الهام بخش, بهانه‌ای برای نوشتن, توسعه مهارتهای فردی, کتاب و زندگی

اشاره‌ای به یادداشت زیبای نشر گمان در کتاب پیاده‌روی ارلینگ کاگه

چند وقت پیش توی کتابفروشی کتابی را دیدم با عنوان:

پیاده‌روی؛ و سکوت، در زمانه‌ی هیاهو (ارلینگ کاگه)

از آنجایی که در کنار کتاب سکوت ارلینگ کاگه که متمم آن را در مطلبی با عنوان در ستایش سکوت | برای تمرین سکوت وقت بگذاریم (ارلینگ کاگه) معرفی کرده بود و اخیرا آن را با ترجمه دوست خوب متممی‌مان سامان عزیزی خوانده بودم،

خیلی علاقمند بودم تا کتاب دیگر ارلینگ کاگه به نام «پیاده‌روی» را نیز که آن را هم متمم عزیزمان تحت عنوان در ستایش پیاده روی | راه رفتن برایمان عادی نشود (ارلینگ کاگه) معرفی کرده بود بخوانم،

در نتیجه از دیدن این کتاب بسیار خوشحال شدم. چون فکر میکردم کتاب «پیاده روی» هنوز به فارسی ترجمه نشده. بنابراین بلافاصله آن را خریدم.

به تازگی که شروع به خواندن این کتاب کردم متوجه شدم که مترجم آن، خانم شادی نیک‌رفعت هر دو کتاب ارلینگ کاگه را ترجمه کرده و هر دو ترجمه را در یک کتاب قرار داده،

یعنی در همین کتاب با عنوان: پیاده‌روی؛ و سکوت، در زمانه‌ی هیاهو.

بدین ترتیب خواندن ترجمه‌ی دیگری از کتاب سکوت – بعد از ترجمه‌ی خوب سامان عزیز – توفیق اجباری شد.

اما به نظرم ترجمه‌ی شادی نیک‌رفعت هم زیبا و خواندنی است.

هنوز به قسمت اصلی مورد نظرم که کتاب پیاده‌روی هست نرسیدم، و شاید وقتی آن را هم خواندم در موردش کمی‌بنویسم.

اما الان مقصودم از نوشتن این پست، به دلیل یادداشتی از تحریریه نشر گمان – در ابتدای کتاب – هست که به نظرم فوق‌العاده زیبا و خواندنی و قابل‌تأمل بود و از خواندنش بسیار لذت بردم و حتی این نوشته کوتاه مرا علاقمند کرد تا جایی که فرصت امکان دهد بقیه کتابهای این مجموعه خرد و حکمت زندگی نشر گمان را هم بخرم و بخوانم.

حالا دوست داشتم بخشی از آن را با شما هم به اشتراک بگذارم. که اگر موافق باشید با هم بخوانیم:

***

کتاب‌های این مجموعه [خرد و حکمت زندگی] فلسفه را ساده نمی‌کنند بلکه از ابّهت هراس‌آور فلسفه می‌کاهند.

پیشنهادهایی هستند برای «تفکر»، دعوت به اندیشیدن در زندگیِ روزمره و تامل در مسائلی که هر روزه با آن مواجهیم، اندیشیدن به غایت و معنای زیستن، لذات دنیا، تنهایی، عشق، دوستی و غیره.

می‌خواهیم کتاب‌ها نقطه عزیمتی باشند برای فکر کردن به پرسش‌های ازلی ابدیِ انسانی و همچنین تعمق در خوشی‌ها و مصائبِ انسانی که در این گوشه‌ی جهان و در این جای تاریخ پدیدار شده است.

بازجُستنِ معنای زندگی و اندیشیدن پیرامونِ چگونه زیستن قدمتی کهن دارد.

ویل دورانت در تاریخ تمدن می‌نویسد اولین چیزی که پارسیان به فرزند می‌آموختند هنر زندگی بود.

بگذارید از «باب برزویه طبیب» در کلیله و دمنه نقل کنیم که، هزار و پانصد سال پیش، بعدِ تکاپوهای فراوان نوشت:

“نعمت‌های این جهانی چون روشناییِ برق بی‌دوام و ثبات است” و

“بباید شناخت که اطرافِ عالم پُر بِلا و عذاب است” و

“کارهای زمانه میل به ادبار [نگون‌بختی] دارد، و عدل ناپیدا و جور ظاهر، و علم متروک و جهل مطلوب

[جدن چقدر این جملات برای این زمانه‌ی ما هم آشناست. شاید آشناتر از هر زمان دیگری…]

داستان این است که برزویه‌ی طبیب، سرآمدِ طبیبانِ ایران، پس از سالها طبابت و ترجیح ثوابِ آخرت بر کسبِ ثروت و شهرت، می‌شنود که در کوه‌های هند گیاهانی‌ست که چون با نسبتی دقیق و رازآمیز به هم بیامیزند اکسیرِ حیات حاصل می‌شود، پس در سودایِ این اکسیر از انوشیروان رخصت می‌خواهد و راهیِ هند می‌شود.

