تأملاتی بر یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱
حالا که چند سال از واقعه گذشته، میتوانم درباره اش بنویسم.
آن موقع چیزی درباره اش ننوشتم تا هر کس به شیوه ی خود به عواقب آن بیندیشد.
همیشه دشوار است پذیرفتن اینکه فاجعه میتواند به شکلی، نتایج مثبتی هم داشته باشد.
آن موقع که با وحشت صحنه ای را نگاه میکردیم که به برشی ازیک فیلم علمیتخیلی میمانست.
به آن سقوط و فرو ریختن دو برج که هزاران نفر را همراه خود پایین کشیدند، دو واکنش فوری داشتیم:
نخست، احساس ناتوانی و وحشت در برابر آنچه رخ میداد؛
و دوم، این احساس که جهان دیگر هرگز مثل قبل نخواهد بود.
اعتقاد دارم که فاجعه، زندگی هر انسانی را در مقطعی لمس میکند.
فاجعه میتواند نابودی یک شهر باشد یا مرگ یک کودک، اتهامیبی اساس یا بیماری ای که بی هشدار بروز میکند و ناتوانی مادام العمر به بار میآورد.
زندگی خطری دائم است و هر کس این حقیقت را از یاد ببرد، آماده ی چالشهایی نخواهد بود که سرنوشت برایش ذخیره کرده است.
هرگاه با آن رنج اجتناب ناپذیر مواجه شویم، مجبور میشویم به خود فشار بیاوریم تا معنایی برای آن واقعه بیابیم، بر ترس خود غلبه کنیم و فرایند بازسازی را از سر بگیریم.
وقتی با رنج و ناامنی روبه رو میشویم، نخست باید آن را همان طور که هست بپذیریم.
نمیتوانیم طوری با این احساسات برخورد کنیم که انگار هیچ ربطی به ما ندارد، یا آنها را به تنبیهی مبدل کنیم که احساس ابدی گناه ما را ارضا میکند.
وقتی با فقدان عظیمی، چه مادی، چه معنوی و چه روانی روبه رو میشویم، باید درسی را که خردمندان به ما آموخته اند به یاد بیاوریم:
بردباری و قطعیت از اینکه در این زندگی همه چیز گذراست.
با این دیدگاه، بیایید نگاه تازه ای به ارزشهایمان بیندازیم.
اگر جهان قرار نیست دست کم تا چندین سال دوباره مکانی امن باشد، پس چرا از این تغییر ناگهانی استفاده نکنیم و روزگارمان را به انجام کارهایی نگذرانیم که همیشه میخواسته ایم، اما شهامتش را نداشته ایم؟
صبح روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، چند نفر بر خلاف میلشان در مرکز تجارت جهانی بودند؟
به شغلی مشغول بودند که واقعا مطابق میلشان نبود، کارهایی را میکردند که دوست نداشتند، فقط به این دلیل که شغلی مطمئن بود و پول کافی برای دوران پیری در اختیارشان میگذاشت؟
تحول بزرگ در جهان همین بود و آنانی که در زیر ویرانههای دو برج مدفون شدند، ما را واداشتند تا درباره ی زندگی و ارزشهایمان فکر کنیم.
وقتی برجها فرو ریختند، رویاها و امیدهایی را با خود فرو کشیدند؛ اما افقهای دید ما را گستردند و به هر یک از ما اجازه دادند بر معنای زندگی خود تأمل کنیم.
مدتی بعد از بمباران درسدِن (Dresden)، مردی از زمین ویرانی میگذشت که سه کارگر را دید.
پرسید: “چه کار میکنید؟”
اولین کارگر برگشت و گفت: “نمیبینی؟ دارم سنگها را جابه جا میکنم.”
دومیگفت: “نمیبینی؟ دارم پول در میآورم.”
کارگر سوم گقت: “نمیبینی؟ دارم یک ساختمان میسازم.”
هر سه کارگر مشغولِ یک کار بودند، اما فقط یک نفر معنای حقیقی زندگی و کارش را درک کرده بود.
امیدوارم باشیم هر یک از ما ثابت کنیم که میتوانیم خود را از زیر ویرانههای احساسی خود بیرون بکشیم و ساختمانی را بسازیم که همیشه رویایش را داشته ایم، اما هرگز شجاعت ساختنش را نداشتیم.
پائولو کوئیلو
چون رود جاری باش
سلام ممنون از مطلب تاثیر گذاری که به اشتراک گذاشتید من مدتی است که مشغول خواندن آثار پائولو کوئیلو هستم و به شدت من رو درگیر کرده و قلم خیلی عمیق و تاثیر گذاری دارند شما میتونید نویسنده ای به من معرفی کنید که نوشتههاش نزدیک به همین حال و هوا باشه.ممنون میشم
سلام ترنم عزیز.
