انسان احساساتی (homo sentimentalis) – یا (sentimental man) را نمیتوان انسان دارای احساسات تعریف کرد ( چرا که همه ی ما دارای احساسات هستیم).
بلکه انسان احساساتی، انسانی است که احساسات را به مرتبه ارزش ارتقاء داده است.
بنابر تعریف، احساس چنین است که علیرغم خواست ما و اغلب در مقابل خواست ما در وجود ما زاده میشود.
به محض آنکه میخواهیم احساس مان را حس کنیم، احساس دیگر احساس نیست، بلکه تقلیدی است از احساس، نمایشی است از احساس.
این را معمولاً هیستری مینامند.
معنای این سخن این نیست که شخصی که احساس را تقلید میکند، احساس نمیکند، بازیگری که نقش شاه لیر پیر را بازی میکند، سرشار از غم خیانت روبه روی تماشاگران بر صحنه میایستد، اما به محض آنکه نمایشنامه تمام میشود، غم نیز از میان میرود.
از همین روست که انسان احساساتی که در یک لحظه با احساسات گزافش ما را شگفت زده میکند، در لحظه ای بعد، با بی قیدی وصف ناپذیرش مبهوتمان میکند.
عشق عبارتست از یک احساس بزرگ و بزرگ و بزرگ.
عشق دروغین یک احساس کوچک است، عشق واقعی (die Wahre Liebe) یا True Love یک احساس بزرگ است.
اما هر عشقی که از نظر مطلق به آن نگریسته شود، آیا کوچک نیست؟ البته که هست.
از همین رو عشق برای آنکه واقعی بودن خود را ثابت کند گرایش به آن دارد که از محسوس بگریزد، گرایش به آن دارد که اعتدال را نفی کند، نمیخواهد ممکن به نظر آید، گرایش به آن دارد که به هذیانهای کاری عشق تبدیل شود، به بیان دیگر میخواهد دیوانه باشد.
صرفنظر از هر تعریفی که از عشق بکنیم، آن تعریف همیشه گویای این است که عشق، امری است اساسی که زندگی را به سرنوشت بدل میکند.
از کتاب «جاودانگی» (Immortality)
اثر «میلان کوندرا»
[su_note note_color=”#e0e06e”]اگر دوست داشتید، آهنگ زیبای The heart is too soft را هم گوش کنید.[/su_note]
[su_audio url=”https://1newday.ir/wp-content/uploads/2016/06/11.-The-heart-is-too-soft.mp3″]
سلام.
یه ده باری این نوشته رو خوندم .حتما این کتابو میگیرم و میخونم .احساس میکنم پاسخ یه سری از پرسشام تو این کتابه.
ممنون به خاطر انتخابت.
خیلی خوشحالم مهران جان.
امیدوارم بتونی این کتاب رو بگیری و بخونی. من خودم خیلی دوستش دارم. یعنی جزو محبوب ترین کتابهایی هست که توی عمرم خوندم.
اولین بار وقتی دانشجو بودم از کتابخونه ی دانشگاهمون گرفتم خوندمش و اونموقع واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم. یه بار دیگه هم همین تازگیها خوندمش.
به نظر من میلان کوندرا یه نویسنده ی استثناییه. با ذهنی شفاف، قلمیدوست داشتنی، و نوشتههایی عجیب منسجم و عمیق.
مثلا یکی از حرفهای عمیق او در این کتاب:
“وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم، معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم.”