت گرفتار منیّت، خودبینی، و خودخواهی شده ایم.
شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب – ما درگیر تریلیونها کار کوچولو کوچولو شده ایم، فقط برای ادامه دادن زندگی و رفتن به جلو.
ما عادت نداریم لحظه ای بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگیهایمان را ببینیم و به خودمان بگوییم، همه چیز همین است؟
همه ی چیزی که من میخواهم همین است؟
آیا این وسط، چیزی گم نشده؟”
“هنوز که هنوز است خیلی از سوالات، بدون جواب صریح باقی مانده اند.
تو نمیدانی رعایت حال دیگران را بکنی یا رعایت حال خودت را، و «کودک درونت» را.
سنّتی باشی یا روشن فکر. اگر که سنّت برایت کاربرد ندارد – دنبال موفقیت بروی یا ساده گونگی. «نه» بگویی، یا «بله».
چهارمین سه شنبه. موضوع مورد بحث: مرگ
“بگذار امروز را با طرح این نظریه شروع کنیم: همه میدانند خواهند مرد، اما آن را باور ندارند.
اگر باور داشتیم، کارها را طور دیگری انجام میدادیم.”
“آماده کردن خودت برای مرگ، به حق میتواند تو را در طول زندگی ات، کاملاً درگیر زیستن بکند.”
“حقیقت این است که اگر چه گونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را نیز فرا خواهی گرفت.”
(حاشیه: با دیدن جمله ی بالا، یاد این جمله از دکتر شریعتی افتادم که برعکسِ این گفته را میگوید: “خدایا. چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.” نتیجه ی شخصی که از کنار هم گذاشتن این دو جمله میگیرم، این است که شاید مفید باشد، هم چگونه زیستن را یاد بگیریم و هم چگونه مردن را!”
“[با مرگ]، تو از مشغلههایت دور میشوی، و روی ضروریات تمرکز میکنی.
وقتی به این ادراک میرسی که خواهی مرد، به همه ی مسایل با دید متفاوتی نگاه میکنی.”
“اگر بپذیری که هر لحظه امکان دارد بمیری – آن وقت ممکن نیست، به اندازه ی الان ات جاه طلب باشی.”
“اموری که زمان زیادی صرف شان میکنی – همه ی این کارهایی که انجام میدهی – آن قدرها هم مهم نیستند.
کمیبه معنویت بیندیش… معنویت از آن دسته اعمال لطیف حسی – نوازشی است.”
“ما به شدت درگیر مسایل مادی هستیم، مسایلی که راضی مان نمیکند.
ما روابط عاشقانه و جهان اطراف مان را فقط برای نفع شخصی خودمان میخواهیم.”
“من بیش تر از تو قدر این پنجره را میدانم…
هر روز از پنجره بیرون را نگاه میکنم.
متوجه تغییرات درختان میشوم، و قدرت وزش باد.
انگار گذر زمان را از پشت پنجره میبینم.
از آن جایی که میدانم وقت ام رو به اتمام است، به سمت طبیعت کشیده شده ام، گویی اولین بار است که دارم آن را میبینم.”
درسهایی از کتاب سه شنبهها با موری (قسمت دوم)
کتاب بسیار زیبایی ست ….درس زندگی به معنای واقعی، و نظریاتی نزدیک با دین اسلام داره دقیقا مرتبط،عشق، دوستی،امید و اعتقاد به زندگی بعد از مرگ.. فقط موری اونهارو برای ما بازتر و قابل فهم تر ارائه داد.
دوستتدارم موری
با سلام ….
چندین بار فیلم سه شنبهها با موری را دیدهام ولی هنوز درسهای زیادی است که باید یاد بگیریم
تنها راه معنی دادن به زندگی این است که خود را وقف دوست داشتن دیگران بکنی .
سه شنبهها با موری ((یک مرد پیر و یک مرد جوان و راز زندگی)) اثر میچ آلبوم که نخستین بار در سال ۱۹۹۷ در آمریکا به چاپ رسید و در بین عامه مرد و در ملیتهای مختلف از جمله ایران ، یکی از ارزشمند و معنا دارترین کتابهای نوشته شده در زمینه روانشناسی و فلسفه است که با مهارت خاص و قابل تقدیر میچ که در نوشتن این اثر بی نظیر شرح داده است ، باعث شده هر خواننده ای نه تنها با یک بار خواندن این کتاب ، بلکه با بارها بازخوانی نیز به رازهای جالبتری دست یابد .
کتاب مذکور ، معنا و کشف جدیدی را در فلسفه به دنیا ثابت کرد ؛ کشفی که تنها با درک کردن رابطه بسیار صمیمیمیچ و موری و سخنان حیرت انگیز این استاد پیر که در شرایطی عجیب به زبان میاورد صورت گرفتنی است .
حقیقت این کتاب در این ماجراست که میچ ، دانشجو و دوست قدیمیموری پس از فارق التحصیلی و خداحافظی از استاد پیرش موری، به نقاط مختلف سفر میکند تا شغل مناسبش را بیابد .
سرانجام با گذشت شانزده سال ، زمانی که او اعتبار و ثروت زیادی کسب کرده است ، استاد قدیمیش موری را، به طور اتفاقی در برنامه راه شب میبیند که بسیار نحیف و بیمار شده است .
گویا موری از بیماری ای ال سی که نابود کننده سلولهای عصبی بدن است رنج میبرد و تنها یک سال تا مرگ او باقی مانده است .
او به ملاقات استادش میشتابد و از آن پس چهارده سه شنبه را با بهترین مربی دنیا کلاس درس زندگی را در تخت اتاق مطالعه و با بدن بی جان موری که هر روز ضعیف تر از روز قبل میشود میگذراند .
کلاسهایی که هر هفته با موضوع جالبی مثل خانواده ، عشق، پول ،مرگ و… و سخنان حیرت انگیز موری که سرشار از نشاط و عشق است همراه میشود .
این کتاب یکی از پر فروش ترین کتابهای قرن است که در بین توده مردم و حتی بسیاری از منتقدان تاثیر پذیری بسیاری دارد.
نقطه عطف این داستان با استاد جالبش تنها انسانیت ، عشق و پذیرفتن حقیقت مرگ است .
این که در تمام مدت خواندن کتاب حس القا کننده در بسیاری از آدمها، تنها پذیرفتن طبیعت مرگ و رسیدن به آرامش حقیقی است .
#مهسانوشت مهسا احمدی
تو موج نیستی تو یه تکه از اقیانوسی..! اینم جمله قشنگیه که من یادم مونده از فیلمش…یادمه دماغ همسر مینچ هم زیبای خاصی داشت از نظرم!
فیلم قشنگی بود. کلی گریه کردم
بله این واقعا زیبا بود