پائولو کوئیلو یک دوره ای، من رو هم حسابی با کتابها و نوشتههای زیبا و عمیق و روان و دوست داشتنی و الهام بخشش درگیر کرده بود و توی اون دوران، تموم کتابهاش رو خوندم.
گاهی هنوز هم دوست دارم به بعضی نوشتههاش توی بعضی کتابهاش برگردم و بخونمشون و به یادشون بیارم.
راستش، در مورد سوالی که ازم کردی، اگه نظر منو بخوای، با توجه به نویسندگان دیگری که آثارشون رو خوندم، فکر میکنم شاید بتونیم از نویسندههایی مانند نویسندههای زیر نام ببریم که نوشتههاشون میتونن کم و بیش برای ذائقه ی خواننده ای علاقمند به کتابهای پائولو کوئیلو، دوست داشتنی باشن و حال و هوایی تقریباً نزدیک به نوشتههای او – در مقایسه با سایر نویسندگان – داشته باشن: (اگر بعداً موارد دیگری هم به ذهنم رسید یا به یاد آوردم، به این لیست اضافه میکنم)
۱- جبران خلیل جبران (به عنوان مثال با کتابهای: «پیامبر» و «پیامبر و دیوانه»)
2- آندره ژید (به طور خاص، با کتاب: «مائدههای زمینی»)
3- اوشو (با کتابهایی مثل: «شهامت» و «عشق، رقص زندگی» (البته این کتابها جمع آوری حرفهای پراکنده اش هستند)
4- لئو تولستوی (به طور خاص، کتاب «آنا کارنینا»)
5- جان اشتاین بک (مثلاً کتاب «موشها و آدمها»)
6- نیکوس کازانتزاکیس (با کتابهایی مثل «زوربای یونانی» و «گزارش به خاک یونان»)
7- استیو تولتز (با کتاب جزء از کل)
8- نیچه (به طور خاص با کتاب «چنین گفت زرتشت» اگر چه مفاهیم و مضامینش نسبت به کتابهای پائولو کوئیلو بسیار سنگین تر و فلسفی تر هست)
راستی. فکر کنم این کتاب رو هم دوست داشته باشی که از یک نویسنده ی تقریبا گمنام هست:
«فِرمین، موش کتابخوان» از «سَم سَوِج»
من که عاشقش شدم. 🙂
کتاب خیلی خوبیه
نوشته ی زیبا و تأثیر گذاری بود علاقه مند به خوندن کتاب شدم 🙂 ، این کتاب رو از کجا میتونم تهیه کنیم؟!!
نسترن عزیز.
خوشحالم که این نوشته رو دوست داشتی و به خوندن این کتاب علاقمند شدی.
برای تهیه این کتاب، میخوام ازت خواهش کنم که خودت توی اینترنت سرچی بکنی و از یک سری کتابفروشیها هم سراغ بگیری.
ولی راستش فکر کنم این روزها – و البته چند سالی میشه – پیدا کردن کتابهای پائولو کوئیلو به دلایلی که شاید خودت هم بدونی، نسبت به قبلنها سخت تر شده.
به هر حال امیدوارم بتونی این کتاب رو پیدا کنی و از خوندنش لذت ببری.
البته میتونی چند مطلب دیگه از این کتاب رو که قبلا در چند پست منتشر کرده بودم، اینجا مطالعه کنی:
نوشتههایی از کتاب “چون رود جاری باش“
شهرزاد عزیز ممنون از معرفی این کتاب اما کتابهای پائولو کوئیلو در انقلاب خیلی پره و توی دیجی کالا هم هست به نظرم از تخم مرغ راحت تر پیدا میشه کتابهاش 🙂
🙂 ممنون حسین عزیز از راهنمایی تون.
راستش من مدتیه دیگه از فازِ خریدنِ کتابهای پائولو کوئیلو اومدم بیرون، اما همچنان با کتابهای قبلی اش روزگارم رو سر میکنم.:) واسه همین دیگه خبر ندارم از وضعیت جدید فروش کتابهاش.
اما میدونم که یه مدت بعد از ماجراهای ۸۸ و آرش حجازی (مترجمش) و … کتابهاش جمع شد!
به هر حال خبر خیلی خوبی دادی. ممنون.
حیفه کتابهای پائولو کوئیلوی نازنین، توی کتابفروشیها برای فروش، جایی نداشته باشه.
امیدوارم خانم نسترن یه سری هم به این دو جا که شما اشاره کردین، بزنن. (اگر چه من عقیده دارم اگر کسی واقعاً مشتاق چیزی باشه، معطلِ پرسیدن از دیگران و جواب گرفتن از دیگران نمیمونه و خودش میره دنبالش…)
نسترن جان میتونی کتاب رو از سایتهای کتابناک یا سینما بوک خریداری کنی.