درخششی از نور یک کتاب (بریدا)
[ ویکا به بریدا گفت: ]
– «هرگز از شک دست نکش. وقتی شکی به جا نماند، معنایش آن است که از حرکت بازمانده ای. بعد خداوند میآید و همه چیز را منفصل میکند. چون او همواره سبب میشود راهی را بپیمایند که نیازمند پیمودنش اند. روش او برای کنترل برگزیدگانش همین است. وقتی به هر دلیلی از پیشرفت باز میمانیم – راحت طلبی، تنبلی، و یا این برداشت اشتباه که هر چیز را که لازم است، میدانیم – او ما را به حرکت وا میدارد.
اما مراقب یک چیز باش: هرگز نگذار شک و تردید فعالیتهایت را فلج کند. همیشه همان تصمیمهایی را بگیر که به نظرت ضروری اند، حتا اگر از درستی این تصمیمها مطمئن نیستی. هیچ کس موقع عمل اشتباه نمیکند، به شرط آن که ضرب المثلی آلمانی را در ذهن داشته باشد. اگر این ضرب المثل را از یاد نبری، همیشه میتوانی یک تصمیم اشتباه را به تصمیمیدرست مبدل کنی.
ضرب المثل این است: ابلیس در جزییات سکونت دارد.»
———–
«تو سهم خودت را انجام بده و نگران سهم دیگران نباش. میتوانی مطمئن باشی که خدا با آنها هم حرف میزند و آنها هم مثل تو در کشف معنای این زندگی مصمم اند.»
———–
پس از یک سکوت طولانی، ویکا ظروف را روی میز چید و مشغول خوردن غذا شدند. بریدا به او مینگریست و از این که در کنارش بود، به خود میبالید. دیگر به پرسشهایی نمیاندیشید که شاید هرگز نمیپرسید؛ پرسشهایی مانند آن که آیا درآمدی دارد؟ آیا عاشق کسی است؟ یا آیا به خاطر مردی، به دیگری حسودی میکند؟ دیگر به عظمت روح خردمندان حقیقی فکر میکرد. خردمندانی که تمام زندگی شان را به جست و جوی پاسخی میگذراندند که وجود نداشت و با درک این حقیقت، توضیحاتی جعل نکردند. تمام عمر خود را فروتنانه در جهانی گذراندند که نمیتوانستند درک کنند. اما میتوانستند در آن مشارکت کنند، و تنها روش ممکن، تعقیب آرزوها و رویاهای شخصی شان بود، چون از این راه بود که میتوانست به ابزار خداوند تبدیل شود.
پرسید: «پس جست و جو چه ارزشی دارد؟»
– «ما جست و جو نمیکنیم. میپذیریم. و بدین ترتیب، زندگی پرشورتر و درخشان تر است. چون میفهمیم هر گام ما، در تمامیلحظههای زندگی مان، معنایی عظیم تر از خود ما دارد. درک میکنیم که در هر کجای زمان و مکان، پاسخ این پرسش داده شده. میفهمیم که انگیزه ای برای بودن ما در این جا وجود دارد، و همین کافی است.
با ایمان در شب تاریک غرق میشویم، و همان کاری را میکنیم که کیمیاگران قدیم آن را «افسانه شخصی» مینامیدند، و خود را تسلیمِ هر لحظه میکنیم، و میدانیم همیشه دستی وجود دارد که ما را راهنمایی کند؛ با ماست که آن را بپذیریم یا نه.»
نویسنده: پائولو کوئیلو
ترجمه: آرش حجازی
بهترین کتابیه که تالا خوندم