درخششی از نور یک کتاب (زهیر)
اوایل بهار بود، اما هوا هنوز خیلی سرد بود. با این وجود به هوای تازه احتیاج داشتم.
این همه داستان سرایی برای چه؟ زندگی من و اِستِر به آن شکل نبود که در صحبتم گفتم: مثل دو ریلِ مستقیم و همسو نبودیم که همیشه کنار هم باشند و رفتارشان همیشه درست باشد. فراز و نشیبهای خودمان را داشتیم، بارها یکی مان تهدید کرده بود که برای همیشه میرود، اما همچنان با هم زندگی میکردیم.
تا دو سال پیش.
یا تا لحظه ای که او احساس کرد میخواهد بداند چرا خوشبخت نیست.
هیچ کس نباید از خودش بپرسد: چرا خوشبخت نیستم؟
ویروس نابودی همه چیز در این سوال است. اگر این سوال را از خودمان بپرسیم، بعد میخواهیم بفهمیم چه چیزی ما را خوشبخت میکند. اگر چیزی که خوشبختمان میکند، با زندگی فعلی مان متفاوت باشد، یا ناگهان عوض میشویم، یا خوشبختی مان از این هم کم تر میشود.
و وضع من هم همین بود: دوست دختری باشخصیت داشتم و کاری که داشت به نتیجه میرسید. احتمالش خیلی زیاد بود که به مرور زمان، تعادل دوباره برقرار شود. بهتر بود خوش میگذراندم و هدیه ی زندگی را میپذیرفتم، بهتر بود مثل اِستِر با زندگی برخورد نمیکردم، به چشمهای دیگران توجه نمیکردم، حرفهای ماری را در خاطر نگه میداشتم و کنار او، موجودیت تازه ای برای خودم خلق میکردم.
نه، نباید اینطور فکر کنم. اگر مطابق انتظار مردم واکنش نشان بدهم، برده شان میشوم. برای جلوگیری از این اتفاق، باید بسیار خویشتن دار باشم، چرا که آدم همیشه گرایش دارد کسی را راضی کند.. به خصوص خودش را.
اما اگر این کار را بکنم، علاوه بر اِستِر، ماری را هم از دست میدهم، و کارم را، و آینده ام را، و احترامیرا که به خاطر گفتهها و نوشتههایم، برای خودم قایلم.
.
از کتاب: «زهیر»
نویسنده: پائولو کوئیلو
مترجم: آرش حجازی