این، یکی از زیباترین متنهایی است که تاکنون در مورد دوستی خوانده ام:
آنگاه جوانی گفت ای حکیم مهربان از دوستی سخن بگوی.
پیامبر گفت:
دوست شما همان دعای شماست که مستجاب شده است.
مزرعه ی شماست که در آن با عشق دانه میکارید و با شُکر درو میکنید.
سفره ی طعام و شعله آتشدان شماست.
زیرا با گرسنگی نزد او میآیید و در کنارش آرامش میجویید.
وقتی دوست شما از ضمیر خویش سخن میگوید٬
شما را نه هراس از آن باشد که گویید «چنین نیست» و نه دریغ باشد که گویید «آری چنین است».
و هنگامیکه او سکوت میکند قلب شما از گوش کردن به آوای قلب او باز نمیایستد.
زیرا ٬ در اقلیم دوستی همه ی اندیشهها٬ همه ی آرزوها و انتظارات، بی هیچ کلمه ای به دنیا میآیند و میان دو دوست تقسیم میشوند٬
با شادی و نشاطی که در زبان نمیگنجد.
و قتی از دوست جدا میشوید غمیبه دل راه نمیدهید،
زیرا آنچه را که شما در او بیش از همه دوست میدارید،
ای بسا که در جدایی بهتر در چشم شما جلوه کند.
چنانکه کوه نَورد وقتی از دشت به کوه مینگرد آنرا بهتر میبیند.
و خوشتر آنکه در دوستی هیچ مقصودی در میان نباشد مگر آنکه روح شما ژرف تر و عظیم تر شود.
زیرا اگر عشق در پی چیزی جز کشف اسرار عشق باشد٬ به حقیقت عشق نیست،
بلکه ٬ دامیاست که آدمیمیگسترد و در آن صیدی جز کالای بیهوده نمیافتد.
و بگذار بهترین بخش هستی تو از آنِ دوستت باشد.
اگر او دریای وجودت را هنگام جزر آب دیده است٬ بگذار در مدّ آب نیز آنرا تجربه کند.
زیرا اگر دوستت را بدان خاطر بخواهی که ساعات خود را در صحبت او بر باد دهی٬ بهره ی آن دوستی چه خواهد بود؟
پس در صحبت او ساعاتی را بجوی برای زیستن (نه برای کشتن).
زیرا دوست برای آنست که نیاز تو را بر آورد، نه تُهی بودنت را پُر کند.
و بگذار که در پیوند شیرین دوستی، خنده و شادی باشد و شریک شدن در لذتهای یکدیگر.
جبران خلیل جبران
دقیق یادم نیست در روز نوشتهها یا متمم بود که این نوشته وبلاگت را ارجاع دادی
ولی خواندنش آن موقع لذت بخش بود
تا کنون چندین بار این نوشته را با دوستان به اشتراک گذاشته ام.
و هر یه مدت هم خودم نوشته را میخوانم تا به خود دوستی را یاداوری کنم.