درخششی از نور یک کتاب (الف)
“رئیس کسی برایش آزمونی تعیین میکند:
اگر تمام شب را در قله کوه سر کند، جایزه بزرگی میگیرد. اگر نتواند باید مجانی کار کند.
بقیه داستان از این قرار است:
علی وقتی مغازه را ترک کرد، حس کرد باد بسیار سردی میوزد و تصمیم گرفت از بهترین دوستش آیدی بپرسد به نظر او قبول این شرط دیوانگی است یا نه. آیدی کمیفکر کرد و بعد جواب داد: “نگران نباش. من کمکت میکنم. فردا شب بالای کوه، راست به جلویت نگاه کن. من نوک کوه روبه رو مینشینم و تمام شب برایت آتش روشن میکنم. به آتش نگاه کن و دوستی مان را به یاد بیاور. این گرم نگهت میدارد و شب را به سلامت میگذرانی و بعد در عوضش ازت چیزی خواهم خواست.”
علی شرط را برد، جایزه نقدی را گرفت و به خانه دوستش رفت. ” گفتی در عوض کمکت قسمتی از جایزه را میخواهی.” آیدی گفت:”بله، اما پول نمیخواهم. قول بده اگر باد سردی در زندگی من وزید، تو آتش دوستی را برایم روشن کنی.”
از کتاب: «الف»
نویسنده: پائولو کوئیلو