فیلمهای صحنههای شیرین
در چند روز اخیر، در بین خبرها و تصاویری – از زلزله کرمانشاه – که قلب مان را به درد آورد، صحنههایی هم خلق شدند که دیدنشان، قلب آدم را گرم میکند و لبخندی بر لب مینشاند.
قصد دارم دو فیلم کوتاه، از بین صحنههایی اینچنین، (که من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد و بارها و بارها به این دو، نگاه کردم و لذت برم) در اینجا بگذارم؛ (شاید شما هم دیده باشید)
که گواهی هستند بر این صحنههای دوست داشتنی و شیرین که گاه در دلِ سرد و تاریکِ تلخیها خلق میشوند.
فیلمهای صحنههای شیرین
فیلمهایی که نشان از دوستیها و مهربانیهای تحسین بر انگیز و دوست داشتنی ای دارند که به هیچ روی، انسان و حیوان، و خردسال و بزرگسال نمیشناسد.
شاید شما هم از دیدن آنها لذت ببرید:
(فیلم اول مربوط به زلزله ی فیلیپین (سال ۲۰۱۳) میباشد)
* اصلاحیه:
اینطور که هم اکنون متوجه شدم، احتمال میرود فیلم زیر از این کودک نازنین، مربوط به زلزله ی کرمانشاه نباشد و احتمالاً مربوط به یک مراسم مذهبی است.
از دوستان خوبم عذر میخواهم، چون قبلاً ذکر کرده بودم که این فیلم، مربوط به زلزله کرمانشاه است.
مثل اینکه این موضوع هم، تلنگر و یادآوری و تمرینی شد برای اینکه:
نگذارم Sleeper Effect (اثر خفته)، من را به خواب ببرد
ولی به هر حال، مربوط به هر ماجرا یا شرایطی هم که باشد، باز زیباییِ کاری که این کودک انجام داده، از بین نخواهد رفت و همچنان ارزش دیدن را دارد و دوست داشتنی و قابل تامل باقی خواهد ماند. (ولی احتمالاً مربوط به ماجراهای اخیر نیست و برای من درسی شد که همچنان، مثل قبل، به اخباری که از شبکههای اجتماعی به دستم میرسد، به راحتی اعتماد و اطمینان نکنم.)
[…] در خصوص مصیبت زلزله استان کرمانشاه دوستان متممیو وبلاگ نویس احساس همدری خود را در نوشتههایشان منعکس کردند.(+)(+)(+)(+). […]
شهرزاد
کلیپها زیبا و دلگرم کننده بود.
لینک زیر هم ماجرای زوجی هست که هنگام خوندنش از خوشحالی اشک تو چشام جمع شد.
http://yon.ir/pKTje
محسن جان.
ممنون بخاطر ماجرایی که لینکش رو گذاشته بودی.
واقعا تاثیرگذار بود و بسیار مسرور کننده. و چقدر زیبا و دلنشین و دلگرم کننده است اینجور خبرها.
خدارو شکر که اون زوج، یک شانس دیگه برای کنارِ هم بودن، پیدا کردند.
اما اون پست و گفتگو، به نظر من یه نقطه ی عطف دیگری هم داشت:
اونجا که اون آقا در پاسخ به سوال کننده گفت:
“من لیسانس حقوق دارم، ولی بیکارم.” …
من هم با تو در مورد وجود این نقطهی عطف موافقم.
راستش از این نقطه عطفها، موقع با خبر شدن از رویدادهای مختلف و حتی پس از دیدن کلیپ این دو بچه (با بکگراند زلزله غرب کشور) در ذهن من زیاد ایجاد میشه.
پس از دیدن این کلیپ، وقتی دوباره به یادم اومد که بچههای زیادی هستند پدر یا مادر یا هر دوی آنها را از دست دادهاند، خانوادههایی هستند که کمکهای امدادی به درستی و به اندازه کافی به دستشان نرسیده و … لذتی که از دیدن کلیپ احساس کرده بودم، کمرنگ شد.
