درخششی از نور یک کتاب (کویر)
شگفتا! وقتی که بود نمیدیدم، وقتی میخواند نمیشنیدم.
وقتی دیدم که نبود. وقتی شنیدم که نخواند …!
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال، در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد، تشنه آتش باشی و نه آب، و چشمه که خشکید، چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد و به هوا رفت، و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید، تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه ی آتش و بعد، عمری گداختن از غم نبودنِ کسی که تا بود، از غم نبودن تو میگداخت!
[scbutton link=”https://1newday.ir/?p=2561″ target=”blank” variation=”orange” size=”small” align=”none”]درخشش دیگری از نور کتاب کویر !…[/scbutton]
…. و تو ای آموزگار بزرگ درسهای شگفت من!
ای که دست کینه توز مرگ در آن حال عطشم، به نوشیدن جرعههایی که از چشمه جاوید درون پر از عجایبت در پیمانههای زرین کلماتت میریختی، مرا بیتاب کرده بود، در این کویر سوخته پر هول، تنها رها کرده ای که به من آموختی که عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست و آن «دوست داشتن» است، و آن آسمان پر آفتاب و زیبای «ارادت» است و آن بیتابی پر نیاز و دردمند و روح خویشاوند است، آشنایی دو تنهای سرگردان بی پناه در غربت پرهراس و خفقان آور این عالم است، که عالمیان همه همزبانان و هموطنان همند، برادران و خواهران همند، و در خانه ی خویشند و بر دامن زمین، مادر خویش و در سایه ی زمان، پدر خویش که زادگان زمین و زمانه اند و ساکنان خاک ….
و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را، در غربت این آسمان و زمین ِ بیدرد، دردمند میدارد و نیازمند و بیتاب یکدیگر میسازد، دوست داشتن است.
و من در نگاه تو، ای خویشاوند بزرگ من، ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پراضطراب سخنت شوق فرار پدیدار!
دیدم که تبعیدی این زمینی … و اکنون تو با مرگ رفته ای و من، اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر “نفس”، “گامی” به تو نزدیک تر میشوم و ….
این زندگی من است.
نام کتاب : کویر
نویسنده: دکتر علی شریعتی
سلام شهرزاد جان
واقعاً انتخاب زیبا و تاثیرگذاری بود . با اینکه خیلی دلم گرفت ولی حالِ دلم رو خوب کرد و بهم گوشزد کرد که قدر عزیزانم رو بیشتر و بهتر و به موقع بدونم . من هم مثل مجتبی جان سعی کردم از زبون خودم چیزی نگم ولی خوب دیگه ، هومن کلبادی اگه حرف نزنه ، میگن «لال» شده و لاله 🙂
ارادتمند – هومن کلبادی
هومن جان. خیلی لطف میکنی و برامون حرفهای دلنشینت رو میزنی…:)
و همینطوره که میگین … و واقعا فکر میکنم این موضوع رو دکتر شریعتی با قلم سحرآمیزش، چقدر تونسته به زیباترین شکل ممکن بیان کنه…
سلام.
لذتی که از خوندن این متن بردم رو دلم نمیخواد،با کلام سخیفم به ابتذال بکشم و زبان به تعریف باز کنم.
سکوت میکنم و دوباره شروع میکنم به خوندن متن بالا….
… قلمش واقعا سحرانگیزه … نه؟:)
عجیب…