در آنجا هر چه می‌کوشد پنهانی از راز اکسیر سر در بیاورد موفق نمی‌شود. تا سرانجام پیرِ خردمندی راز اکسیر حیات را بر او می‌گشاید:

این افسانه یک تمثیل است؛ در پیِ دارو مباش،

«کوه‌ها» همانا مردان خردمندند،

«گیاهان» را بگیر همان کتاب‌های ایشان،

و «مرگ» چیزی جز نادانی نیست،

و «حیات» و «زنده شدن» نیز همان آگاهی و خرد است.

یعنی آن اکسیر حیات همان دانشی‌ست که حکیمانِ خردمند در سخن و کتاب‌هایشان ثبت کرده‌اند.

در بازگشت از سفرِ هند است که کتاب کلیله و دمنه را برای زبان فارسی هدیه می‌آورد، و در «باب برزویه‌ی طبیب» جست‌وجوهای فلسفی‌اش و سرنوشت روحیِ خودش را (نقل به مضمون و با اندکی تلخیص) چنین شرح می‌دهد:

***

چون در هند سخنِ آن پیر شنیدم، تأمل کردم. دیدم هیچ طبیبی نمی‌تواند جسم انسان را سلامتِ ابدی ببخشد، پس طبابت پیش چشمم خوار شد و در پیِ معنای زندگی و خوشبختی و حقیقت برآمدم چندان که سالها در میان اصحاب حمکت و ادیان جستجو کردم. و حیران بماندم میان آن‌ها، بدیدم «اگر در حیرت روزگار گذرانم» فرصتِ عمر از دست برود و «ناساخته رحلت باید کرد»، چون مجادله‌ی پیروانِ طریقت‌ها و ستیزشان را می‌دیدم، سرگشته بودم. روزی آخر با خود گفتم ای دل! دریغا که اگر در این وادیِ حیرت بمانی به هیچ منزل نرسی، و «راه مخوفست و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگامِ حرکت نامعلوم»، یعنی مرگ بیاید و از هدفت بازمانده باشی «چنانکه هر دو جهان از دست بشود». پس آن وقت دانستم بایستی جوهر طریقت‌ها و حکمت‌ها را اختیار کنم: از خشم دوری جویم. قتلِ نفس نباید کرد. دزدی و خیانت و شهوت نکوهیده است. دروغ نباید گفت. اَحَدی را رنج و عذاب نرسانم. فحش و بهتان روا ندارم. بدِ کسی را نخواهم. از صحبت بدطینتان دوری کنم… و آخر سر «چون فکرتِ من بر این جمله به کارهای دنیا محیط گشت، بشناختم که آدمی‌شریف‌ترِ خلایق و عزیزترِ موجودات است [البته این نکته می‌تواند از جهاتی جای بحث داشته باشد]، و قدرِ ایّامِ عمرِ خویش نمی‌داند» …

***

[نشر گمان به زیبایی ادامه می‌دهد. (این را هم واقعا دلم نیامد ننویسم. چون هم بسیار زیبا به نگارش درآمده و هم دعوتی است برای اندیشیدن و به نظرم حتی میتوانیم آن را به طریقی به هر کتاب دیگری و همچنین به بسیاری از درس‌های آموزنده‌ی متمم هم تعمیم بدهیم)]

خواننده ممکن است خواندن این کتاب‌ها را به امیدِ یافتن پاسخ‌های روشن آغاز کند:

پاسخی برای مسئله‌ی تنهایی‌اش، چراییِ مرگ، منشاء ملال و دلزدگی، یا اینکه دوستی‌ها چرا ناپایدارند و مبهم، یا به دنبالِ راه برون‌رفتی از تنگناهای اخلاقی باشد که هر روز لحظاتی با آنها روبرو می‌شود و …

اندیشیدن به همین‌ها فلسفه را و بخشی از ادبیات را پدید آورده است؛

اما انتظار اینکه کتابی یا کسی در چند صفحه یا فلان تعداد نکته به ما بگوید چطور زندگی کنیم و چگونه خوشبخت شویم، در واقع یک جور انکارِ مسئولیت شخصیِ انسان است.

پاسخی قطعی و ابدی که مناسب حال همه‌کس باشد وجود ندارد.

کتاب‌هایی که چنین مدعاهایی دارند فریبکارند.

کتاب‌های این مجموعه نسخه نمی‌پیچند و سیاهه‌ای از اعمال نیک و بد پیش روی شما نمی‌گذارند؛ بلکه می‌خواهند به فهم بهتر زندگی و پرسش‌ها و تجربه‌های‌مان کمک کنند؛

چراغی بیفروزند تا در این اتاق تاریکِ زندگی و در لحظاتِ دشوار، درکمان از پرسش‌های بی‌پایان انسانی روشن‌تر شود؛

بدانیم فیلسوفان و حکیمانِ جهان به این پرسش‌ها چطور فکر کرده‌اند؛ تا با فهمِ دقیق‌تر و دیدِ بازتر در زندگی‌مان تصمیم بگیریم؛ مسئولیت تصمیم‌مان را شجاعانه بر عهده بگیریم و با عواقب تصمیم‌هایمان آگاهانه روبرو شویم.