همچنین وقتی میبینم دختر و پسری با هم ازدواج کردهاند که درآمدی ندارند، میگویم، چرا؟ وقتی میبینم همان زوج با هزار زحمت وسایل زندگیشان را تأمین کردهاند و درآمدی برای گذران زندگیشان، به خانه خودشان رفتهاند، خوشحال میشوم. اما وقتی میشونم که دختر باردار است، میپرسم چرا؟ در این اوضاع نابسامان اقتصادی، تصمیم گرفتید بچهدار شوید یا از حرف دیگران مجبور شدید؟
وقتی از برنامههای دولت برای افزایش تولید و خروج مسکن از رکود میشنوم، خوشحال میشوم. اما وقتی در جای دیگری میخوانم که با وضعیت کنونی میزان مصرف آب توسط ما بیش از توان تولید منابع آبمان است، میپرسم چگونه تولید میخواهد افزایش یابد؟ چگونه مسکن میخواهد رونق گیرد؟ یا حداقل با چه هزینهای؟
وقتی در دامنهی کوهها و تپهها زمینهای کشاورزیای را میبینم که فردی دارد در آن کار میکند، که تولیدش به تأمین امنیت غذایی کشور کمک خواهد کرد، خوشحال میشوم از اینکه سختیهای کشاورزی در شیب را تحمل کرده و کارش را رها نکرده. اما وقتی متوجه میشوم که قبل از آن زمین کشاورزی، آنجا جنگلی یا چندین درخت بوده و همزمان ما دشتهایی داریم که خاکشان قابل کشت است اما به دلیل کم آبی رها شدهاند و تبدیل به مرکز تولید گردوخاک، میگویم به چه قیمت؟
شهرزاد جان
از این نقطه عطفها زیاد هست. به خصوص برای منی که گفتگوهای درونی زیادی دارم. اگه بخوام به همشون توجه کنم، ارزششون پیشم کم میشه و نمیتونم به آنچه که مهم هست، توجه کنم.
مثل نفت میمونن. با اینکه همه میدونند منابع نفتی محدوده و روزی تمام میشه، اما با افزایش تولیدش یا احساس به افزایش تولیدش در آینده، قیمتش کاهش مییابد و با کاهش تولیدش یا احساس به کاهش تولیدش در آینده، قیمتش افزایش مییابد.
هرچند میدانم که به هر حال محیط پیرامونمون بر ما تأثیر خواهد گذاشت، اما ما هستیم که با شیوه و میزان تعاملمون با منابع این محیط، میزان اثرشان بر خودمون رو تشدید یا تضعیف میکنیم.
لذا با توجه به توان محدودی که دارم، نمیخواهم به هر نقطه عطفی در هر مطلبی توجه کنم. از لینکی که برایت گذاشتم، نقطهی عطف دلگرم کنندهاش را میگیرم و از کلیپی که تو بهمون نشون دادی، تمامینقاط عطف و نکاتی که برایم قابل درک است.
پینوشت: احتمالاً الان خواب باشی. آرزو میکنم خوابهای رنگی رنگی ببینی و والدینت هم خوابی خوش را سپری کنند.
اشکمو درآوردی شهرزاد
عزیزم… 🙂
لیلا. من هزار بار هم این دو تا فیلم رو ببینم خسته نمیشم.
وقتی اون پسربچه ی ناز میزنه پشت دوستش و میگه: “به این بچه ندادین غذا” و مخصوصاً مخصوصاً اونجا که میخوان به خودش هم یه غذای دیگه بدن و میگه: “من… من… من دااارم” واقعاً اون لحظه، از اینکه این بچه به این کوچولویی، اینقدر میفهمه و اینقدر مهربون و دوست داشتنیه و به فکر دیگرانه، توی چشمام اشک جمع میشه و چقدر دلم میخواست اونموقع اونجا بودم و بغلش میکردم و میبوسیدمش.
اون سگه هم که دیگه نگو. دلم میخواست اون رو هم میگرفتم بغلش میکردم. 🙂