به چه کار می‌آید فلسفه اگر نتواند کمک کند تا به پرسش‌های زندگی‌مان فکر کنیم یا بتوانیم از زندگی‌مان پرسش‌های جدید و جدّی‌تری مطرح کنیم؟

و مگر می‌ارزد که آدمی‌عمری بر سر خواندن فلسفه [و به نظر من هر کتاب دیگری یا حتی هر یک از درسهای متمم] بگذارد اگر فلسفه [یا آن کتاب یا مطلب] نتواند در فهمیدنِ سرشت جهانِ جدید و دشواری‌های انسان بودن یاری‌مان دهد.

4 دیدگاه در “اشاره‌ای به یادداشت زیبای نشر گمان در کتاب پیاده‌روی ارلینگ کاگه

  1. سلامت باشین.
    حقیقتش اینه که من در نوشته‌های شما (چه در وبلاگ تون و چه در متمم) کسی رو شناختم که “خودشه”. زلالِ زلال و عمیقا این ویژگی رو دوست دارم و از طرف دیگه از شما خیلی یاد می‌گیرم. بنابراین این بخت خوب من بوده که از طریق متمم با شما و وبلاگ تون آشنا بشم و از این بابت بسیار خوشحالم.

    در مورد نکته ای که اشاره کردین، جدا همینطوره. من خودم در حوزه ادبیات و متون کهن فارسی بسیار بی سوادم. اما مدت کوتاهی هست که سعی میکنم هر هفته شعری رو به خاطر بسپارم، خیلی تاسف می‌خورم که چرا واقعا ما این عشق رو در بچه‌ها نسبت به ادبیات غنی خودمون ایجاد نمی‌کنیم؟!
    این سوال مدتی هست که ذهنم رو درگیر کرده. بخشهایی از پاسخش هم پیدا کردم. اما چون تقریبا این پاسخهایی که تا الان پیدا کردم برای کسی چون شما بدیهی هستند، از گفتن شون در اینجا خودداری میکنم و بیشتر از این وقت تون نمی‌گیرم.

    در هر صورت بهانه ای دست داد تا ازتون بابت محتوای خوبی که در وبلاگ تون و متمم ارائه میکنید تشکر کنم.
    امیدوارم منم روزی بتونم شاگرد خوبی برای محمدرضا شعبانعلی عزیز باشم.

    1. تو خیلی لطف داری امین عزیز.
      برای من هم باعث خوشحالی و افتخاره که به واسطه‌ی متمم عزیزمون، دوستان خوب و ارزشمندی مثل تو دارم.
      راستی چقدر قشنگ گفتی:
      “ادبیات و متون کهن فارسی”
      وقتی من توی کامنت قبلیم نوشتم:
      “متن‌های شیرین و آموزنده‌ی فارسی”
      دنبال یه چنین عبارت قشنگ و درستی بودم، اما حوصله‌ی فکر کردن نداشتم و اولین چیزی که به ذهنم اومد رو نوشتم. 😉
      آفرین به تو، و ممنون که برام نوشتی. 🙂
      امین جان. در مورد سوالی که گفتی ذهنت رو درگیر کرده… آره. شاید خیلی از ما یه سری پاسخ برای این سوال وسوالهای مشابه توی ذهنمون داشته باشیم. پاسخهایی که خیلی تلخن اما عینِ واقعیتن…
      اما میدونم که در آینده‌ – که شاید دیگه ما توش حضور نداشته باشیم – همه‌ی اینها و هر موضوع ناخوشایند و آزاردهنده‌ی مشابه و غیر مشابه دیگری که ما امروز داریم با تمام وجودمون تجربه می‌کنیم، محکوم به شکست و تغییره، و تنها چیزی که برای آیندگان از خودش به جای میذاره یک ردپای نازیبا و تاسف‌برانگیز توی تاریخه.
      این رو خودِ تاریخ به ما نشون داده.
      بگذریم…
      در مورد سطر آخرت هم به نظر من تو حتماً یک شاگرد خوب برای محمدرضا، و یک دوست نازنین برای ما هستی.

  2. سلام خانم شهرزاد
    امیدوارم حالتون خوب باشه و شاداب و سلامت باشین.

    فوق العاده بود متنی که انتخاب کردین.
    صمیمانه ازتون ممنونم.

    1. سلام امین جان.
      ممنونم از لطفت.
      خوشحال میشم هر وقت کامنتهای پرمهرت رو می‌بینم.
      خوشحالم که تو هم مثل من این متن رو دوست داشتی.
      من انقدر دوستش داشتم که چند بار خوندمش.
      میدونی امین. به این فکر میکنم که ای کاش به جای خیلی از درسهای اضافی و بیهوده‌ی مدرسه، بچه‌ها میتونستن با این متن‌های شیرین و آموزنده‌ی فارسی مثل همین «باب برزویه طبیب» آشنا بشن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *